احتمالا هیچ وقت در مخیلهام نمیگنجید که بخوام این مسیر رو در پیش بگیرم!شاید چون از همون ابتدای مسیر در مدارس خاص تحصیل کردم همه توقعاتم از خودمم کمِ کم پزشکی دانشگاه تهران بود و جراحِ قلب و عروق!
اینکه مسیرم کشیده شد به چهارراه ولیعصر و دانشگاه فرهنگیان فقط و فقط برام یک دلیل داشت،یک دلیل که بتونم سالیانِ سال به خاطرش از خواب صبحگاهیم بزنم،با حقوق و مزایایِ کم شغلم سازش پیدا کنم و تمامِ انرژیم رو صرفش کنم،
یک کلمه،دغدغه!
اینکه میدیدم استعدادهای مختلف به خاطر این سیستمِ غلط آموزشی یک شکل و یک رنگ شدن،یک آرزوی واحد دارن!
هممون به چند دسته کلی تقسیم میشدیم یا می رفتیم ریاضی تا بریم کامپیوتر شریف،تجربی و پزشکی تهران و یا انسانی و وکالت،،،
درسته دلایل شخصی و باارزش خودمون رو داشتیم اما همچنان یک چیزی سرجاش نبود!
باید بگم خیلی چیزا سرجاشون نبودن که هیچ،خیلی از ما هم سر جامون نبودیم:)
بعد از اینکه نتایج کنکور اعلام شد با رتبه قابل قبولی توی رشته تجربی،دبیری زیست رو انتخاب کردم.برام هیجان انگیز بود سر و کله زدن با این همه عقل و احساس در سال،فکر میکنم حالا حالاها پیر نشم!با خودم میگفتم خطایِ یک پزشک میتونه جونِ یک نفر رو به خطر بندازه اما خطایِ یک معلّم جامعه ای رو به نابودی میکشونه و این یعنی مسئولیتِ شغلیم خیلی خیلی زیاده،،،و این یعنی خودِ خودِ دغدغه!
خیلی ها میگفتن تو که مدرسه خاص رفته بودی حالا دبیری رو انتخاب کردی، یا این همه درس خوندی که تهش این بشی و امثالهم،،،و اونجا بود که فهمیدم باعث و بانی تمام سرجای درست نبودن ها از کجا آب میخوره و با این جملات فهمیدم در درست ترین مسیر ممکن دارم حرکت می کنم:)!
البته این حس خوب هم مثل تمام حس های خوبِ دنیا یه جا دچار شوک شد،اونم وقتی بود که مجبور شدم اسم تمام جلبک ها و آغازیان رو از ازل تا ابد حفظ کنم،،،:))