باران رضایی
باران رضایی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

تجربه من از فعالیت در حوزه کودک آسیب

تقریبا یک‌سال از پیوستن من به ارفک می‌گذره. امروز صبح توی این فکر بودم که دیروز اولین شنبه‌ای بود که کلاس ریاضی نداشتیم و من چقدر دلم برای بچه‌ها تنگ شده. چقدر حیف که اردو هفته بعد رو به‌خاطر جلسات فیزوتراپی نمی‌تونم برم. به نظرم از 19 سالگی که برای اولین بار وارد حوزه کودک آسیب شدم تا الان خیلی تغییر کردم. اونموقع‌ها وقتی توی این فضای آموزشی و کار با بچه‌ها قرار می‌گرفتم، یه حس لبخند بزرگ از ته قلب، عذاب وجدان و ناراحتی توأمان داشتم. یه روز یه نفر بهم گفت «نباید حس ترحم داشته باشی یا حتی عذاب وجدان. دلسوزی کمکی نمی‌کنه. ما باید تلاش کنیم در حد توان‌مون شرایط رو برای کودک در این محیط، سازنده و مفید کنیم.» هیچ ذهنیتی از صدا و تصویر گوینده ندارم ولی این حرف خیلی توی مغزم حک شد. خلاصه که توی مسیر خونه تا سرکار، این فکرها بود که شادی بهم مسیج زد. گفت «پستی که یک سال پیش راجع به ارفک نوشتی رو دوباره خوندم و خواستم بدونم هنوز حس‌ت همونه؟ چون که این مسیر سخته، الان نظرت چیه؟» واقعا که شادی همیشه من حیرت زده می‌کنه. از اینکه چطوری در درست‌ترین زمان ممکن احوال‌پرسی میکنه و همون حرفایی رو می‌گه که نیاز داشتی بشنوی. گفتم آره هنوز حسم همونه و چقدر مسیج‌ت با افکار امروزم همزمانی جالبیه. این روزها که دارم کتاب مادری که کم داشتم رو میخونم فهمیدم که چقدر نقش والد در تجربه کودک از دلبستگی مهمه و باعث میشه تبدیل به بزرگسال با دلبستگی ایمن بشه. (اینجا منظور از والد فقط مادر نیست بلکه فارغ از جنسیت هر فردی است که برای کودک نقش حمایت و پرورش رو ایفا میکنه.) و به نظرم برای بچه‌ی آسیب چقدر این مهمه که توی کلاس ما گفتگو‌های خارج از درس داشته‌باشیم. راجع به احساسات و عواطف‌شون صحبت کنیم چون لازمه‌ش اینکه اول اون هیجانات و احساسات مثبت و منفی رو بشناسن و درک کنن تا بتونن راجع بهش حرف بزنن. من این کار رو چند بار توی کلاس با بچه‌ها انجام دادم ولی اگه الان برگردم عقب به این الویت بالاتری میدم. چون این مهارت‌هاییه که توی زندگی خیلی لازم‌ش دارن. و اینم اضافه کردم که از طرفی هم ناراحتم با دیدن نمره‌های پایان‌ترم وقتی با ترم اول مقایسه کردم که چقدر بهتر و بالاتر بود. حس کردم که واقعا مفید و اثرگذار بودم براشون؟

شادی در جواب بهم گفت «واقعا این خیلی مهمه که به احساسات بچه‌ توجه کنیم. این یه ویژگی مهم توی کار این حوزه‌س و مسیری که با کودک کار طی می‌کنیم، یه مسیر همراه با خوشحالی نیست. آدم بعد از چندسال ممکنه از خودش بپرسه خب تا الان چندتا کودک رو تونستم از این مسیر خارج کنم و جوابش به آدم حس ناامیدی میده. باید که نتیجه محور نباشیم، فرآیند رو ببینیم و ...» بالاتر اشاره کردم که شادی آدم حیرت زده میکنه از اینکه میدونه چی باید بگه و نیازه که چیو بشنوی.

خلاصه‌ش اینکه اگر با کودک کار در ارتباط هستید و یا میخواید این کار رو انجام بدید، یادتون باشه که اون کودک با احتمال بسیار بالا حمایت عاطفی والد رو نداره و حتی ممکنه خودش در نقش یک والد برای خواهر-برادرهای بعدی باشه. پس این خیلی مهمه که در کنار کودک باشیم و ازش بخوایم که احساسات مختلفی که داره تجربه می‌کنه رو شناسایی و ازشون صحبت کنه. معمولا الویت درس توی کودکی نسل دهه 60 و 70 خیلی زیاد بوده. الان هم برای والدین مهمه ولی برای خود بچه‌ها به نسبت راحت‌تر گرفته میشه و بیشتر بلدن که به بخش‌های دیگه‌ای از زندگی‌ هم توجه کنن. (البته این برداشت منه در مشاهده جامعه اطرافم) ولی خیلی مهمه که در نقش یک معلم و یا فعال، این موضوع رو مدنظر قرار بدیم که درس برای این بچه در جایگاه چندم قرار داره و برای ما تلاش در راستای ایجاد فضایی امن برای سلامت روان کودک، باید در الویت باشه.

اگر در این زمینه تجربه‌ای دارید، مشتاقانه منتظر خوندنش هستم.

کودک آسیبکودک کارارفکاثرگذاری اجتماعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید