وقتی زادبوم خود را ترک کردند، بیخانمان شدند. وقتی کشور خود را ترک کردند، بی تابعیت شدند. و آنگاه که از حقوق انسانیشان محروم شدند، دیگر حق هم نداشتند؛ تفالهای بیش نبودند.
هانا آرنت، ریشههای تمامیتخواهی
سید مرتضی رضوانی
«مهاجر»، «آواره» و «پناهنده» شاید سنگینترین کلمات تاریخ باشند که حجم عظیمی از دردها، رنجها، غمها، شادیها، حقها، ناحقیها، ترحم، تزاحم، مرگ و زندگی را با خود به همراه دارند. شاید باید مهاجر باشی که بتوانی عمق بار معنایی، روانی و عاطفی این کلمه را احساس کنی. کلمهای که با جنگ، فقر و بیعدالتی و... همراه است و قدمتی به درازای تاریخ بشر دارد.
مهاجرت معمولاً زاییدۀ رنج است، با رنج صورت میپذیرد و با رنج ادامه مییابد؛ رنجی که با امید همراه است و همین امید است که مهاجر را به مهاجرت وامیدارد و در این مسیرِ سخت، او را پابرجا و مستحکم نگاه میدارد؛ امیدی که در اغلب موارد، فرجامی جز ناامیدی ندارد و گاهی نیز شکوفایی و گشایش در پی دارد، ولی در هر دو صورت رنجی درونی مدام ذهن و ضمیر مهاجر را میخراشد و چون طفلی که او را از مادر جدا کردهاند و در بهترین حالت، به بهترین یتیمخانۀ شهر با تمامی امکانات و مسائل رفاهی سپردهاند، همواره گمکردهای دارد که باعث میشود از زندگی در این نوانخانه کمتر لذت ببرد.
در این میان، یکی از رنجهایی که همواره یک مهاجر یا پناهنده را میآزارد رنج «بیحقی» است. یک مهاجر بدون توجه به اینکه به کجا مهاجرت میکند، مهاجرت داخلی از شهر و دیار خود به شهری امنتر در کشورش، به کشوری همسایه یا به کشوری دور، به کشوری فقیر و درحالتوسعه یا کشوری توسعهیافته، در هر حالت، دیگر هیچگاه حقوق اولیۀ خود را نخواهد داشت. این بیحقی ممکن است تا آنجا پیش رود که حتی حق حیات او نیز در دستان خودش نباشد و محرومیت از حقوق انسانی تااندازهای پیش رود که به بیحقیِ مطلق بینجامد.
بنابر آمار کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان تعداد آوارگان در جهان به بیش از ۸۴ میلیون نفر رسیده است. این یک عدد نیست، بلکه تمام انسانهایی را شامل میشود که شاید تا دیروز همچون دیگر انسانها در کنار خانواده و دوستانشان به زندگی مشغول بودند، اما با یک تصمیم سیاسی، یک تمامیتخواهی فردی، یک روحیۀ جنگطلب، یک برداشت التقاطی از دین و...، تبدیل میشوند به آوارگانی که با جلای وطن، بیش از نیمی و یا حتی شاید تمام هویت خود را از دست میدهند و از بسیاری از حقوق اولیۀ انسانی خود محروم میشوند. فرقی نمیکند جنگی 80 سال پیش در لهستان درگرفته و آوارهای به ایران، آفریقای جنوبی، نیوزیلند و... رسیده باشد یا در افغانستان و عراق و سوریه و یمن و اوکراین، جنگ کولهبارِ رفتن بر دوشِ کسی گذاشته باشد.
هرچند در دنیای امروز فریاد حقوق بشر گوش فلک را کر کرده، در عمل یک آواره یا مهاجر با خروج از مرزهای جغرافیایی وطن خود و ورود به مرزهای جغرافیایی جدید، بسیاری از حقوق خود را از دست میدهد. تابعیت بهمعنای علقۀ سیاسی به یک نهاد سیاسی یعنی کشور یا مملکت یا دولت-ملت، بدون توجه به نژاد و قوم و دین و مسلک، بهعنوان یکی از جعلیات تئوریهای سیاسی جدید، امروزه مبنای حق داشتن است و نداشتن ارتباط با این نهاد سیاسی جدید (دولت-ملت)، دلیل سلب بسیاری از حقوق میشود. به گفتۀ هانا آرنت، عملاً برای یک فرد آواره از وطن، تنها انسانیت باقی میماند که آن هم برایش فایدهای ندارد، زیرا دنیا هیچ مفهوم قدسی در انسان بودن نمیبیند و عملاً اگر کسی تابعیت خود را از دست بدهد، به موجودی عجیبوغریب تبدیل میشود که دنیا براساس منافع خود با او برخورد میکند. آوارگان گاهی وسیلهای میشوند برای باجخواهی، گاهی پایگاهی برای جمعآوری رأی، گاهی نیروی کار ارزان و بردگی مدرن. گاهی رنگ پوست و چشم برایشان احترام میآورد و گاهی کشور مبدأ میشود دلیلی برای اینکه در چشم بقیه دنیا تفالهای بیش نباشند.
مطابق اعلامیۀ جهانی حقوق بشر که در سال 1948 صادر شده، هر فرد انسانی تنها بهواسطه انسان بودن واجد حق است، اما امروز بعد از انبوه تجربههای زیسته و نزیسته، بسیار نیک میدانیم که برای برخورداری از حقوق انسانی، صرف انسان بودن کافی نیست، بلکه به این منظور، لازم است عضو یک جامعۀ سیاسی نیز بود. شخص تنها در مقام شهروندِ یک دولت-ملت قادر به استیفای حقوقِ برشمردهشده در اعلامیه خواهد بود. حق آموزشوپرورش، حق کار، حق رأی، حق برخورداری از خدمات بهداشتی، یا حقوق فرهنگی و... معمولاً در چهارچوب عضویت در یک جامعۀ سیاسی معنا مییابد و تمامی این حقوق دیگر حقوقی نیستند که شما دارای آن باشید، بلکه اعطای آن به شما لطف است و بیتوجهی به آن نقض هیچ حق قانونی یا یک رفتار ضدانسانی نخواهد بود.
همۀ ما باور داریم که حقوق بشر باید ناظر بر این موضوع باشد که انسان فقط بهواسطه انسان بودن و در بدترین شرایط، مورد ابتلای خویش که معمولاً جنگ و فقر و بیثباتیهای سیاسی و ناامنی است، باید از حمایتهای حقوق بشری برخوردار گردد. منظور سازمان ملل نیز از ابتدا همین بوده که حقوق بشر عبارت باشد از حقوقی که هر انسان «بماهوانسان» یعنی فقط بهواسطه انسان بودن از آن برخوردار باشد، اما متأسفانه در عالم واقع در تمام طول تاریخ، از جنگهای صلیبی گرفته تا جنگهای جهانی، از بیخانمان شدن لهستانیها گرفته تا میلیونها مهاجر افغانستانی، از پناهندگان سوری گرفته تا پناهندگان یمنی و اوکراینی، مهاجرین، آوارگان و پناهندگان پس از ترک کشور خود، تنها به این دلیل که دیگر عضو یک جامعۀ سیاسی به شمار نمیآیند، از حقوق انسانی نیز محروم میشوند و اساساً جزو جامعۀ بشری محسوب نمیشوند، چراکه عضو هیچ دولتِ ملی نیستند و باز به قول هانا آرنت: «موجودی هستند از نوع بشر و نه چیز دیگر». اینجاست که در عالم واقع دیگر پیوند جدانشدنی و تنگاتنگ خود با ذات نوع بشر، صرفنظر از ملیت، جنس، زبان، دین، قومیت و... را از دست میدهند. علیرغم اینکه میدانیم و میدانند که هیچ مرجع و قدرت ناسوتی و زمینی این قدرت را به انسان ارزانی نداشته که بتواند آن را از وی بگیرد، اما بهراحتی این حقوق از وی سلب میشود، چراکه در نظم نوین جهانی، در ساختارهای دولت-ملتِ پذیرفتهشدۀ امروزِ جهان، حقوق بشر به انسان تعلق ندارد، بلکه به شهروند تعلق دارد و حقوق بشر درواقع همان حقوق شهروند است.
درنهایت شاید بتوان چنین تفسیری از حق داشت: آنجا که در سازمان ملل و پس از رنجها و مصائب جنگهای جهانی، سیاستمداران و فلاسفه گرد هم جمع شدند و برای کاستن از آلام بشر و احترام به کرامت انسانها از حقوق بشر سخن گفتند، بیشتر از جنبۀ حقوقی به جنبههای اخلاقی آن توجه داشتند. آنان چنان خوشبینانه به این موضوع مینگریستند و آن را بدیهی میپنداشتند که هیچگاه پیشبینی نمیکردند در روزگاری نهچندان دور، حق بشر به امتیازی حقوقی بدل شود که تنها متعلق به شهروندان یک کشور است و هرکس برون از این دایرۀ تنگ باشد به نسبتهای متفاوت از این حقوق محروم گردد.
جامعۀ بشری، اعم از تمامی انسانهای آزاده و نهادهای مختلف حقوق بشری، باید تلاش کنند تا «حقوق بشر» را از حالت فعلی که ترجیعبند شعارهای سیاستمداران و فعالان حقوق بشری (!) است خارج کنند و از آن ابزاری بسازند برای تفکر و تحلیل رنج و محنت کسانی که در حاشیۀ جوامع سیاسی و بلکه بیرون از آن، بیرون از دولت-ملتهای ساختۀ دست خودمان زندگی میکنند. باید بکوشیم انسانهای محروم از جامعه را دوباره به جامعه بازگردانیم و نظام حقوقی و سیاسی جهان را تغییر دهیم تا بیش از این دچار اشتباهات مکرر نشویم و کسی را از حق انسانی خویش محروم نکنیم.
پروندۀ لهستانیها در ایران در حالی به چاپ میرسد که در همین روزها، روسیه با اوکراین درگیر جنگی خانمانسوز است و هرروز به آمار آوارگان میافزاید، افغانستان به دست طالبان افتاده و صحنۀ آویزان شدن مردم از هواپیما برای نجات خویش از حکومت و حاکمیت موهوم و رسیدن به مدینه فاضله ذهنیشان یکی از تراژیکترین صحنههای قرن را رقم زده، سیل آوارگان و کودکان سوری در کمپها و اردوگاهها هر انسانی را متأثر میسازد، فلسطینیان در کشور خود آوارهاند و جهان در سردرگمی اخلاقی است. امید که اخلاق، مرجع تصمیمگیری سیاستمداران شود و حقوق مکمل آن، وسیلهای برای رسیدن انسانها به حقوق اولیه و کرامت انسانیشان.