رمانی تاریخی از الکساندر پوشکین نویسنده روس است که اولین بار در سال ۱۸۳۶ در مجله ی ادبی ساورمنیک به نشر رسید. این رمان در قالب خاطرات یک افسر اشرافزاده امپراتوری روسیه به نام پتر آندرویچ و با زاویه دید اول شخص نوشته شدهاست.
دختر سروان آخرین اثر پوشکین است. وی یک سال بعد از انتشار این داستان در سن ۳۸ سالگی و در یک دوئل جان باخت. جالب اینکه پتر آندرویچ قهرمان داستان دختر سروان نیز همچون پوشکین با رقیب عشقی خود به دوئل دست میزند
پتر آندرویچ جوانی اشراف زاده در قرن هجدهم که به سن سربازی رسیده، پدرش برخلاف نظر مادرش او را به خدمت در ارتش می فرستد. پدر از روابط خود استفاده می کند تا پسرش را به منطقه ای دور افتاده اعزام کند تا سرد و گرم روزگار چشیده مثل فولاد آبدیده گردد. غافل از اینکه او عاشق دختر سروان فرمانده ی پاسگاه محل خدمتش شده، برای رسیدن به دختر حوادث دور از ذهن را از سر می گذراند و در این بین رقیبی عشقی یشتر از همه برای او دردسرساز می شود.
الکساندر پوشکین در ۶ ژوئن ۱۷۹۹ در طبقه اشراف روسی و در شهر مسکو چشم به جهان گشود. پدرش، سرگی لوویچ پوشکین متعلق به یکی از خاندان های اشرافی قدیمی روسیه بود. مادرش، نادژدا اوسیپوونا گانیبال از خانوادههای اصیل روسی بود و پدربزرگ اون سرلشکر آبرام پتروویچ گانیبال یک نجیب زاده آفریقایی صحرای جنوبی اتیوپیایی و پسرخوانده تزار پتر کبیر بود که بعدها به مقامهای بالایی دست یافته بود.
پوشکین اولین شعر خود را در سن ۱۵ سالگی منتشر کرد و در زنان فارق التحصیلی از دبیرستان تزارسکویه سلو به طور گسترده در نهاد های ادبی روسیه شناخته شد. پس از فارق التحصیلی از لیسه، شعر بحث بر انگیز خود یعنی "قصیده آزادی" را نوشت، یکی از اشعاری که زمینه تبعید او توسط تزار الکساندر اول را فراهم آورد. پوشکین در زمان تبعید و در حالی که تحت تظارت شدید پلیس های سیاسی تزار بود و قادر به انتشار نبود، مشهور ترین نمایشنامه خود را نوشت. نمایشنامه درام بوریس گودونوف.
به اتاقی که من اختصاص داده بودند رفتم. «ساولیچ» از قبل، اثاثیه را مرتب کرده بود و من با بی صبری ساعت موعد را به انتظار ماندم. ناگفته پیداست، حضور در جلسه یی که چنان اهمیتی برای زندگیم داشت، مسئله یی نبود که از خاطر بتوان برد. در ساعت مقرر، در خانه ژنرال حاضر شدم. در آنجا یکی از مقامات رسمی شهر رئیس گمرک هم حضور داشت. اگر درست به یادم مانده باشد، پیرمردی چاق و چله، با گونه های گل انداخته که کتی با نقش های برجسته پوشیده بود و لاینقطع از «ایوان کوزمیچ» می پرسید گویا روابطی با او داشت و اغلب با پرسش های تازه و ارائه دیدگاه هایش که اگر نه تبحر او را در زمینه نظامی، دستکم هوشمندی و تیزبینی او را نشانمی داد حرفم را قطع می کرد.