بهرام شریفیان
بهرام شریفیان
خواندن ۵ دقیقه·۷ سال پیش

عبدی بهروانفر

در سال1354 در مشهد متولد شدم. با موسیقی از همان دوران کودکی نه با آموزش آکادمیک بلکه با گوش دادن به کاست‌های خوانندگان ایرانی و خارجی به گونه‌ای کاملا افراطی که از دید سایرین بیمار گونه می‌نمود ارتباط داشتم. در 12 سالگی با شنيدن آهنگ "Roll on" از گروه کانتری " آلاباما" عاشق گیتار زدن شدم. در کودکی خواب اتاقی پر از گیتار را دیدم و سالها بعد در همان خانه به واقعیت پیوست زمانی که دیگر کسی در آن زندگی نمی کرد جز دو سگ.

در دوران تنهایی در آن خانه صداهایی مانده بود که گویی از بین نمی رفت و این بار از خانواده شش نفری گروه ماد،از میان سیمهای گیتار و باس، تبل بزرگ و دهان دو سگ بیرون می‌آمد. صدایی که اطراف را آزار میداد. فرشته زرد گویی به موقع آمده بود. پلیس، دوست قدیمی، مطلب بسیار ساده می‌نمود.7 ماه قبل از اجرای هلال احمر با مصطفی آشنا شدم، انسانی به زعم من تاریک که به رغم جوانی، ظاهراٌ و باطناٌ پیر می‌نمود. او در این مدت با نوشتن شعرهایش و بیان حس خالصی از راک، چیزی که جدا از زندگی واقعی مصطفی نبود، تاثیر عمیقی بر من و گروه گذاشت. او 2 ماه پس از کنسرت هلال احمر در شب تولدش مرد.
 منم این چراغ بی شعله سرد       منم این گوله درد      که نشسته رو تاقچه پشت شب    .............
سگ زرد هم 2 ماه بعد از آنجا رفت و سگ سیاه را با قلاده‌اش دزدیدند.

من هم از آن خانه رفتم و تنه پوکیده درخت به و سنگ قبر آقا غضنفر را به یادگار بردم. علف‌های باغچه هم در پاییز دود شدند. سکوت بزرگ، یکسال بر خانه حکمفرما بود و بعد، آن محل سوراخ شد.

به تهران رفتم و در یک کارگاه ساختمانی مشغول به کار شدم و قطعه "کارگر بدبخت" در آنجا شکل گرفت. همزمان در تئاتر شهر، موسیقی تئاتر "آنچه می‌شنوی ساز کج کوک سکوت است" را تجربه کردم و اندکی بعد موسیقی فیلم بلند  "کاغذ دیواری زرد" را ساختم.

دهه80 میلادی، جنگ، آهنگران، عضویت در انجمن اسلامی مدرسه، بریک دنس، تریلر، رقص مردگان، و ملغمه‌ای از فضای پر سر و صدای خانواده‌ای مملو از پریشانی و علاقه من به گیتار زدن که در گرفتن یک راکت تنیس در دست خلاصه می‌شد. با وضع موجود در خانه و جامعه موسیقی متال برای من آرام بخش بود و ناگهان لبه تاریکی و آوای گیتار"اریک کلپتون" که کل مدرسه را انگار با پلوتونیوم منهدم کرد.

در 23 سالگی بعد از آموزشهای پراکنده در زمینه‌های گوناگون، گیتار خریدم. چوبی که وجودش از همه چیز و همه کس برای من لازم‌تر می‌نمود. زجه‌های راک، دین دیگری به نام بلوز، نعره‌های بی‌امان متال، سبزی کانتری و عمق موسیقی فولک.

 سال 1373، دانشجوی رشته صنایع  و در تهران ساکن بودم که با خرید یک گیتار آکوستیک فراگیری گیتار را نزد فلمینگ خوشقدمی در سبک کانتری و بلوز شروع کردم. اصول نوازندگی هارمونیکا را نیز پس از گیتار از وی آموختم. این آشنایی به برگزاری کنسرت فلمینگ با مدیریت من در تالار فارابی منتهی شد که اولین کنسرت کانتری پس از سالها درآن دوران محسوب میشد. سپس دوره کوتاهی نزد کامران یغمایی به فراگیری تکنیک‌های گیتار الکتریک بالاخص در سبک بلوز و راک پرداختم.

