ویرگول
ورودثبت نام
Bahare Ahmadi
Bahare Ahmadi
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

تاحالا برگتون افتاده ؟


یه چند ساعت دیگه میشه وسط ترین لحظه اولین ماه سال ، شاید اینکه اومدم اینجا بنویسم این بود که نمیدونستم دقیقا دارم چیکار میکنم . با خودم فکر میکنم آدما چرا ذوق یه چیزی رو دارن ؟ و چطوری اون ذوقه شبیه یه عود تموم میشه و تو هیچوقت نمیتونی لحظه تموم شدنش رو ببینی ، انگار عود از اینکه تو نگاش میکنی خجالت میکشه و خاموش نمیشه ، اما یه لحظه که چشم برداری ازش خاموش میشه !

مثل ریختن برگ ها روی زمین ، ما همیشه برگ های روی زمین رو میبینیم یا حتی برگایی که توی هوا پرواز میکنن. یا حتی شده یه گلبرگ شکوفه لای موهامون بشینه بدون اینکه متوجهش بشیم .. اما چقدر پیش میاد لحظه جدا شدنش رو ببینیم ؟ دقیییقا همون لحظه ای که از روی درخت بلند میشه و پرواز میکنه .. چرا یه چیزایی با اینکه اینقدرررر زیاد اتفاق میفتن اینقدر کم میبینمشون ؟

این دست چیزا مثل افتادن حس و حال و ذوق آدمه به یه چیزی ... تو لحظه افتادنش رو نمیبینی اما افتادنش رو حس میکنی ... یه هو حس میکنی حال کار کردن نداری ، حس میکنی آتیش ذوقت تموم شده ، حس میکنی خب چرا شروع نمیکنم ؟ مثلا چرا نمیرم خاکستر عودمو بریزم دور و یکی دیگه روشن کنم ؟

مثل یه برگ گم شده هی دور خودت میچرخی و میچرخی و اینقدر نگاه میکنی که سرت گیج میره .. خب بعدش تصمیم میگیری رها کنی تا ببینی این باد لعنتی کی قراره بذارتت زمین که آروم بگیری ..

تهشم باد مسخره بازیش میگیره ، هی میچرخونتت که خوابت بگیره ، که وقتی بیدار شدی دیگه اصلا یادت نیاد تو بیداری داشتی چیکار میکردی .. مسخره بازیای دنیاست دیگه ... انگار همه دستاشونو میدن به هم دیگه که تو از درختت کنده بشی .. اما حتی لحظه کنده شدن خودتم نبینی که حداقل بتونی خودتو نگه داری ..

افتادن برگ مثل خشک شدن گل نیست که آروم آروم بتونی شاهدش باشی و خب جلوشو بگیری .. افتادن برگ یه هو اتفاق میفته .. اونقد یه هو که فرصت نمیکنی نجاتش بدی.

زمینلحظهبرگعودذوق
تکه هایی از تکه های بزرگتر کنده شده از یک کل منسجم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید