میدانم مؤدبانه نیست. می دانم این چیزی نیست که «دخترهای خوب» می گویند. دخترهای خوب نمی گویند گندش بزند. در واقع، دخترهای خوب اصلا این جمله را بلد نیستند. این طور به نظر می رسد که همه ترجیح میدهند وقتی ناراحت هستیم یا رسیده ایم یا مردد هستیم مخل آسایش آنها نشویم و حداقل سعی کنیم احساساتمان را در سطحی «قابل قبول حفظ کنیم. «بله، می دانیم که دنیایتان در حال از بین رفتن است، اما از شما تقاضا داریم که پایبند ادب و خویشتندار باشید، مثل آن گروه پنج نفره ای که وقتی تایتانیک در حال غرق شدن بود همچنان به نواختن ادامه دادند. » ( خرید کتاب انتظارش را نداشتم مرتبط با این مطلب...)
نه. اینجا چنین خبری نیست. این کتاب، این زمانی که می خواهیم باهم سپری کنیم، فضای مقدس ماست. این فرصتی است برای شما تا خود واقعی تان باشید، تا هر احساس منفی ای را که نسبت به این دوران دارید بر زبان بیاورید.
اگر همین ابتدا نتوانید به داشتن مشکل و شرایط دشوار اقرار کنید، حرکت کردن و خارج شدن از آن غیرممکن خواهد شد. بنابراین، می توانیم از این جمله استفاده کنیم؟ می توانیم برای شرایطی که در آن قرار گرفته ایم از همان چیزی استفاده کنیم که واقعا هست؟ موافق هستیم که این شرایط ناعادلانه، غیر منصفانه، ظالمانه یا افتضاح است؟ برای نام گذاری شرایطی که درونش هستید، از هر کلمه توصیفی ای که دلتان می خواهد استفاده کنید. حتما اگر دلتان خواست در این میان از چند ناسزا هم استفاده کنید؛ چون به هر حال کسی نمی تواند افکار شما را بشنود. فقط من هستم و شما و اسمی که می توان روی این دوران سخت گذاشت. این دوران گندترین دوران است. خرید کتاب روانشناسی...
بله. من این حرف را زدم. هنوز حتی به فصل یک هم نرسیده ایم و چندبار از کلمات زشت استفاده کرده ام. اما اصلا برایم مهم نیست. الان و در این لحظه از زندگی ام، از گفتن متأسفم حالم به هم می خورد. وقتی برادرم خودکشی کرد همه متأسف بودند. وقتی دوقلوهایی را که دوستشان داشتیم و امیدوار بودیم عضوی از خانواده مان شوند از دست دادیم همه متأسف بودند.
از همدردی و دعاها و آرزوهای خوب همه قدردانی می کنم، اما این موضوع چیزی است که فقط کسانی که دوران سختی را پشت سر گذاشته اند درک می کنند؛ تأسف دیگران فقط درد و رنجمان را بیشتر می کند. وقتی کسی می گوید متأسف است، جواب مؤدبانه اش «مشکلی نیست» یا «من خوبم» یا یکسری جملات دیگر است که با گفتنشان باعث شویم طرف مقابل خیالش آسوده شود که ابراز همدردی کرده است. اما من خوب نیستم. من هزاران احساس دیگر هم دارم که در حال حاضر نمی خواهم به روش مؤدبانه بیانشان کنم و لزومی ندارد شما هم این کار را بکنید.
به نظرم یکی از سخت ترین بخش های عبور از بحران این است که بعد از آن به شخص کاملا جدیدی تبدیل می شوید. فقط ذهنتان است که آنچه را اتفاق افتاده بر اساس کسی که قبلا بودید تحلیل می کند نه کسی که حالا هستید. مثل فیلمی علمی - تخیلی است که در آن سفینه وارد هایپردرایو یا دستگاه پرش زمان یا هر اسم دیگری که دارد می شود و بعد سیستم تمام کهکشان ها مختل می شود و ناگهان انترپرایزا وارد بعد دیگری می شود. شما به شخص دیگری تبدیل میشوید.
وارد بعدی کاملا متفاوت می شوید، اما خودپنداریتان - آن بخش از خودتان که افکار و احساساتتان را تعیین می کند - هنوز همان شخصی است که قبلا بوده اید.زندگی گاهی به شدت گستاخ می شود.
انگار تمام آن تلاطم های احساسی ای که در جریان دوران سخت تحمل کردید کافی نبودند که حالا باید با بحران هویتی نیز دست و پنجه نرم کنید. اکثرمان موضوع هویت را مهم ترین بخش مشکل نمی دانیم و همین مسئله را سخت تر می کند.
باید در مورد احساس غم و اندوه صحبت کنیم؛ چون بسیاری از شما این کتاب را به خاطر اینکه ناراحت هستید و درد می کشید انتخاب کرده اید. شما در دل دوران دردناکی قرار دارید. با شکل های مختلف اضطراب، ترس، افسردگی، خشم، عصبانیت، سردرگمی و... مواجه هستید.
شاید چون مدتهاست با این احساسات درگیر هستید، بودن در چنین شرایطی برایتان طبیعی شده و تصور شرایط دیگری برایتان بی معنا شده است. وقتی برادرم فوت کرد، برای اولین بار اسم ( مراحل اندوه» را شنیدم. روان پزشک الیزابت کوبلر راس آن را در دهه شصت اختراع کرد و هنوز هم مورد استفاده قرار می گیرد.
مراحل اندوه، چرخه ای است که اکثر مردم هنگام تجربه موضوع ناراحت کننده ای آن را طی می کنند و معمولا به این شکل نمایان می شود: انکار، خشم، افسردگی، مذاکره، پذیرش. به یاد دارم که شنیدنش در چهارده سالگی باعث شد با خودم فکر کنم که چه زمانی به مرحله پذیرش می رسیم. ماه ها بود که تمام اعضای خانواده ام در بدترین مرحله این چرخه زندگی می کردند و دلم می خواست تمام شود. احساساتی را که دکتر راس از آنها صحبت کرده بود می فهمیدم، اماغم و اندوه من مسیر کاملا متفاوتی را دنبال کرد.
نمیدانم شاید برای شما هم همین گونه باشد.من آنقدرها هم با موانع احساسی بزرگی که کوبلر راس در چرخه اندوہ نام برده است درگیر نشدم. آن مراحل بیشتر برایم شبيه موقعیت های حقیقی ای بودند که نمی توانستم از زیر بارشان رها شوم. غم و اندوه چیزی است که باید باشد.