چو بید بر سر
ایمان خویش می لرزم
که دل به دست
کمان ابرویی ست کافر کیش
ز آستین طبیبان
هزار خون بچکد
گرم به تجربه دستی
نهند بر دل ریش
در این دوبیت از یک غزل حافظ ماده و معنا چنان بر سریر دل شاعر نشسته اند که اهل معرفت چاره ای مگر تسلیم به اراده لطیفانه لسان الغیب از پیچشش اندیشه به جهت جرم بینی و بخشش خطا از حضرت دوست نبینند. به همین دلیل به تعبیر بزرگی ذهن و زبان حافظ آنچنان به عالم لاهوت مشرف است که راه نجات بشری را نه در این سیرت فعلی که آن میداند عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
تهران
تهران ع-بهار