من از نوجوانی روزنامه می خواندم. اولین شغلی که شروع کردم روزنامه نگاری بود.
در کل غیرممکن بود روزی خبر نخوانم. اخبار را هر روز دنبال می کردم و پیگیری احوال جامعه جزئی از برنامه روزانه من بود؛ به قول معروف سیاسی بودم.
وقتی هم که سرباز شدم در تمامی فرم هایی که باید پر می کردم شغلم را خبرنگار یا روزنامه نگار نوشته بودم. آدرس محل اشتغال من هم آدرس یک رسانه بود. اما وقتی سرباز شدم ماجرا خیلی عوض شد، من دیگر شاغل نبودم و دسترسی من به اخبار کم شد.
در دوره آموزشی جز در ایام مرخصی به روزنامه و اینترنت و خبر دسترسی نداشتم. کل آسایشگاه ما یک تلویزیون کوچک داشت که تنها از ساعت 7 تا 10 مجوز داشت که روشن باشد. وقتی هم روشن می شد اغلب سربازها فوتبال تماشا می کردند. بچه ها خیلی حوصله خبر شنیدن نداشتند.
در آن ایام تنها درک و دریافت من از تحولات جهان ورای دیوارهای پادگان، گفت و شنودهایی بود که با برخی فرماندهان خوش مشرب داشتم. از میان صحبت های آنها می فهمیدم در شهر چه خبر است، دولت تصمیم تازه ای گرفته است یا نه؟! وقتی هم به خانه تلفن می زدم این قدر صف تلفن عمومی شلوغ بود که فرصت پرداختن به حرفی جز احوالپرسی نبود.
این محدودیت کار را برایم سخت کرده بود، اما وقتی به مرخصی می رفتم اوضاع عوض می شد. در همین یک روز مرخصی محبوبم چکیده اخبار را میان صحبت هایش به من می گفت. مقداری تحلیل و نظرش را هم چاشنی اش می کرد و دیگر خبر صرف نبود. وقتی خبرها را از زبان محبوبم می شنیدم ماجراهای ایران و جهان برایم لذت بخش می شد.
البته نه اینکه پلشتی های دنیا زیبا شود، بلکه اینکه کسی این خبرها را برایم بازگو می کرد که کامل من را می شناخت و متناسب با علاقه مندی های من خبرها را تنظیم و بازگو می کرد، خبر شنیدن را دو چندان لذت بخش می کرد.
در همان اوایل خدمت روزی یک مقام نظامی پادگان من را صدا زد و کمی درباره شغلم پرس و جو کرد. در وهله اول جا خوردم و مضطرب شدم، احساس کردم مبادا دردسری درست شده باشد.
من هم توضیحاتی درباره چند و چون فعالیت هایم توضیح دادم. او هم محترمانه درخصوص حساسیت های اطلاعات و آمارهای مراکز نظامی گفت و نکاتی که باید رعایت شود را به من گفت. تذکراتی که می داد جالب بود، برخی از مسائلی که از نظر من اهمیتی نداشت، به نظر او مهم بود و من نباید در رسانه ها از آن حرف می زدم.
گفت وگوی ما مفصل شد. اینکه من حدود یک ساعت در دفتر یک مقام مهم پادگان بودم به چشم خیلی ها مهم آمده بود. اما در میان صحبت هایش به یک نکته اشاره کرد که موضوع را جذاب تر کرد. او به من گفت که تا وقتی سرباز هستم نباید در مسائل سیاسی ورود پیدا کنم. از نظر او ارتشی ها نباید وارد نزاع های سیاسی می شدند. او این حرف را خیلی محکم بیان کرد. انگار داشت اتمام حجت می کرد. هر چند معنای این حرف برای او واضح بود اما مرز این محدودیت را نمی فهمیدم. او قبول داشت که انسان موجودی سیاسی است ولی معتقد بود وقتی سرباز هستم نباید تمایلات سیاسی داشته باشم.انسان موجودی سیاسی است، اما نه وقتی سرباز است