وقتی دیدم دوچرخه داره با من چه کار میکنه تصمیم گرفتم به بقیه هم بگم. بگم که اونها هم با دوچرخه قوی بشن، مخصوصا خانومها. اونها هم بتونن با دوچرخه پرواز کنن. به خاطر همین عکسامو میذاشتم اینستا و از حس های قشنگی که دوچرخه بهم میداد مینوشتم. پستهام باعث شد دو سه تا از دوستام همراهم بشن. اولش زینب و بعدش بهار که شده بود پایه ثابتم و وقتی میگفتم بیا بریم دوچرخه سواری میدونستم که اگه بتونه هر جوری هست خودشو میرسونه. اون روزها تو اینستا چند تا پیج رو فالو داشتم که میدیدم دسته جمعی میرن دوچرخه سواری، مثل پیج مهشاد، بچه های مشهد، دامون و... . همین باعث شد منم تو سمنان دنبال چنین گروهی بگردم. اما هر چی میگشتم گروهی نبود که نبود. بالاخره بعد از کلی گشتن یه گروه پیدا کردم که به خاطر سه شنبه های بدون خودرو میرفتن تو شهر رکاب زنی. باهاشون همراه شدم و رفتم. اما فقط یه برنامه تونستم برم. همون شب که من رفتم پلیس ما رو گرفت و گروه کلا از هم پاشید. دیگه من مونده بودم حسرت به دل یه گروه دوچرخه سواری تو سمنان. هر چی میگشتم کسی نبود.
تو آخرین پست سال 98 اینستام از قوی شدنم به خاطر دوچرخه نوشتم و آخرش نوشتم: نوشتم که بدونید دوچرخه میتونه با شما چه کار کنه. شاید شما هم خواستید تو برنامه سال جدیدتون بگنجونیدش. وقتی مینوشتم فکر نمیکردم قراره چه اتفاقی تو سال 99 بیفته. عید 99 اومد و رفت. هر چی از سال 99 میگذشت تعداد دوستام که میگفتن دوچرخه خریدیم بیا بریم دوچرخه سواری بیشتر میشد. وقتی شدن چهار پنج تا با بهار یه گروه زدیم که یه بار دسته جمعی بریم رکاب زنی. اما هر بار تو گروه مینوشتیم کسی نمیومد. چند هفته اول کلی تو گروه میگفتیم ما میریم این هفته. بیاید شما هم. بعد که میرفتیم سر قرار میدیدیم فقط ما دو تاییم. میخندیدیم و میگفتیم تهش خودمم و خودت و با هم میرفتیم دوچرخه سواری. بعد از چند هفته رکاب زدن دوستام دونه دونه اومدن باهامون و اونها هم عکساشونو گذاشتن اینستا. با دیدن عکسهای اونها باز دوستاشون اومدن. اینطوری شد که کم کم زیاد شدیم و آمیتیس متولد شد. گروه واتساپمون حدودا 30 نفر عضو داشت، اما موقع دوچرخه سواری 7 نفر پایه ثابت بودیم و دیگه یه بار که خیلی زیاد بودیم شدیم 12 نفر. کم کم داشتیم به اول مهر، روز جهانی بدون خودرو نزدیک میشدیم و هممون دوست داشتیم برای اون روز یه برنامه خاص داشته باشیم. اما فکر میکردیم دیگه خیلی بشیم 20 نفر بشیم که بریم سوکان رکاب بزنیم. برای اول مهر یه برنامه سراسری از یه موسسه تو تهران برگزار میکردن که همه شهرها برای اول مهر ساعت 16 تا 22 یک خیابون رو به روی ماشین ها ببندن. نماینده میخواستن برای هر شهر. من گفتم من میشم نماینده سمنان. دیگه از اونجا حس میکردم مسئولیت سنگینی رو قبول کردم. با بچه ها صحبت کردم که اگه میدونن باید با کی صحبت کنم بهم بگن. سمیرا منو به رئیس هیات دوچرخه سواری معرفی کرد، املیا به شهرداری. بچه ها معرفی میکردن و من نامه به دست میرفتم این ور اون ور صحبت میکردم که چرا کاری نمیکنید. اول مهر روز جهانی بدون خودروه. کل شهرها برنامه دارن و سمنان خوابه. کلی دویدم، کلی برنامه ریختم تا آخر آقای ترحمی و آقای قنبری، رئیس هیات دوچرخه سواری و هیات ورزشهای همگانی قبول کردن برنامه بذاریم و خودشون با پلیس راهور و بقیه هماهنگ کردن برای برگزاری مراسم. گفتن تا الان ما هر چی تلاش کردیم نشده مجوز سه شنبه های بدون خودرو رو برای خانمها بگیریم. اگه اول مهر همه چی خوب باشه ممکنه اجازه بدن و رسمی ش کنن. ما هم از ذوق شروع کردیم به تبلیغ کردن. تا روز آخر بیشتر از 40 نفر شده بودیم. هنوزم بچه ها داشتن دوستاشونو می آوردن. برای اینکه کارا خوب پیش بره 8 تا سر گروه بودیم. اول مهر هممون هم ذوق داشتیم، هم شدیدا دلهره از اینکه چطوری پیش بره. اما برنامه برگزار شد. حتی با تعدادی بیشتر از اون تعداد که گفته بودن میان. برنامه عالی برگزار شد و من به آرزوم رسیدم. گروه دوچرخه سواری تو سمنان. دیدن یه عالمه دوچرخه سوار با هم.
نمیدونم آمیتیس تا کی میمونه، نمیدونم هر روز بیشتر میشیم یا کمتر، نمیدونم تا کی هستیم، اما دوست دارم تا وقتی هست به خانومها جرات بده برای دوچرخه سواری، جرات بده که نترسن از رکاب زدن، نترسن از دیده شدن، از نگاههای دیگران. تجربه ثابت کرده کسی که اولش با گروه شروع کنه کم کم تنها تو شهر هم رکاب میزنه و من همینو میخوام. میخوام اگه یه روزی هم آمیتیس بزرگ نبود تکثیر شده ش تو شهر، با خانومهایی که دارن دوچرخه سواری میکنن باشه.