ویرگول
ورودثبت نام
آثار برات
آثار برات
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

معرفی کتاب سالتو نوشته ی مهدی افروزمنش

کتاب سالتو ( خرید کتاب ) رمانی از مهدی افروزمنش فضایی هیجانی و پر از داستان دارد. او در این رمان درباره ی قهرمانی نوشته است که از حوالی میدان مشهور فلاح تهران برآمده است. قهرمان این رمان کشتی گیر فرز و تکنیکی است که این رمان بر اساس زندگی او شکل می گیرد، کشتی گیری شجاع ، بلند پرواز و جسور که ناگهان شانس بزرگی به او رو می کند و یک عشق کشتی ثروتمند تصمیم به حمایت کردن از او را می گیرد.

کتاب سالتو
کتاب سالتو


فضای داستان

مردی که از این کشتی گیر حمایت می کند مردی مرموز و مشکوک است که برای این مبارزه نقشه هایی دارد و این قسمت از داستان قسمتی است که از آن به بعد فضای رمان حال و هوای جنایی و معمایی پیدا می کند.

سریال پرطرفدار این روزها یعنی سریال یاغی هم الهام گرفته از همین اثر مهدی افروزمنش است.

او در این رمان آدم های مختلف این شهر را در مقابل این قهرمان فرز و تیز و از همه جا بی خبر قرار می دهد و او ناگزیر باید درباره ی مواردی تصمیم بگیرد که بین مرگ و زندگی در نوسان اند . پسری برآمده از جنوب شهر که حالا می خواهد سلطان باشد...

سالتو و سریال پرطرفدار یاغی
سالتو و سریال پرطرفدار یاغی


درباره ی رمان های زندگی نامه و رئالیستی :

یکی از مهمترین دلایلی که باعث اهمیت کتاب‌های زندگینامه می‌شود، تجاربی است که در دل آن‌ها نهفته است. زندگینامه افراد مختلف ما را با برخی از پستی و بلندی‌هایی آشنا می‌کند که در زندگی با آن‌ها باید روبرو شویم. از روزهای سیاه و دشوار گرفته، تا لحظات طلایی که موفقیت ما در آن‌ها رقم می‌خورند.

رئالیسم بزرگترین مکتبی است که با نوع ادبی رمان شناخته می‌شود و بیشتر رمان‌های مهم جهان، اغلب رمان‌هایی رئالیستی بودند. در مکتب رمانتیسم زندگی را طوری نشان می‌دادند که دوست داشتند آن‌طور باشد، جذاب‌تر و قهرمانانه‌تر و پرماجراتر از آن‌چه معمولا در دنیای واقعی است (اغراق‌آمیز و آرمانی). اما در مکتب رئالیسم، نویسندگان می‌کوشیدند زندگی را آن‌طور که عملا و واقعا هست نشان دهند.

کتاب سالتو اثر مهدی افروزمنش
کتاب سالتو اثر مهدی افروزمنش


بخشی از کتاب سالتو اثر مهدی افروزمنش :

همه ی شب را در خلوت جزیره تمرین کردم . می خواستم من و هفت تیر یکی شویم. می خواستم مثل گرفتن پای حریف روی تشک یا قلاب کردن دست دور گردن حریف و گرفتن سر و گردنش ، جزئی از بدنم شود؛ ادامه ی تنم. نباید داوود می فهمید خودم از چیزی که جلو صورتش گرفته ام بیشتر می ترسم.

با این حال صبح دستم می لرزید ، پلک راستم می پرید و زانوهام تحمل وزنم را نداشت . ساعت نه صبح صدای در زدن رعشه به هیکلم انداخت. حتما داوود بود. این خواست خودم بود. پیشانی مادرم را بوس جانانه ای کردم ؛ در آن سرما کف دستم عرق کرده بود...

baratbooks.ir



مهدی افروزمنشکتاب سالتوسریال یاغیقهرمان کشتیمعرفی رمان جدید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید