مجله فرهنگی اجتماعی برای فردا
مجله فرهنگی اجتماعی برای فردا
خواندن ۹ دقیقه·۵ سال پیش

تُنگِ تَنگِ آقای نویسنده(گفت‌وگو با حسین آتش‌پرور، نویسنده نسل سوم)

حسین آتش‌پرور از نویسندگان خراسانی نسل سوم ادبیات داستانی ایران، متولد آبان‌ماه 1331 است. از آثار داستانی او می‌توان به مجموعه داستان‌های «اندوه»، «ماهی در باد» و رمان «خیابان بهار آبی بود» اشاره کرد. ازجمله کارهای تألیفی او در حوزۀ ادبیات داستانی نیز «کوزه‌هایی در جست‌وجوی کوزه‌گر»؛ ساخت‌شناسی داستانی ترانه‌های خیام و «خانۀ سوم داستان»؛ بررسی شکل و ساخت داستان‌های نسل سوم است. او چه از منظر مؤلفه‌های داستانی و چه از نظر در حاشیه نشستن و دوری جستن از حاشیه‌ها قرابت‌های زیادی با زنده‌یاد کورش اسدی دارد؛ پس پای صحبت او نشستیم دربارۀ هوای ابری ادبیات داستانی، مصائب نویسنده بودن، نوشتن، داستانِ کورش، رفتنش و انتحار... انتحار نویسندۀ ایرانی.

آقای آتش‌پرور، این مسئله را چگونه ارزیابی می‌کنید که نویسنده‌ای مثل زنده‌یاد کورش اسدی اولین کتاب خود، یعنی مجموعه داستان «پوکه‌باز» را در آستانۀ چهل‌سالگی چاپ می‌کند، اما در وضعیت کنونی چاپ کتاب، شاهد انتشار چندین عنوان از نویسنده‌های بیست‌وچندساله هستیم؟ این سهل‌الوصول بودن انتشار و... را چگونه می‌بینید؟

مهم‌ترین مسئله برای نویسنده این است که دیده شود؛ نه به شکل و شمایل و هیاهو و شعار. در صدا و در متن که برآیند جهان‌بینی و تجربه‌های اوست.

امروز چاپ کتاب بسیار آسان شده؛ اگر گذرتان به میدان انقلاب افتاد، می‌بینید که روی مقواهایی نوشته‌اند: «چاپ کتاب در یک نسخه» و شما می‌توانید به همین راحتی؛ بدون هیچ مسئولیت و تخصصی نویسنده شوید. این، هم خطرناک و هم خوب است. خطرناک به این دلیل که هر نوشته‌ای به کتاب تبدیل می‌شود و خوب از این جهت که عطش نویسنده تمام می‌شود؛ و مهم، ادامۀ راه است.

به مطبوعات نگاه کنید، قبرستانی از نویسندگان؛ که اگر خودِ آن مرحوم به سر خاک خودش برود، خود را نخواهد شناخت. تنها کسانی باقی خواهند ماند که حرفی برای گفتن داشته باشند.

فردوسی، خیام، حافظ و... هرکدام با یک کتاب نه‌تنها در ایران، که در جهان دیده می‌شوند؛ اما نویسنده‌ای که بیش از ده کتاب دارد، در زمانِ خودش کسی او را نمی‌شناسد.

آسان شدن چاپ تقریباً از اواخر دهۀ هفتاد و هشتاد سرعت گرفت. از طرفی تعداد تحصیل‌کردگان هم روزبه‌روز بیشتر شد؛ البته فراموش نکنیم به همان اندازه که تعداد نویسندگان و عناوین زیاد شد، تیراژ کم و کمتر شد. این بحران از نگاهی می‌تواند پاسخی به سقوط سطح کیفی محتوای کتاب‌ها، دانش و هنر نویسندگان آن باشد. مسئله‌ای که کمتر کسی حاضر به پذیرش آن است و این برای جامعه بسیار خطرناک است. باید گفت این دقیقاً همان چیزی است که احتیاج به نظارت تخصصی دارد.

بازمی‌گردیم به زنده‌یاد کورش اسدی؛ درست است که پوکه‌باز در سال 1378 چاپ شد؛ اما قبل از آن ماهنامۀ «مفید» (شمارۀ 8 آبان 1366) اضطراب و نوشتن (اضطراب، وحشت، حادثه و شخصیت‌پردازی در آثار ساعدی) را از او چاپ می‌کند. این متن نشان می‌داد که با نویسندۀ جدی و خلاقی روبه‌روییم. از طرفی چاپ داستان و مقاله در ماهنامۀ مفید کار هرکس نبود. از همان‌جا بود که کورش در ادبیات داستانی ایران دیده شد. آن نوشته‌ بعدها گسترش پیدا کرد و در سال 1381 با عنوان [چهره‌های قرن بیستمی (ساعدی)] در نشر قصه به چاپ رسید.

یکی از مؤلفه‌های داستان‌های کورش اسدی در دو اثر متأخرش، یعنی مجموعه داستان «گنبد کبود» و رمان «کوچۀ ابرهای گمشده»، استفاده از وهم و خیال‌گونگی است. این نوع نگاه او را که به‌نوعی به فضای سورئال در آثار خودتان هم نزدیک است، چگونه می‌بینید؟

او به‌سبب سال‌ها زیست مشقت‌بار و پر از تناقض و همچنین خواندن‌ها و آموزش دیدن‌ها، این تیزهوشی را داشت که درک درستی از زمان-مکان داشته باشد. به‌خصوص در دو اثر متأخرش، از سطح داستانی واقع‌گرا که بیش از نوددرصد آثار داستانی ما را شکل می‌دهند عبور کرد و نوعی خیال‌آمیزیِ جهان داستانی خودش را یافت. در اینجا او به لایۀ بالاتری از داستان می‌رسد و بخشی از پازل بحران‌های جغرافیایی-تاریخی-اجتماعی خودش می‌شود که در آن جای امنی برای زیست پیدا نمی‌کند. از این جهت، آثارش که به سمت فراواقعیت می‌روند، سرزمین او می‌شوند.

با بررسی آثار کورش، شاهد پرداختی متفاوت به موضوع «مرگ» هستیم؛ در داستان‌های او به قولی دیگر مرگ همواره جریان دارد. بالأخص در مجموعه داستان «گنبد کبود» یا قسمت‌هایی از رمانش، اگر نه به عریانی، اما به نمادهای آن به‌کرات برمی‌خوریم. به نظر شما با توجه به نوع مرگ او، این مسئله را تا چه حد می‌توان تحلیل کرد؟ آیا با همین نوع نگاه می‌توان به دیگرانی چون هدایت، کاظم تینا، غزاله علیزاده و... نگاه کرد؟

فضای مجموعه داستان «گنبد کبود» فضای تیرگی و مرگ است. این تباهی و تیرگی از اسم اولین داستان، «گوشه‌ی‌غراب»، به متن نشت پیدا می‌کند و با چهره‌های گوناگون در داستان‌های «پیاده، برج و...» پیش می‌رود تا سرانجام مرگ خود را در داستان «گنبد کبود» به ما نشان دهد. در «کوچۀ ابرهای گمشده» هم «پریایی» که پر زده است، در داستان حضور تلخی دارد.

برگردیم به مسئلۀ خودکشی که عموماً اعتراض است:

هدایت نه‌تنها در حوزۀ نثر بدعت‌گذاری می‌کند که حتی در زمان-مکان، با خودکشی‌اش این‌ها را نشانه‌گذاری کرد: [فرودین] اولین ماهِ سال.

او که از زمان خودش جلوتر حرکت می‌کند، از آن [جایی] که درکش نمی‌کنند، برای خودکشی می‌رود تا برسد به پایتخت فرهنگی به ساختمان شماره 37 خیابان شامپونیه. صورتش را اصلاح می‌کند. لباس تمیز می‌پوشد. اودکلن می‌زند یا نمی‌زند که فرقی نمی‌کند. با پنبه درزهای در و پنجره را می‌گیرد. بعد شیر گاز را باز می‌کند و می‌رود دراز می‌کشد. بعد می‌رسیم به غزاله علیزاده که در جواهرده میوه می‌شود بر درختِ اردیبهشت. کاظم تینا به شکل دیگری خودش را در تیرماه سال 1369 می‌کشد. حالا کورش اسدی با همان گازِ هدایت خودش را کشته است و در دوم تیرماه خودش را از کاظم تینا جلو می‌اندازد. هدایت از اینجا در آنجا خودش را می‌کشد و کورش از اینجا و در اینجا نمی‌تواند خودکشی‌اش را بگوید. هر دو بعد از شصت‌وشش سال در گاز و در خودکشی و در داستان، در دو قطب و دو زمین متضاد به هم می‌رسند: گاز، فروردین، اردیبهشت، میوه، تیر، گاز،... همۀ این‌ها نشانه است که باید روزی به دست داستان‌نویسان ما رمزگشایی شود. نشانه‌هایی که در دوباره‌خوانی آثارشان حتماً به فردیت نویسنده خواهیم رسید.

