تو صف بیمه نشسته ام و منتظر صدور دفترچه بیمه ام هستم. دارم به میزان نفر ساعتی که هر روز تو مراکزی مثل اینجا وقت تلف میشود، فکر میکنم. تقریباً 50 نفر ارباب رجوع اینجا نشسته اند. چه بازی هایی تو همچین موقعیت هایی میتواند مفید باشد؟ فرض کنیم پدر خانواده با فرزند کوچکش بر روی یکی از همین صندلی های پلاستیکی قدیمی نشسته اند و حوصله شان از این صف طولانی سر رفته است.
کودک: بابا حوصله ام سر رفت.
بابا: میگی چی کار کنیم؟
کودک: بازی کنیم.
بابا: بازی؟! اینجا؟!
کودک: آره مگه چه ایرادی داره؟
بابا: مردم به ما میخندن.
کودک: بابا تو یه بابای خلاقی! حتما یه بازی بلدی که بدرد اینجا بخوره.
بابا: ? بذار فکر کنم... این چیه به نظرت؟
کودک: این جلد موبایلته.
بابا: آره ولی از الان به بعد دیگه جلد موبایلم نیست. من میخوام این ورق کاغذ را از این سوراخ رد کنم... حالا به نظرت چیه؟
کودک: مثل یه آدم میمونه که یه دماغ کاغذی داره.
بابا: آفرین... خیلی خوب گفتی... ولی این پینوکیوئه.
کودک: واااای... دیدی گفتم تو یه بابای خلاقی!!
بابا: حالا خوب به حرفام گوش کن... من هر سوالی که پرسیدم تو باید جواب برعکس بدی. هر جواب درستی که بگی دماغ پینوکیو بزرگ و بزرگتر میشه اینطوری... باشه؟
کودک: باشه. من هم میتونم سوال بپرسم.
بابا: بله. یک سوال تو بپرس یک سوال من، فقط سوالهایی که میپرسی نباید مثل سوالهای من باشه.
کودک: اول من...
بابا: خیلی خوب، تو شروع کن...