تمام آبنبات ها را برایت در شیشهای گذاشتم و در پشت لباس های مچاله ام ته کمد شلوغم جا داده ام .
کمدی که هیچوقت ندیدی اما بدان لباس هایم همچون رشته های نودل داغ درهم وول خورده اند.
وای !! که چقدر در این هوای سرد یک کاسه نودل داغ میچسبد ، یادم باشد چند بسته نودل هم در کمد قایم کنم برای روزی که قرار است بیایی
و با هم تمام سریال های عقب افتاده را ببینیم
تمام کتاب های نخوانده را بخوانیم
و تمام شخصیت های خواستنی و بامزه را از دلشان بیرون بکشیم .
بیاوریمشان در دنیای خودمان .
منظورم دنیای عادی مردم عادی نیست ها!!!
دنیایی را میگویم که مردم فانتزی هایشان را زندگی میکنند .
بعد هم تمام آهنگ های غبار گرفته پلی لیست های قدیمی را پلی کنیم و آنقدر دور مرکز یک دایره بچرخیم که ،
وقتی از چرخش ایستادیم .... دنیا شروع کند به ساز ما رقصیدن .
راستی یادت باشد وقتی آمدی محکم محکم همه را بغل بگیر و خداحافظی کن ..
.
.
این من که میشناسی اندازه تمام سال های عمرمان آبنبات زخیره کرده ......