در ابتدای ورود به بحث انتحار کورش اسدی می‌خواهم بدانم واکنش خود شما در مواجهه با این اتفاق ناگوار چه بود؟ اساساً عکس‌العمل جامعه (به‌خصوص جامعۀ ادبی) باید چگونه باشد؟ با توجه به اینکه در ابتدای وقوع این حادثه، نزدیکان وی سعی کردند این موضوع را پنهان نگه دارند.

بهت‌زده شدم. هنوز فکر می‌کنم روزی کورش پیدا خواهد شد. همچنان که هدایت شد. خودکشی، گاز، تیر،... همۀ این‌ها نمادین هستند و قسمت‌هایی از پازل داستان‌نویسی او و ما. واکنش دیگران هم ناباوری و افسوس؛ ناباوری از اینکه در تمام این سال‌ها همراه ما در مرزهای پرگهر قدم زده است. غم‌انگیزتر آنکه او دو بار می‌میرد؛ یک بار طبیعی و با فاصله از مرگ اول و بار دیگر غیرطبیعی که گاز هم سروکله‌اش پیدا می‌شود. که این هم خودش داستان دیگری است.

آیا انتخاب این نوع از خودکشی (با گاز) و شباهتش به هدایت بعد از حدود 70 سال، حامل پیغام خاصی نیست؟ انگار که مصائب جامعۀ ادبی بعد از گذشت هفت دهه در دایرۀ بسته‌ای می‌چرخد و همان است که بوده.

ج. این نوع خودکشی ضمن آنکه می‌تواند نشانه یا نماد باشد، به ضد خودش تبدیل می‌شود تا نویسنده را زنده نگاه دارد. گرچه با انبوه رسانه‌ها، تعداد تحصیل‌کرده‌ها نسبت به زمان هدایت رشدی باورنکردنی داشته است؛ اما نباید فراموش کرد که نویسنده به‌دلیل تیزبینی‌هایش از سطح معمول افراد جدا می‌شود و لایه‌های زیر فرهنگی-اجتماعی را می‌بیند. می‌بیند که وضعیت نشان‌دهندۀ آن است که جامعه در مسائل اخلاقی سقوط کرده است. انسان استعارۀ ماشین شده. به حدی که ادب از ادبیت گریخته؛ آن‌هم در دوران مدرن و پسامدرن که انسان، انسان را با تکنولوژی پیشرفته‌تری پاره‌پاره می‌کند.

خودکشی یک نویسنده، هنرمند و... با آدم‌های عادی جامعه چه تفاوتی دارد؟ چه انگیزه‌هایی وجود دارد؟ شرایط زندگی شخصی تأثیرگذارتر است یا زندگی حرفه‌ای؟ تنگناهای مالی بر فردی مثل کورش اسدی چقدر مؤثر بوده؟ کسی که تنها راه کسب درآمدش از طریق حق‌التألیف کتاب‌هایش و تدریس داستان بود.

به‌طور کلی افراد یک جامعه پیش از هر چیز، انسان‌هایی شریف هستند؛ اما وضعیت، شرایط، عملکرد و نوع کارشان از عواملی است که آن‌ها را دسته‌بندی می‌کند. نویسنده‌ای با اندیشه و جهان‌بینی خلاق از این جهت اهمیت پیدا می‌کند که کارش تولید فرهنگی و افزایش سطح آگاهی است. البته نمی‌خواهم با مرزبندی بین نویسنده و آدم‌های عادی، نویسنده را از مسئولیت‌های اجتماعی خودش به‌عنوان یک شهروند، جدا کنم. همان‌طور که متأسفانه هنوز بعضی از دوستان نویسندۀ ما برای خودشان جایگاهی فراتر از دیگران قائل‌اند و می‌روند تا خود را به‌نوعی تابو تبدیل کنند.

