امروز وقتی داشتم ایمیلم رو خالی میکردم چشمم به یک ایمیل از ویرگول افتاد و رفتم و نوشته قبلی رو خوندم، یکباره تمام اون خاطرات و ترس ها و نقشه های اون دوره اومد تو ذهنم که چی فکر میکردم و چی شد و چی فکر نمی کردم و چی نشد!
بله دقیقا به همین سادگی و پیچیدگی.
الان که بعد از دو سال و نیم به اون دوره نگاه میکنم و به مسیری که طی کردیم، میبینم که پر از امید و نا امیدی و شادی و غم بود.
بهتره تا بیشتر از این پیچیده نشده شروع به تعریف کنم:
همون طور که تو اون موقع باور داشتم من بخاطر داشتن یه زندگی بهتر و افتادن تو مسیر پیشرفت و البته نداشتن انتخابی بهتر، تصمیم مهاجرت به ترکیه گرفتم.
قبل از اینکه وارد اینجا بشم پیشخودم کلی برنامه داشتم ولی همزمان هیچ دیدگاهی از شرایط زندگی هم نداشتم در نتیجه با کلی امید و ترس وارد شدم.
معمولا اینطوریه که یکی دو ماه اول رو اصلا نمی فهمی چطور گذشت و پول هات چطور رفت، درگیر اجاره خونه میشی و خرید لوازم و پرس و جو از هر کسی که بهش برخورد میکنی درباره همه چی. تا میتونی میخوای اطلاعات جمع کنی و پیش خودت فکر میکنی که خیلی سریع داری با محیط جور میشی ولی به محض اینکه اولین ضربه رو اول از هم وطن خودت و بعد از ترک ها میخوری تمام سازه های ذهنیت فرو می ریزه و دوباره از اول باید تفکرات رو بچینی و این داستان بسته به تیپ شخصیتی و هوش شما ممکنه چندین بار تکرار بشه .
به همین دلیل هست که اگر با ذهنیت درست و پیش زمینه حساب شده مهاجرت نکرده باشی تصمیم به برگشت میگیری، که طبق آمار بالای ۷۰ درصد مهاجران ایرانی (این آمار فقط برای ترکیه و گرجستان و کشور هایی از این دست هست) بعد از سه ماه به کشور خودشون برمیگردن.
با توجه به اینکه من نه قصدش رو دارم و نه اصلا میتونم یک نسخه برای همه بپیچم در نتیجه فقط درباره خودم و شرایط استقرار خودم صحبت خواهم کرد، خواه پند گیر خواه ملال! :)
از نظر من کسی که تو کشور خودش تونسته بوده یه موفقیت نسبی به دست بیاره،"شاید" بتونه تو کشور دیگه موفق بشه.
از اونجایی که من تو ایران از سن ۱۸ سالگی فعالیت شغلی خودم رو شروع کرده بودم و تا زمان مهاجرت ۱۶ سال تجربه تو صنایع مختلف داشتم، مدیر تولید یک شرکت متوسط بودم، با حقوق نسبتا خوب و ماشین و رفاه نسبی، مدرک فوق لیسانس و تسلط به زبان انگلیسی، که من و ساران برای بدست آوردن همه اینها خیلی سختی کشیده بودیم چون من و ساران در سن ۲۲ سالگی عقد کردیم و تو سن ۲۴ سالگی ازدواج، مهاجرت برای ما به معنی شروع دوباره و پیمودن تمام این مسیر از ابتدا بود که البته هر دو تصمیم به انجامش گرفتیم.
وقتی وارد ترکیه میشی اولین نکته ای که مهمه دونستن زبان ترکی هست چون انگلیسی اینجا اصلا کار راه نمیاندازه، پس اولین کاری که کردم این بود که شروع به تمرین کردم، البته از خوش شانسی من چون اصلیت آذری دارم خیلی سریع راه افتادم.
از اینجا به بعد دیگه میشه داستان چگونگی استقرار و امرار معاش و تطابق فرهنگی و اجتماعی که تو نوشته های بعدی قدم به قدم براتون مفصل توضیح خواهم داد.
موفق باشید.