اطلاعات عمومی کتاب:
آرمانشهری برای واقع گراها
و چگونه به آن برسیم
نویسنده: روتگر برگمن
مترجم: هادی بهمنی
نشر نوین، چاپ دوم، 1398
211 صفحه
39000 تومان
کتاب را از یکی از پادکست های بی پلاس علی بندری شناختم. نویسنده اش را نمیشناسم اما ایده هایش بسیار بسیار درخشان است. کتاب خوش خوان، پر و لبریز از آمار و مورد کاوی های مختلف. از مطالعات مختلفی که در قرون مختلف درباره موضوعات مختلف صورت گرفته استفاده می کند تا مطلب را جا بیاندازد. خستگی ناپذیر مثال های تاریخی می زند تا حرفش را باور کنیم. تا باور کنیم آرمانشهری که توصیف می کند قابل دسترسی است. نه در آینده، که همین حالا.
اما این آرمانشهر چطور شهری است؟ باید تاکید کنیم که این آرمانشهر صرفا یک شهر رویایی و خیالی نیست. نویسنده خیلی جدی و منطقی و بر پایه آمار و مطالعات قبلی می گوید که این کار شدنی است. با همین امکانات، منابع و تکنولوژی موجود. در این آرمانشهر فقیر وجود ندارد و همه از درآمد همگانی بهره مندند، ساعت کاری به 15 ساعت در هفته رسیده و مرزها از میان برداشته شده اند.
یادم هست که از بچگی یک سوال برایم وجود داشت و این کتاب تا حد خوبی پاسخ آن سوال را می دهد. سوال این بود: حالا که تکنولوژی انقدر پیشرفت کرده چرا ما هنوز مجبوریم اندازه قدما و بلکه بیشتر کار کنیم؟ چرا نمیتوانیم با تنبلی و آرامش زندگی کنیم؟
جواب این سوال را در لابلای صفحات کتاب می توان یافت. این توضیح را هم بدهم که خود کتاب از لحاظ محتوا بسیار چگال است و نمی توان آن را خلاصه کرد. یعنی هر قسمتی که از آن برداریم بخشی از مطالب را از دست داده ایم. آنچه می نویسم ایده هایی است که در ذهنم پررنگ تر مانده اند.
نخستین ایده کتاب درآمد همگانی برای تمام افراد بشر است. ایده اصلی ساده است: آنچه فقرا ندارند پول است و در نتیجه برای از میان برداشتن فقر باید به آنها پول داد. نه آموزش یا خدمات رایگان یا کوفت و زهر مار. نویسنده معتقد است اینکه فقرا تصمیمات بد می گیرند معلول بی پولی است نه علت آن. چون همیشه ذهن آنها درگیر مسایلی مانند شام شب است و در نتیجه نمی توانند درست فکر کنند. اگر دولت ها آن بودجه ای را که برای سازمان های عریض و طولیلی مانند بهزیستی صرف می کنند مستقیم به فقرا بدهند مساله خیلی راحت تر حل می شود. و تازه جالب تر اینکه وقتی پول را مستقیم به فقرا بدهیم آنها دیگر فقیر نیستند و در نتیجه کمتر مریض می شوند و در نتیجه دولت ها هزینه بهداشت و درمان کمتری هم باید بپردازند. در واقع از محل این دو بودجه می توان مستقیم فقر را از میان برداشت. البته که در کتاب با عدد و رقم و بررسی موردکاوی های مشابه این را اثبات می کند.
ایده دوم هفته کاری 15 ساعته است. شاید خیلی دور از ذهن بیاید ولی نویسنده به جد معتقد است که به راحتی شدنی است. کافیست کارهای مزخرف و بی فایده از فهرست مشاغل حذف شوند. مثال: واسطه گرهای مالی، لابی من ها، وکلا، بازاریاب ها و غیره. البته که نمی گوید تمام این ها به درد نخورند ولی معتقد است سرمایه داری در یک حلقه باطل این مشاغل را بازتولید می کند و به اینها سود می رساند و پاداش می دهد. مثال می زند که سرانه تعداد وکیل در امریکا 17 برابر ژاپن است. اما در عین حال امریکایی ها خیلی بهره مندتر از قانون نیستند.
در واقع صحبت از این است که مشاغل بسیاری وجود دارد که شاغلین در آنها هم معتقدند که کارشان معنایی ندارد. شغل هایی که مستقیم روی بهبود وضع جامعه اثر دارند دارند رفته رفته کم ارزش تر می شوند و کمتر بها می بینند. مثل معلم ها، رفتگرها، محققین و غیره. مثال بسیار جالبی می زند از اعتصاب رفتگرهای نیویورک که کمتر از 10 روز طول کشید و مجبور شدند شرایط رفتگرها را بپذیرند. و اعتصاب بانکداران ایرلند که 6 ماه طول کشید و هیچ مشکلی هم برای جامعه پیش نیامد!
اینجا بحث را می توان فلسفی تر دنبال کرد و خوراک بیشتری برای تفکرهای بعدی به آدم می دهد. باهوش ترین ادمهای دنیا، کسانی که می توانند وضع بشر را بهتر کنند و تغییرات مهم ایجاد کنند، حالا درگیر کارهایی هستند که فایده ای برای بشریت ندارد. مثال بارز کتاب فعالیت در بازارهای مالی است. بازارهایی با جمع صفر که درنهایت ارزشی برای بشر ایجاد نمی کنند. کار یک لابی گر یا بورس باز را مقایسه کنید با کسی که در درمان بیماری تحقیق می کند، معلم یا رفتگر است. کدام برای جامعه بهتر است؟ ولی کدام درآمد بیشتری دارد؟ نوع بشر اگر انقدر کارهای به درد نخور نکند می تواند بیشتر استراحت کند.
نکته دیگری که وجود دارد بحث توزیع است، ما به عنوان بشر ثروت زیادی داریم، اما توزیع آن بسیار ناهمگون و ناعادلانه است. ناعادلانه با هر تعریفی که می توانید از عدالت بکنید. یکی از روش های عادلانه تر کردن توزیع ثروت در دنیا برداشتن مرزهاست، همگان فرصت استفاده از منابع را داشته باشند. یک روش دیگر افزایش مالیات هاست. مالیات های بیشتر می تواند هم توزیع را یکنواخت تر کند، بودجه بیشتری برای درآمد همگانی فراهم کند، آدمهای بیشتری را سوق بدهد به اینکه کارهای بامعناتری برای نوع بشر انجام دهند.
یکی از مسایلی که به اعتقاد نویسنده ما را به بیراهه برده است آدرس غلطی است که مفاهیمی مثل GDP یا همان تولید ناخالص داخلی به ما می دهند. نویسنده توضیح می دهد که GDP مفهومی است که در دوران جنگ و برای توضیح میزان پیشرفت کشورها در آن دوران تعریف شده. ابزاری برای سیاستمداران که بتوانند بگویند ما فلان قدر پیشرفت کرده ایم، فلان قدر پل ساخته ایم، جاده زده ایم، از این کارها. شاخصی برای دوران رفاه نیست. نحوه محاسبه اش گمراه کننده است.
"تولید ناخالص داخلی علاوه بر محاسبه نکردن بسیاری از چیزهای خوب،از انواع مختلف رنج های انسانی بهره مند می شود. راه بندان، مصرف مواد مخدر، خیانت، این اتفاقات نقش معدن طلا را برای پمگ بنزین ها، مراکز ترک اعتیاد و وکلای طلاق دارند. اگر شما تولید ناخالص داخلی بودید شهروند ایده آل شما یک معتاد به قمار و مبتلا به بیماری سرطان می بود که در گیر و دار طلاق است. مشت مشت قرص ضد افسردگی بالا می اندازد و در حراج جمعه سیاه دیوانه میشود.... جانات روه نویسنده می گوید:" از منظرتولید ناخالص داخلی، بدترین خانواده های امریکایی آن هایی هستند که واقعا مثل خانواده عمل می کنند. غذای خودشان را می پزند، پس از شام قدم می زنند و به جای اینکه تربیت کودکشان را به فرهنگ تجارت زده بسپارند، با او حرف می زنند." صفحات 93-94
بعد از بحث های مفصل کتاب ما را به این دو راهی می رساند: ما به عنوان نوع بشر برای مصرف گرایی بیشتر لازم است که بیشتر و بیشتر کار کنیم. اگر میخواهیم در قفسه فروشگاه هایمان 100 نوع ماست و 200 نوع پنیر باشد، یا هزار جور وسیله که اصلا نمی دانیم چیستند و به چه کار زندگیمان می آیند، باید سخت کار کنیم. اما اگر بتوانیم این مصرف گرایی را کنترل کنیم، اندکی شتاب زندگی را کند کنیم، آن وقت می توانیم با 15 ساعت کار در هفته با فراغ بال زندگی کنیم. این انتخاب ما به عنوان انسان است.