کورش اسدی محصول جنگ و دوران ازهم‌گسیختۀ پس از آن است که با انفجار از خاک جدا می‌شود و هر تکه‌اش به سرزمینی پرت می‌شود تا حداقل معاش از او دریغ شود. دربه‌در پرپر می‌زند و در نهایت خودش را در اعتراض می‌کشد. زمان او چنین وضعی را برایش به وجود آورده است که زندگی شخصی و جامعه، هیچ‌کدام، نه‌تنها به او روی خوش نشان نمی‌دهند، بلکه با چهره‌ای بسیار عبوس در او نگاه می‌کنند. بین مقالۀ مفید تا چاپ اولین کتابش یازده سال و بین چاپ دو کتاب دیگرش دوازده سال طول می‌کشد. مگر انسان چقدر می‌خواهد عمر کند. همۀ این‌ها را دماسنج فرهنگی ما نشان می‌دهد.

به نظر شما دغدغه‌های مالی این دست نویسندگان چگونه باید رفع شود؟ آیا راه‌حل این مشکل نباید در خودِ جامعۀ ادبی جست‌وجو شود؟ برای مثال بنگاه‌های انتشاراتی معتبر کشور و مطبوعات نمی‌توانند از چنین افراد باسابقه‌ای در زمینه تخصصی‌شان استفاده کنند؟

اصلی‌ترین نیاز یک نویسنده قبل از هر چیز در اینجا دغدغه‌های مالی اوست. متأسفانه اغلب نویسندگان از نظر مالی وضع اسفناکی دارند. کورش هم مثل بسیاری دیگر گرفتار این وضع بود. در ایران نویسنده قبل از هر چیز باید به فکر معیشت خودش با کاری جز نویسندگی باشد و آن وقت بنویسد. در غیر این صورت اگر بخواهد زندگی سالمی داشته باشد، گرفتار خواهد شد. جامعه برای روشنایی و... نیروگاه می‌سازد؛ برای سلامتی، بیمارستان؛ و برای راننده، جاده. سؤال من این است که جادۀ یک نویسنده کجاست؟ به‌جز تحصیل که حق همه است، از کدام بودجۀ ملی برای نویسنده راهی ساخته شده؟ نویسنده به فرهنگ یک جامعه کمک می‌کند. اگر مرزداران مرزها را نگاه می‌دارند، نویسنده از مرزهای زبان و فرهنگ نگهبانی می‌کند.

برای حل گذرانِ روزگار نویسندگان ‌باید نویسندگی ابتدا یک شغل شناخته شود. و بعد در سطح ملی، بدون تحمیل قالب فکری، تصمیم‌گیری شود. انتشارات، مطبوعات و... ضمن آن‌که همه را نمی‌توانند پوشش دهند، موردی خواهند بود و در نهایت مُسکن هستند. در خوش‌بینانه‌ترین وضعیت، آن‌ها نویسنده را به ماشین فرهنگی آن بنگاه یا روزنامه تبدیل خواهد کرد. اگر جلوتر برویم، می‌بینیم که حتی معلم هم کارگزار فرهنگی است. او نمی‌تواند از چهارچوب برنامه‌ها و بخشنامه‌های داده‌شده و یکسان‌سازی‌شده بیرون برود. در این‌جاست که خلاقیت‌ها و ویژگی‌های فردی نادیده گرفته می‌شود. نویسنده به تنفس در هوای آزاد نیاز دارد، نه به هوای آلوده و سمی. نمی‌شود او را در تُنگ یا حوض انداخت و بعد از او انتظار داشت برای شما اقیانوس نقاشی کند. حاصلِ چنین نویسندگانی ماهی‌های تزیینی و قزل‌آلای پرورشی خواهد بود. نویسنده به دریای آزاد و اقیانوس نیاز دارد.

برای دانلود نسخه کامل ماهنامه اینجا کلیک کنید.

مارا درشبکه‌های اجتماعی دنبال کنید:

instagram:baraye_farda

telegram:@barayefardaa

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید