هرجا که سخن از صنایع دستی و بخصوص فرش و قالی و قالی بافی میشه یا عکس و فیلمی از این هنر خانمان برانداز میبینیم یاد تک تک روزهای کودکی ام میفتم که حرام شدن ، روزهای خوبم رو سوزاندن و دود کردن ...
دارم از هنری حرف میزنم که به قدمت تاریخ بود!!و افتخاری برای ایران و باعث فخر بشر ولی فقری به وسعت زندگی برای ما و اکثر مردم شهر و دیارمان..
هیچ وقت یادم نمی ره که زمان استراحت یا تماشای تلویزیون و بازی مون همه اش با این هنر اصیل و گرانبها و پرزحمت ایران پر میشد . همه بچه ها میرفتن فوتبال و ورزش و کلاسهای رنگارنگ تو تابستون ولی ما پشت دار قالی بودیم فقط ...
گاهی موقع بافتن قالی انگشت کوچک دستمون رو میبُردیم و تارهای قالی به رنگ خون میشد ، گاها که فکر میکنم به اون روزا ، میگم هنر رنگارنگ فرش ایران الان داره تاوان خون تمام بچه های قالی باف رو میده ... هیچ موقع یادم نمی ره که وقتی یه فرش رو میبافتیم و تموم میشد خیلی خوشحال میشدیم که پول خوبی میگیریم ولی وقتی بابا برای فروش فرش میرفت برگشتنی حتی بدهکار اون مافیای بی همه چیز این هنر به ظاهر پولساز میشد...
کاری میکردن که بابا میگفت دیگه این فرش آخری بود که بافتیم ولی هنری جز این و البته والاتر از این نداشتیم ، شغلی که بعد از بیست سال پرداخت بیمه قالی بافی فقط ماهی پانصد و بیست هزار تومن حقوق بازنشستگی نصیب بابا شده ...