bameshki
bameshki
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

پنجره ها را باز کن؛ بهار در آغوشت می کشد...

بهار رسالت خودش را می داند؛

از لابلای حصارها، از میان درزهای کوچک پنجره ­های بسته در اعماق جانت نفوذ می­ کند، گرما می بخشد و زنده می­کند؛ حتی اگر سوزِ سرما استخوان­هایت را ترکانده باشد!

او مثل عطر آرامِ آرام در شامه­ ات می­پیچد؛ حتی اگر او را نخوانده باشی؛ حتی اگر از پسِ سالها فراق، عشق در پستوی دلت پوسیده باشد!

حتی اگر ترس، نامیدی و شوربختیِ مدام؛ دلت را بریده باشد از آمدن بهار!

حتی اگر عفریت ترس چنگ انداخته باشد بر کوچه پس کوچه هایت شهرت!

بهار نامید نمی شود، ترس ­نمی شناسد، بهار نمی­ میرد حتی اگر مرگ خیمه زده باشد بر آسمان شهرآرزوهایت!

بهار ساده است و دلپذیر، مثل ترنم یک جویبار؛ آرام آرام ، موسیقیِ ناسازِ وجودت را با هستی هماهنگ می­کند!

بهار بی­ تکلف میهمانت می­شود؛ حتی وقتی در محاصره ­ی لشگر ترسی، ناگهان می ­بینی کنارت نشسته و نجوایِ زندگی می­کند در گوش ­هایت!

پنجره ها را بازکن؛ بهار در آغوشت می­ کشد؛ او آرامش است...

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید