دلم می خواهد این شروع را یک جایی بنویسم. روزی که از جلسه با گروه کهکشان بیرون آمدم یک پیام نوشتم که ارسال کنم اما ارسال نکردم. ده بار خواندمش و به نظرم رسید نه... مناسب نیست. در پیام هایم آرشیوش کردم. امروز یادم افتاد. دنبالش گشتم. نوشته ام «سلام، وقت عالی به خیر»
اصلا عادت دارم بعد از سلام می نویسم وقت عالی به خیر. و همیشه با همین اشتباه که «به خیر» را جدا می نویسم، شاید هم درست باشد. نمی دانم. و بعد نوشته ام «من به کاران همان روز که از کهکشان بیرون آمدم فکر کردم. سایت های کاریابی را هم همان روز گوشه ای نشستم و دیدم.»یادم است آن گوشه کافه ای بود پایین یوسف آباد. روزهای عجیبی بود. یادم است وقتی قهوه می خوردم داشتم تلخی را قورت می دادم که از درونم به مراتب شیرین تر بود. زندگی بالا پایین هایش بی هواست.
ادامه داده ام: «این کار جدی است. بزرگ است. زحمت حسابی می خواهد. تحلیل، تفکر، خلاقیت. همه به موقع و به اندازه و به جا. اینها را می خواهد و برای همین عاشق این کار شدم که همیشه برایم جای حرف داشت. «کار». اصلا آخرین نوشته ام که انتخاب شد در بین نوشته های جمعی نویسنده و جایزه ای هم گرفتم موضوعش کار بود.»
من هیچوقت خودم را نویسنده نمی دانم. بلاگر اما هستم. سال هاست که می نویسم و گاهی کسانی آن را می خوانند و قرعه ی امید بخشی به نامم می افتد. همان ماه از آن قرعه ها به نامم افتاده بود از نوشته ای با مضمونی همین حوالی، حوالی مساله ی کار کردن.
پایان پیامم را اینطور بسته ام: «فقط تقویم را که دیدم و کارهایم را سر دستی که نگاهی انداختم ۱۵ مهر می توانم در خدمتتان باشم. اگر بفرمایید موافق هستید شنبه ۱۵ مهر در خدمت باشم»
بیست شهریور ۹۶ این پیام را نوشته ام. آن لحظه فکر کردم نباید اینطور با یک سرمایه گذار حرف زد. شاید فکر کردم بهتر است جدی تر چیزی بگویم و نظر موافقم را اعلام کنم. متن جدی تری نوشتم و ارسال کردم و اتفاقا امروز برگشتم و آن متن را هم خواندم. و به همین هوا آٰرشیو صحبت هایم را تا ابتدا رفتم. چقدر حرف زده ایم. تصمیم گرفته ایم. اشتباه کرده ام. تایید شده ام. راهنمایی ام کرده اند. اینهمه سوال و جواب و تصویر و گزارش و رهنمود و .... اینها را که نگاه می کنم یک عمر است حتی اگر کوتاه است اما عمر کاران است. عمر همه ی ما که در کاران کار کردیم و دل همه مان به موفقیت اش گرم است.
دیروز که اولین نشست خبری کاران برگزار شد یک نیم بیت دائم در ذهنم تکرار شد: «که یمن همت او کارهای بسته بگشاید»... دلم می خواست این شروع را یک جایی بنویسم و دلم می خواهد همه مان اگر کاری می کنیم به یمن همت مان کارهای بسته را گشایشی باشد ... همه ی ما ایرانیان. همه ی ما که با امید زنده ایم.