خرداد و برف بهاری.
اجازه بدید همین اول یه چیزی دربارهی این کتاب 800 صفحه ای غول آسا بهتون بگم: به شکل ترسناکی واقعی بود.
وقتی میگم واقعی، لطفا کلمه realistic رو تصور کنید؟ حالا چند برابر بزرگترش!
برف بهاری، نوشتهی یوکیو میشیمیا، سه بار کاندید نوبل ادبیات و یکی از نویسندههای بانگوی ژاپنه. میشه گفت یکی از عجیب ترین زندگینامهها رو بین نویسنده های ژاپنی داره... و این نکته مهمیه. چون نویسندههای ژاپنی در عجیب بودن زبانزدن. *__*
اگه زندگینامهاش براتون جالب بود، میتونید در نسخه نمونه برق بهاری که تو طاقچه هست بخونیدش.
چیزی که درباره این کتاب خیلی شگفتی برانگیز بود داستانش نبود. داستان یه عاشقانه خیلی خیلی ساده است. ساده ترین عاشقانه بین دو اشرافی که میتونید اون بیرون پیدا کنید. شگفتی کتاب، توصیفهای نویسنده بود.
من شنیده بودم که توصیفات چند صفحه ای درباره یه چیز ساده قراره حسابی آزارم بدن، ولی به هیچ عنوان اینطور نبود. توصیفات، تشبیه هایی که میشیمیا برای توصیف هر چیز به نظر بی اهمیت میداد، و بهش ارج و اهمیت می بخشید بهترین بخش کتاب بود. توصیف اشیا، حالت ها، و از همه مهمتر، شخصیت ها.
شخصیت های کتاب، به اندازه خود داستان در نگاه اول خیلی خیلی ساده بودن. نقش های ساده و شاید استریوتایپی؟ دختر اشراف زاده، پسر اشراف زاده، معلم پسر اشراف زاده و دوستش...
ولی جلوتر که برید، متوجه میشید- چرا که نه؟ یعنی، مگه خود ما آدمها چه پیچیدگی خاصی داریم؟ چند نفر از این چند میلیارد نفر ساکن زمین گذشتههای دراماتیک و نقش تغییر دهنده تو دنیا دارن؟ تنها جاییکه ما نقش اصلی رو بازی می کنیم در زندگی خودمون، و شاید یکی دو نفر دیگه باشه.
با این حال، این سادگی شخصیتها باعث نشده بود شخصیت ها سطحی باشن. اصلا و ابدا! توصیف شخصیتها، تک تک حالتها و حرکات و فکرهاشون خیلی خیلی دقیق بود.
دقیق، نه ظریف. نمیتونم بگم ظریف، به خاطر ترجمه یا خود نویسنده... نثر زیاد ظریف و مرتب نیست. ولی حس و مفهوم مورد نظر رو بهت میرسونه، و این خودش به هنره!
نوشتن واقعیت زندگی، احساسات حقیقی انسان با این دقت واقعا کار سختیه. آدم تا خودش دست به قلم نشه نمی فهمه که چقدر نوشته هایی که ما تو داستان ها میخونیم، سایه کمرنگی از دنیای واقعی هستن. ارزش برف بهاری به همینه. دقت. یک رونویسی خیلی دقیق از دنیا.
(این برام خیلی جالب بود، که ریشه انیمه های شونن و قهرمان محور رو اگه بگیریم، بر می گردم به کتاب هایی مثل برف بهاری که انقدر ساده ولی عمیقن. دوست دارم بدونم چی باعث این تغییر... یا شایدم تکامل؟ شده. )
ببین، آخر تو از روزی به این قشنگی چه توقع بیشتری میتوانی داشته باشی؟
پوچ گرایی و ژاپن زیاد مفاهیم دور از همدیگهای نیستن. وقتی بیشتر به این جمله و جملات بالا و پایینش تو کتاب دقت کنیم، میتونیم پوچ گرایی ژاپنی رو مشاهده کنیم! فقط با یه تفاوت... میشیمیا برعکس کسی مثل دازای، این پوچ گرایی به جای غصه و درد با لذت و شادی بروز داده. هر چند زودگذر.
آخرین چیزی که میخواستم راجب برف بهاری بنویسم... این بود که میشیمیا به عنوان یه نویسنده مرد، تو نوشتن شخصیت مونثش زیاد.. بد عمل نکرده بود.
چیزی که درباره شخصیت ساتوکو جالبه، اینه که ما زیاد از نگاه اون داستان رو ندیدیم، ولی باز هم میتونستیم با شخصیتش ارتباط برقرار کنیم. یعنی از نگاه خام، نابالغ، و گاهی اوقات کاملا غلط کیوآکی هم می تونستیم انگیزه های واقعی ساتوکو رو درک کنیم... و خب، این خیلی هنرمندانه بود!
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید :)
لینک به طاقچه: