در ستون ملاحظات نوشته ام: «بسیار نامناسب، در همکاری حاشیه ساز، توانمندی حرفه ای پایین و اصرار به مدیر بودن، وارد مسائل خصوصی مصاحبه کننده شد».
وارد اتاق مصاحبه که شد بوی سیگار زد توی صورتم. انگار آخرین نخ را درست پشت در اتاق خاموش کرده بود.
پرسیدم سیگار؟ گفت روزی یک پاکت.
همیشه در طول مصاحبه از عبارات و اظهار نظر ها و دایره کلمه ها و تقسیم توجه مصاحبه شونده احساس می کنم این شخص احتمالا فردی است که حاشیه می سازد. و درست همین جا می پرسم "نظرتون درباره ی حواشی کار چیه؟" اینجاست که طرف شروع می کند به اداره کردن جلسه و می تواند نیم ساعت درباره ی آدم های حاشیه ساز و حواشی که پیش آمده حرف بزند. البته به ادامه ی صحبت های من هم ربط دارد. همین گفتگو یعنی تیر خلاص مصاحبه.... آدم هایی که حاشیه ندارند اصلا تجربه اش هم نمی کنند و داستانی ندارند که برایم تعریف کنند.
به عنوان اولین تجربه ای که در آن مصاحبه شونده از وضعیت تاهل و سن و سال و نظرم درباره ی ازدواج سوال کرد، معنایش این بود که به راستی با آدم متفاوتی مصاحبه کرده ام. در واقع اصلا متوجه نبود که جلسه مصاحبه استخدامی آمده است. البته من هم می گذارم آدم ها خودشان را نشان بدهند. شاید هم باید یک جایی فضا را بسته تر نگه داشت.
از یک روزی به بعد با خودم قرار گذاشتم تحملم را بالا ببرم. در واقع جلسه ی مصاحبه جایی است که آدم ها تحت فشار سوال و جواب ها، و نمایان شدن توانایی ها و ناتوانی هایشان هستند و مصاحبه کننده تا جاییکه می تواند باید این را درک کند و به همین دلیل هم همیشه سعی می کنم مصاحبه را خوب تمام کنم. ولی در تمام این سالها اولین بار بود که یک نفر به طور کلی اشتباه گرفته بود. آنقدر که با ادبیات سطح پایین اش و حرف های نامربوط در واقع تجربه ی جدیدی از مصاحبه را به من نشان داد که فراموش نکنم.
من عضوی از تیم کاران هستم که هر چه بیشتر تجربه می کنیم، دنیای نادانسته هایمان بزرگتر می شود...