پس از برگشت به مشهد با فکر به وجود آوردن یک گروه موسیقی در سبک راک با نوازندگان مختلفی آشنا شدم که در اولین قدم منجر به یک اجرا با همراهی یک درامز (سعید معقول) و یک باریتون (سعید بیاتی،گروهبان 110) شد. این اجرا در سالن دانشگاه فردوسی مشهد برگزار و قطعاتی به صورت کاور آهنگ‌های بلوز و کانتری و راک اجرا شد.

بعد از این اجرا تمرکز بیشتری به تمرین گروهی گذاشته شد و در نهایت گروهی بوجود آمد و نام ماد را برای آن انتخاب کردیم. به واسطه تمرینات، من و اعضاء گروه به صورت تجربی و از طریق نوازندگی با سبکهای مختلف موسیقی آشنا شدیم که آموخته‌های تئوریک را عملی می‌کرد. بالطبع زندگی همراه با موسیقی در شکل و نوع ساخته شدن قطعات موسیقی توسط من در طول این مدت نقش بزرگی داشته  و دارد. تجربه‌های شخصی که در جاها‌یی با تجربه‌های دیگران در آمیخته و شکل موسیقایی یافته است.
در این مسیر من از اساتید بزرگی در موسیقی راک (Jimi Hendrix, Janis Joplin, Jim Morrison)
بلوز  (Son House, Muddy Waters, Sunny Boy Williamson)، جز (Charlie Parker, John Coltrane, Jingo Reinhardt)
و کانتری و فولک (Neil Young, Ian Anderson) درس گرفته‌ام.

 بوجود آوردن و خلق یک اثر، از خود زندگی و نوع آن می‌آید و در تمام سبک‌های موسیقی، ابزار در خدمت بیان حس موسیقیدان نسبت به اطراف است نه در خلائی کامل از ندیدن و نشنیدن و بالطبع عکس العمل به آن و انتظار بی‌مورد در بیان حس، از ابزار و آموخته های تئوریک و نکات فنی صرف.

در سال 1385 به قصد آموختن گیتار جز به ارمنستان رفتم و نزد اساتیدی چون جورج مانگاساریان و یرزنگیان و اساتید دیگر به تحصیل پرداختم. در طول مدت اقامت از تجربه‌های مختلفی همچون نوازندگی در کافه و بار و حتی نوازندگی کنار خیابان بهره‌مند شدم. در طول این مدت 3 کنسرت در"آوانگارد فولک موزیک کلاب" و یک شب اجرا در موسسه" ناراگاتسی"  برگزار شد.

پس از برگشت به ایران و در ضمن تولید و ضبط آلبوم "شلمرود" و"کخه و کلخت" به یادگیری دوتار نزد استاد علی غلامرضایی آلماجوقی مشغول شدم و یادگیری دو تار با آشنایی با اوسنه‌ها و حکایت‌های کهن ایران همراه بود و موجب نزدیکی بیشتر من به موسیقی محلی و مقامی شد که نشانه‌های آن در آلبوم "کخه و کلخت" نمود یافت.

سپس به آموختن قشمه نزد استاد علی اکبر بهاری پرداختم. یادگیری این سازها برای من دروازه‌ای شده است برای ورود به موسیقی محلی و مقامی و آشنایی عینی با بخشی‌ها و عاشق‌ها. یادگیری سینه به سینه‌ای از اساتید و بزرگان موسیقی محلی خراسان که هم در نوازندگی خود ساز و هم در به کارگیری مقام‌ها و صدای سازهای محلی و انتقال آن به سازهای ارکستر راک و بلوز و هم تلفیق آن تاثیر به سزایی داشته است.

در سال 2012 تک آهنگ کوتوله سفید و در سال 2013 آلبوم غم نیز از طریق سی دی بیبی منتشر شد.

 نتیجه این دوران تعداد زیادی کنسرت و همچنین بوجود آمدن بیش از 40 قطعه که بعضی از آنها ضبط و یا اجرا شده است .همچنین تجربیاتی در ساخت موسیقی فیلم کوتاه، بلند و تئاتر کسب کردم.


برگرفته از سایت شخصی عبدی بهروانفر


با هم بشنویم قطعه ی "زدیم به خونش" کاری از عبدی بهروانفر

https://soundcloud.com/abdi-behravanfar/zadim-be-khunash


موسیقیبیوگرافیبلوز
نویسنده ای بازنشسته، معماری اخراجی، کارگردانی انصرافی، عکاسی بدون دوربین، باریستایی خسته، شاعری پاره، گرافیستی پاره وقت و البته انسانی تمام وقت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید