
نه از آن دست شب هایِ بارانی که باد هم غوغا میکند، نه از آن شب های مهتابیِ منور به نور نقره ایِ ماه...
از آن شب ها که ستاره ای کنجِ سیاهی آسمان سوسو میزد، پای درختی قورباغه ای کابوس می دید، و رودخانه در تردید رفتن بود...
کمی آن سو تر، زنی وحشت زده ، نوزاد تازه متولد شده اش را به سینه اش می فشارد!