نوشتهی آرمان میرعبدالحق
چند کلمه درباب خانههایی که زندگی کردیم
عربستان ۱، ایران ۰. این تنها بازیای است که در لیگ حیاط، از داداشم میبرم. آرش، هویتش ثابت، ایران بود و من گردشی بقیهی کشورها. حیاط خانهی ما خیلی بزرگ نبود. نهایتا ۶۰ متر که ۳۰ مترش خاک بود. شامل یک درخت توت که چون حیاط را کثیف میکرد، در ۸ سالگی من یکباره هرسش کردند و همقد ما شد، یک درخت بِه که خورش تولید میکند، دو کاج خیلی بلند قدیمی که یکی پیچکهای دورش تا بالایش و یکی کمتر بالا رفته و روی آنها نصف کلاغهای سه کوچه، خانه دارند. بارها به این فکر کردم که وقتی بزرگ شدم بروم ببینم چقدر روی این کاجهای بلندی که تا وسط کوچه رفتند، طلا پنهان کردند. انارهای کوچک سفید که هرچه رنگ نداشت، مزه داشت. گلابیهای سفت سبز ولی خوشمزه، بوتهی گل محمدی که زیرش گنجشکها و بچه گربهها با مسالمت پنهان میشوند. بوتهی رز صورتی و سفید که به دلیل منع چیدهشدن تا ابد روی شاخه میماند. خرخاکیهایی با نقشهای طلایی بر پشتشان، شبیه رمز که از دیدم گفتههای یک کتیبهی باستانی ناخوانا را بازتاب میدهند و اگر بخوانمشان، جای گنج را میتوان پیدا کرد. قبر اولین مگس دستآموز آرش که پرشکوه، مثل یک خلبان، دفن شد و یک حوض با یک مجسمهی فرشته درست در وسط که از وقتی به یاد دارم خراب بود، ولی اولین تجربهی بیواسطهی بازدیدم از بدن را ساخت…
در خردهروایت "کاجبن" آرمان میرعبدالحق ما رو به خونهی قدیمی دوران کودکیاش برده و از حال و هوای اونجا و خاطراتش نوشته. متن کامل این نوشته رو میتونید توی اولین شماره "خانه" پلاک001 بخونین.
نسخه الکترونیکی "خانه" رو از اینجا دریافت کنید: barayeboodanha.ir
توی "خانه" اتفاقای کوچولوی هیجانانگیز دیگهای هم انتظارتون رو میکشه. کنارمون باشین و نظراتتون رو با ما درمیون بذارین:)
نشانی ما در تلگرام و اینستاگرام: @barayeboodanha