چجوری میتونیم از امید و امیدواری حرف بزنیم و همه جا و پیش همه کس نماد امیدواری باشیم ولی از حال یه نفری که همه امیدش هستیم، بی خبریم ...
چگونه میتونیم از مهربانی و محبت دم بزنیم ولی روزهاست به تلفن ها و پیام های یه نفری که ، تنها یه دیقه صحبت با ما ، زندگی شو زیر و رو میکنه ، جواب نمی دیم ...
با چه رویی از نبود شادی و خوشحالی تو جامعه ناراحتیم و دولت و حکومت و سیاست رو مقصر این عدم شادی می دونیم و غافل از شخصی هستیم که یه لبخند ما دنیاشو غرق شادی میکنه ...
چجوری تز روشنفکرانهای در مورد ضریب نفوذ غم در جامعه میدیم و به جنگ غصه میریم و به فکر ریشه کن کردن افسردگی هستیم ولی خودمون دلیل گریه های گاه و بی گاه یه آدمیم که چشم انتظار ماست...
چگونه در مورد وطن و غربت و موندن و ساختن و آباد کردن شهر و کشور مون حرف میزنیم ولی غربت کسی میشیم که وطن دیده ما رو ؟؟
چگونه با مشت های گره کرده و چهره ی حق به جانب حامی مظلومان میشیم و به فکر انقلاب بر علیه ظلم و فساد نهادینه شده تو جامعه و کشور هستیم ولی هم اکنون داریم با نبودنمان ظلمی در حق یه نفر میکنیم که هیچ پناهی جز ما نداره ...