سرش را زیر انداخته بود، سبیلش را تابی داد، دستمال یزدی را دور چهار انگشت دست چپش پییچید و با صدایی که هم عتاب داشت و هم دلخوری گفت:
شما در زنانگی سرآمدید و بدجور آدم را اسیر خودتان میکنید. فقط یککم اخلاقهای بدتان را کنار بگذارید و آن خنجر زبانتان را کند کنید، با فرشتهها مو نمیزنید.
خودتان میدانید که تدبیر ناقصتان را بر خواست خدایتان مقدم میکنید. با عقل نصفهنیمه، به خدای کاملعقلتان راه و چاه یاد میدهید. از تجربههای گذشته، پوستهاش را برمیدارید و مغزش را رها میکنید. القصه که شما تلخزبانی میکنید بانو. عنان زبانتان به دست خودتان نیست. خدایتان بهتان گفت مشکلتان را: لن تستطیع معی صبرا. کمصبرید و پیشداور. باید بیایید کمی مشق دلبر بودن بدهمتان بانو.
دخترک، گوشه روسریاش را بادقت بین دو انگشت شست و اشارهاش گرفت و بااحتیاط قطره اشکی را که گوشه چشمش گیر کرده بود، پاک کرد و گفت:
سایهتان مستدام. ما خیلی دلشکستهایم. کاسهٔ تار که ترک بخورد، دیگر آن صدای دلنشین جانفزا را نمیدهد کمافیالسابق. صوتش خش برمیدارد و گوشخراش میشود.
شما که خودتان سردوگرم چشیدهاید، ملتفتید که بهانههایمان از چیست. دست به دلمان نگذارید که حاصلش سرخی سرانگشتانتان میشود و داغ میبندد از آتش دلمان.
شما بگو ضعیفه ناقصالعقل! ما با همین عقل ناقصمان یک دودوتا چهارتا کردیم. گفتیم مرکبشان تا در خانه فلانی رفته بهاختیار. کسی هم عنانشان را نگرفته مجبورشان کند. دستشان هم بسته نبوده برای تکرار این خواهش.
بحث نتوانستن نبوده، قصۀ نخواستن بوده. دست و دلشان نلرزیده که باز چموشی کنند به یک تاختوتاز دیگر.
حدس و گمانمان را گفتیم و هر چه در سفره دلمان بود، بیریا و تظاهری روی دایره ریختیم. حکیمانه گوش کرد و پاسخی که مجابمان کند نداد.
سرمان را انداختیم زیر و گفتیم ملعبه که نیستیم، بگذار برویم.
اینکه حالا اینجاییم، به این خاطر است که دلمان زنگار کینه نگیرد و زبانمان به نفرین و دهانمان به آه باز نشود. وگرنه ما را چه به این حرفها و نقلها.
ما خستهتر و دلشکستهتر از آنیم که بخواهیم چادرچاقچور کنیم و کل شهر را گز کنیم تا نشانی از آن روزگار و آن بهظاهر عیار پیدا کنیم. گفتیم چهار کلمه اختلاط کنیم، شاید این دل وامانده بیصاحبمان کمی آرام بگیرد. شاید دست و دلمان برود به کارهایی که قبل از اینها در ذهنمان طرحش را ریخته بودیم. اگر حضورمان و نقل خاطرات، ذهنتان را مشوش میکند، باقی راه را تنها میرویم؛ همان گونه که تنها زاده شدیم از شکم مادر.