Misaki
Misaki
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

کاراکترهای انیمه ای در ایران7

قیافه من(موهام از اول رنگی بوده به خاطر قدرتا)
قیافه من(موهام از اول رنگی بوده به خاطر قدرتا)



سلام سلام صد تا سلام همگی سلاممممم‌.

سلااااااممممم خوبیننننننن؟؟

چه میکنیننننن با امتحاناااااا؟؟؟

راستی یه چیزی توی این خونه دوتا زیر زمین هست و کسایی که پارت تفکیک گفتم برن توی زیرزمین رفتن توی یکیش بقه هم رفتن توی اون یکی.

بریمممم سراغغغغغغ پارتتتتتتتتت.

***

بعد رفتم بالا و با اونا خداحافظی کردم و سپس رفتم به بچه ها گفتم بیان بالا.

آخرش هم هرکی رفت با هم تایپ های خودش حرف بزنه.تا ساعت ۸ حرف زدیم و بعد رفتیم شام خوردیم.

همه:حوصلم سرررر رفتهههههههه.

-خیلی خب باشه بزارین یه انیمه بزارم....ام چی بزارم.....آها شیطان کش میزارم.

شیطان کش گذاشتم و تا تهههه دیدیم بعدش هم رفتیم خوابیدیم.

*فلش به فردا صبح*

صبح پاشدم دیدم اِما هم بیداره بهش صبح بخیر گفتم و رفتیم توی حال،دیدیم رِی و نورمَن بیدار شدن.بت کمک اون سه تا صبحونه رو درست کردم.من و اِما رفتیم دخترا رو بیدار کنیم رِی و نورمَن هم رفتن پسرا رو بیدار کنن.بعد همه اومدن صبحونه خوردیم رفتیم نشستیم روی مبلا.

-بچه ها احیاناً تعدادمون کم نشده؟؟

+چرا الان که میبینم کاراکتر های موریارتی میهن پرست و شبدر سیاه نیستن.و تازه بعضی از آژانس و مافیا هستن.اتک هم که کلا ۶ نفر شدن مای هیرو هم نیستن.تازه نورلند هم فقط اِما،رِی و نورمَن موندن.جوجوتسو هم گوجو،مگومی،نوبارا،یوجی و سوکونا موندن.اومارو چانینا هم رفتن.

-راست میگی،من برم چک کنم اون هایی که توی زیرزمین بودن رفتن.

*بعد از چک کردن*

-آره رفتن.

*اندکی بعد*

-بچه ها حوصلممممم?

بقیه:منم?

-بریم پارک؟؟

بقیه:بریم.

و به سمت در روانه شدند.تا اینکه من داد زدم:

-کحا کجا با این لباسا؟؟اینجوری همه میشناسَنِتون!

اونا:آره راست میگی.

-??‍♀️خب دخترا با من و هارو بیاین رِی اونجا توی اون اتاق لباس برای همه ی پسرا هست برین یه چیز خوب بردارین بپوشین تا بریم.

و سپس رفتیم و لباس پوشیدیم.



لباسا رو پوشیدیم و رفتیم بیرون.

همه:پیش به سوی پارکککک و فرا ترررر ازززز قدرتتتتتتتت

و به سمت پارک روانه شدیم.

(در پارک)

باکوگو:نفله ما الان اینجا چه غلطی بکنیم؟؟

-صبر کن یکم بچه ها بازی کنن میریم پاساژ.

خودم و اِما هم رفتیم با الیس و بچه ها بازی.(ها چیه چرا اونجوری نگاه میکنی؟؟ دلم خواسته??)

وقتی بازیمون تموم شد،راه افتادیم به سمت پاساژژژژ،که یهو من مایکی،اِما،دراکن،چیفویو،باجی و ایزانا رو دیدم،که یه عالمههههه اوتاکو دورشون جمع شده بودن?

منم دویدم گفتم:برادران و خواهران من چقدر بهتون گفتم کاسپلی میکنیم نرین بیرون!!!!*نگاه های خوفناک که اونا قبول کنن بیان*

چیفویو:ب.... ببخشید خواهر...ما عذر میخواییم.

-خیلی خب بیایین برگردیم خونه*برگشتن به سمت اوتاکو ها*من عذر میخوام اینا خیلی خوب کاسپلی میکنن.*رو به برو بچ خودمون*بچه ها بریم خونه دیگه.

همه:بریم.

#############

و پایان پارتتتت.

تا پارت بعد جانههههههههههه.

من یه دخترم که داستان هایی رو که توی ذهن خودم خلق کردم اینجا مینویسم.تازه من یه اوتاکو هم هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید