نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده که با وجود شناختی که ازخودتون دارید، خودتون رو نادیده بگیرید یا نه؟
من یکی از سلاطین نادیده گرفتن خودم هستم!
یادم میاد پیش دبستانی، دست و پا شکسته نوشتن بلد بودم؛ مامان برام یه دفترچه یادداشت صورتی نئونی خریده بود که روش عکس 101 سگ خالدار بود. خاطرات پیش دبستانی رو تو اون دفتر مینوشتم. این اولین انس من با قلم و کاغذ بوذ.
بعدتر کلاس سوم که بودم یه داستان نوشتم، موضوعش یادم نیست و احتمال میدم تو آرشیو نامرتب و کثیف آموزش و پرورش منطقه گم شده ولی داستانم رتبه آورد! اون موقع من نمیدونستم جی.کی.رولینگ کیه ... هری پاتر رو نمیشناختم و نمیدونستم که خانم رولینگ تازه بعد از 30 سالگی شروع کرد به نوشتن هری پاتر و سنگ جادو... نمیدونستم مریم مفتاحی نامی در ایران هست که با ترجمه هری پاتر به زبان فارسی، نامش در حوزه ترجمه و نویسندگی ماندگار شد
راستش...من خودم رو نادیده میگرفتم. میدونستم خوب مینویسم ولی این استعدادم رو عمدا نمیدیدم.
موقع دبیرستان میخواستم فیزیکدان بشم... میگفتم یا فیزیک اتمی یا هیـــچ! ولی تهش بازم عاشق خریدن دفتر و خودکار و ساعتها نوشتن بودم... و هـــستم
بعد از مدتها وارد حوزه زبان شدم ... دو تا زبان رو یاد گرفتم. عالی نیستم ولی خب یاد گرفتم این زبانها رو
فهمیدم چجوری ترجمه کنم، چجوری زبان درس بدم...ولی هیچ وقت اعتماد به نفس این رو پیدا نکردم که از آموختههام استفاده کنم... هیچ وقت روم نشد بنویسم، ترجمه کنم و درس بدم با این که عاشق این کارها بودم.
راستش میترسیدم وقتی ازم میپرسن کارت چیه بگم :
-اممممممم مترجمم... نویسندهام.... تدریس زبان دارم...
من هیچ وقت فکر نکردم از راه نوشتن و ترجمه کردن هم میشه درآمد داشت چون همیشه بهم گفتن نمیشه... ته تهش همه ما رسیدیم به این که برنامه نویس بشیم، سایت وردپرس بالا بیاریم و کار فوتوشاپ انجام بدیم
اما چرا کسی به من نگفت که مهم اینه قلق کار کردن رو بلد باشی ... کسی یادم نداد دنیا و مملکت ما فقط به فوتوشاپ کار و برنامه نویس احتیاج نداره؟ چرا کسی نگفت حتی اگه این مهارتها رو کسب کردی باز هم استعدادت، دنیای خودت رو یادت نره قوی باش و با عزت نفس برو تو دل ماجرا؟
من هیچ وقت نقاشی، کارهای هنری یا فعالیتهای این شکلی رو کار به حساب نیاوردم... الان حدود یک ساله که تقریبا دیگه کارمند نیستم ولی ذهنم همون تعریف کلیشهای رو از کار داره...
شاید آدمهای موفق تو این حوزهها باید بیان از راهشون، از موفقیتشون بگن! مثل برنامه نویسها و عکاسها و گرافیستها! طبق منطق حاکم به دنیا بعید میدونم ناممکن و نشدنی وجود داشته داشته باشه فقط شاید کاری تلاش بیشتری نیاز داشته باشه، یا قلق مشخصی برای موفقیت تو یه راهی باشه که شناخته شده نیست
به نظرم باید کشفش کرد...
منتها فکر کنم مقدمهاش اینه که خودمون و نادیده نگیریم، تو دنیای کلیشهای آدمها غرق نشیم... ما فکر میکنیم ناامید نیستیم، ولی خیلی وقتا پر از غُریم، پر از ناله و خستگیایم که این ربطی به مشکلات انبوه دور و برمون نداره ... فقط ناشی از قلب و ذهنمونه که انباشته شده... چون خودمون رو نمیبینیم... ولی به محض این که دختر عذری خانم، همسایه بغلیمون با نصف استعداد ما بره اون کار و انجام بده میبینیمش، تحسینش میکنیم و حسرت هم میخوریم حتی! چون خودمون رو نمیبینیم!
اما چطوری باید خودمون و ببینیم؟
سؤال خودم هم هست! و واقعا جوابی براش ندارم چون بیشتر از 2 دهه خودم رو نادیده گرفتم! این نیاز به فکر داره...