بابا لنگ دراز
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

شهردار ارومیه

حجم آب لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و مردم سراسیمه از خانه‌هایشان بیرون می‌آمدند. مردی جوان شتابان از خانه‌ای به خانه دیگر می‌دوید تا به همه کمک کند. در این بین، متوجه خانه‌ای شد که آب تمام محوطه آن را فراگرفته بود. در حیاط خانه، پیرزنی فریاد می‌کشید و کمک می‌خواست. مرد در را هل داد و باز کرد. آب تا بالای زانو رسیده بود. از پیرزن پرسید که آیا کسی زیر آوار مانده است یا خیر. پیرزن بر سر و صورت‌زنان گفت که وسایل خانه و تمام زندگی‌اش زیر آوار مانده و آب به زیرزمین رفته است. گویا جهیزیه دخترش که با سختی آن را جمع کرده بود، در زیرزمین جامانده و خیس شده بود.

مرد به کمک دوستانش جلوی در، سد خاکی درست کردند تا از ورود بیشتر آب به خانه جلوگیری کنند. سپس به کوچه دوید، وانت آتش‌نشانی را پیدا کرد و به خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد، شیلنگ پمپ وارد زیرزمین شد و آب به تدریج مکیده شد. پمپ کار می‌کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می‌شد. او غرق گل و لای شده بود، اما همچنان به کار خود ادامه می‌داد. پس از دقایقی، پمپ تمام آب زیرزمین را تخلیه کرد.

پیرزن که حالا از نگرانی‌ها و اضطراب‌هایش رها شده بود، شروع به دعا کردن کرد. «خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان‌شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد؟»

تا زمانی که آن مرد وسایل را جمع کرده و از خانه بیرون برود، پیرزن همچنان به دعا کردن آن مرد و نفرین شهردار ارومیه مشغول بود.

آن مرد، شهید مهدی باکری، فرمانده نظامی و شهردار ارومیه بود!

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید