اگر مسئولیتپذیری را مهارت در نظر بگیریم، بهترین زمان آموزش آن، مانند بسیاری از مهارتهای دیگر، کودکی است. فردی که در کودکی گامبهگام با مهارت نحوۀ ارتباط با خود، خانواده، دوستان و جامعه آشنا شده و مسئولیتهای متقابل هریک را تمرین کرده است، در بزرگسالی راحتتر میتواند با بایدها و نبایدهای زندگی مدنی در مقام یک شهروند واقعی برخورد کند و رفتاری متناسب با موقعیت بروز دهد.
کودک و مسئولیتپذیری اجتماعی را در گفتوگو با خانم دکتر الهام فخرایی، یکی از کارشناسان جوان شهر که دانشآموختۀ روانشناسی و یکی از فعالان اجتماعی است، بررسی کردهایم. امید که ماحصل گفتوگو ارتقای سطح مسئولیتپذیری شهروندان را در پی داشته باشد.
لطفاً در ابتدا تعریف مسئولیتپذیری اجتماعی را بیان کنید. آیا این تعریف دربارۀ کودکان هم صدق میکند یا متفاوت است؟
مسئولیتپذیری اجتماعی را میتوان از زوایای مختلفی دید. در نگاه اول، این کلمه تداعیکنندۀ مفهوم مشارکت است. در نگاه تربیتی بهجای اینکه ارزشها به مسئولیتپذیری اجتماعی بینجامد، مسئولیتپذیری به سمت ارزشهای اخلاقی میل میکند؛ یعنی مسئولیتپذیری در قالب مهارت تمرین میشود و بعد به رفتارهای اخلاقی میانجامد. ما در جامعهمان سعی میکنیم افراد را از ارزشهای اخلاقی به مسئولیتپذیری اجتماعی سوق دهیم؛ درحالیکه در خارج از ایران برعکس است. شاید یک دلیلش این باشد که در نظر ما مسئولیتپذیری همیشه دربرابر چیزی یا کسی است و از منِ فردی شروع میشود. مثلاً همیشه در موضوعات روانشناسی میگویند تو در برابر بدنت مسئولی، در برابر سلامتت مسئولی و اگر مثلاً اینگونه یا آنگونه باشی، مسئولیتت را بهخوبی انجام دادهای. حال اگر این شعار را کمی وسیعتر کنیم، این مفهوم نیز گستردهتر میشود؛ من دربرابر خودم، دربرابر دیگران و حتی دربرابر جهان و افرادی که در آن زندگی میکنند مسئولم. نکتۀ مهم این است که نقطۀ شروع مسئولیتپذیری اجتماعی بهلحاظ مفهومی کجاست. از این لحاظ، به نظر میرسد اگر از مهارتها و ارزشهای اجتماعی به سمت ارزشهای اخلاقی حرکت کنیم، موفقتر خواهیم بود. مثلاً اگر به قوانین مدنی بهعنوان ضرورت اجتماعی احترام بگذاریم، حتی اگر پلیسی یا دوربینی نباشد، بازهم قبل از خط عابر پیاده توقف میکنیم. در گام بعدی، آنجا که دیگر قوانین مدنی وجود ندارد که مرا جریمه کند یا به من پاداش دهد، من خودم را موظف میدانم، مثل آنچه در سمنهای اجتماعی میبینیم؛ آنها برای خودشان ارزشگذاری اخلاقی میکنند. اینجاست که تمرین مهارت مسئولیت اجتماعی به سمت ارزش اخلاقی متمایل میشود. برعکس این قضیه هم وجود دارد؛ یعنی همان چیزی که ما در کشورمان تجربه کردهایم. از سنین پایین سعی میکنند ارزشهای اخلاقی را آموزش دهند؛ ولی انگار اثر اجتماعی چندان زیادی نداشته است. سؤال این است که چرا با این همه شعار و آموزههایی که در کتابها آوردهایم، آثار مسئولیتپذیری اجتماعی در جامعه دیده نمیشود. توجه به این دو نکته اهمیت دارد که باید از فرد به سمت جامعه حرکت کرد و از مهارت اجتماعی به سمت ارزش اخلاقی گام برداشت.
منظورتان از مهارتهای اجتماعی همان بایدها و نبایدهاست؟
این بایدها و نبایدها همان قانون است که ضرورت جامعۀ مدنی است و افراد جامعه آن را آموزش میبینند. در جامعۀ مدنی من موظفم دیگران را در نظر بگیرم. ممکن است من دربرابر سلامت فردی خود مسئولیتپذیر نباشم، یعنی مثلاً سیگار بکشم، ولی در مکان عمومی، باید رعایت حال دیگران را بکنم و در اتاق مخصوص سیگار، این کار را بکنم. حتی ممکن است رشدیافتهتر باشم و دیگر سیگار نکشم. مصرف الکل در کشورهای اروپایی ممنوع نیست، ولی وقتی فرد الکل مصرف میکند، خودش را موظف میداند که رانندگی نکند. نکتۀ مهم در باب ضرورت اجتماعی این است که فرد خودش را موظف به رعایت قانون بداند.
چرا در مقایسه با جوامع توسعهیافته ما کمتر خود را موظف به رعایت این مسائل میدانیم؟
در جوامعی مثل ما که درگیر توسعهیافتگی است، قوانین مدنی بهخوبی آموزش داده نمیشود یا در فاز اجرا بُرش کافی ندارد؛ یعنی من اگر قوانین مدنی را رعایت نکنم، نه قانونی من را توبیخ میکند و نه سایر شهروندان به من واکنش نشان میدهند. یکی از ارکان دینی ما امر به معروف و نهی از منکر است؛ اما عملاً آن را یاد نگرفتهایم و تمرین نکردهایم. حتی در ارتباطات عادی هم از اینکه به همدیگر تذکر دهیم پرهیز میکنیم و آن را به عهدۀ حکومت و قانون و نهادهای حاکمیتی میگذاریم. حکومت هم سالهاست به موارد جزئی محدود شده و همانها را تکرار میکند؛ درحالیکه این موضوع بسیار گسترده است.
در آموزش کودک نیز ما همیشه از بهشت و جهنم حرف میزنیم؛ درصورتیکه پاداش و تنبیه تا سن خاصی تأثیرگذار است. درحالیکه در جامعۀ ما حتی بزرگسالان بهلحاظ نظام اخلاقی در کودکی ماندهاند؛ یعنی اگر پاداش باشد، کاری را میکنند و اگر جریمه باشد، کاری را نمیکنند. حال چگونه میتوان جامعه را از تصمیمهای اخلاقی کودکانه به تصمیمهای اخلاقی بالغانه رساند؟ این امر قاعدتاً نیاز به آموزش و تمرین دارد و بخشی از آن قطعاً بر عهدۀ آموزشوپرورش است که غایب بزرگ بحثهای آموزش مدنی، مهارتهای زندگی، اخلاق و سواد شهروندی در جامعۀ ماست.
مسئولیتپذیری دو ساحت فردی و اجتماعی دارد. نسبت و رابطۀ مسئولیتپذیری فردی با مسئولیتپذیری اجتماعی چگونه است؟
در مباحث مربوط به انواع سواد، همواره دو نوع سواد مطرح میشود: یکی سواد شخصیتی و دیگری سواد مدنی یا شهروندی که اینها هردو باید آموزش داده شود. در سواد شخصیتی فرد میآموزد به خودش احترام بگذارد و به سلامت جسمی و عاطفیاش توجه کند و در سواد مدنی یاد میگیرد حقوق دیگران را رعایت کند. کودکان تا ششسالگی خودمحورند یعنی خودشان را دوست دارند. در این مرحله باید به آنها آموزش داد که به خودشان احترام بگذارند و بهشان گفت تو خوبی؛ ولی در گامهای بعدی باید به آنها آموزش داد تا به دیگران هم احترام بگذارند و دیگران هم خوباند. آموزشهای خانوادهها بسیاری اوقات به کودک القا میکند که خوب است؛ اما از آنطرف به کودک یاد میدهند دیگران بدند و کودک فکر میکند فقط خودش مهم است و فقط باید به خودش احترام بگذارد و اگر در همین مرحله بماند، دیگر به مرحلۀ مسئولیتپذیری اجتماعی نمیرسد. البته اگر همان مرحلۀ اول را هم به کودک یاد دهیم کار بزرگی کردهایم؛ چون کسی که به خودش احترام نمیگذارد به دیگران هم احترام نمیگذارد. معمولاً کسی که در بزرگسالی مرتکب بزه میشود در کودکی یاد نگرفته خودش را دوست داشته باشد و به خودش احترام بگذارد. گاهی اوقات در بررسی یک جامعه میبینیم طرحوارهای که بیشتر افراد برای خود ساختهاند طرحوارۀ بیارزشی است؛ مثلاً ما بهعنوان شهروند سوار اتوبوس میشویم و میبینیم کثیف است، اما کسی اعتراض نمیکند؛ چون خود را آنقدر ارزشمند نمیداند که حتماً سوار اتوبوس تمیز شود و در قبال هزینهای که میپردازد خدمات خوبی به او ارائه شود. ما مطالبه نمیکنیم؛ چون خودمان را چنان ارزشمند نمیدانیم که مطالبهگر باشیم.
این نکته در موضوعات مختلف، مثلاً کودکآزاری جنسی، بسیار مهم است. اگر کودک یاد نگرفته باشد برای خودش ارزش قائل باشد، مطالبهگر باشد و به دیگران نه بگوید، بیشک در معرض آسیبهای ناشی از کودکآزاری جنسی قرار میگیرد. مسئولیتپذیری در ظاهر مهارت است، اما پایه و مبنای آن عزتنفس و اعتمادبهنفس است. متأسفانه آنطور که باید و شاید به این مسائل پرداخته نشده است.
حدیثی هم از امام هادی (ع) هست که میفرماید: «کسی که به خودش اهانت میکند، از شرش در امان نخواهی بود». گمان میکنم همین مضمون را دربردارد.
فرض کنیم شما سیاستگذارید و میتوانید بر فضای آموزشوپرورش، فضای مدیریت فرهنگی شهر و کانونهای فرهنگی تأثیر بگذارید و برایشان برنامهریزی کنید. چه کسانی را بازیگران عرصۀ مسئولیتپذیری اجتماعی و ارتقای آن میدانید؟ وزن هرکدام از آنها چقدر است و برای هرکدام چه مأموریتی قائلید؟
مسئولیتپذیری ابتدا در سطح فردی مطرح میشود. کوچکترین واحد اجتماعی نیز خانواده است؛ یعنی نقطۀ شروع این کار خانواده است. بهطور کلی آموزشوپرورش در این زمینه نقش اساسی دارد. اقتصاد و قوانین مدنی نیز بازیگران مهم این عرصهاند. جغرافیا هم تا حدی بر این موضوع تأثیر میگذارد. درمجموع بازیگران این عرصه خانواده، آموزشوپرورش و قانونگذاران مدنی و سیاستهای اقتصادی هستند.
آموزشوپرورش قطعاً باید برنامۀ مشخصی داشته باشد. در اروپا، از سالهای 1900 به بعد، برنامهای با عنوان «برنامهای برای زندگی» در آموزشوپرورش مطرح شد. آنها دریافته بودند که کودکان پس از سپری کردن دوران مدرسه و ورود به اجتماع با مشکلات زیادی مواجهاند؛ نه سواد عاطفی دارند، نه سواد مدنی و نه سواد زیستمحیطی. سرانجام با پژوهش و مطالعه به این نتیجه رسیدند که محتوایی که بچهها در مدرسه یاد میگیرند برای مسائل زندگی کاربردی نیست؛ پس بستهای برای آموزشهای مخصوص به بچهها طراحی میکنند. این بسته عناوین مختلفی دارد، مثل PSH، SMCS و در آن، جای خالی آموزشهای موردنیاز کودکان پر میشود. آموزشوپرورش ما متمرکز بر سوادآموزی است که تازه آن هم درست صورت نمیگیرد. برای آموزش مسئولیتپذیری علاوه بر سواد اجتماعی، به سواد شناختی و سواد عاطفی هیجانی هم نیاز است. آیا اینها در مدرسه به کودک آموزش داده میشود؟ ما حتی در دوران مدرسه بیشتر احساس بیارزشی میکنیم و در تعامل با مدرسه مرتباً مقایسه و حتی تحقیر میشویم. بچۀ مهدکودکی میگوید من بچۀ بدی هستم؛ چون مربی دائم به او میگوید بنشین سرجایت بچۀ بد؛ یا میگوید من بچه بدی هستم؛ چون شیطان مرتب مرا گول میزند. وقتی بچهای تصور میکند این شیطان است که او را گول میزند، مسئولیت کارش را نمیپذیرد. همین فرد اگر در بزرگسالی مرتکب جرمی شود، میگوید من گناهکار نیستم. حتی خود ما وقتی مجرم را دستگیر میکنیم، انگشت تمام اتهامات را به طرف او میگیریم و او را موجودی بیارزش میبینیم که باید دور انداخته شود؛ ولی مسئولیتهای خودمان را در نظر نمیگیریم.
در سیاستهای کلان، حاشیۀ شهرها چه جایگاهی دارد؟ اگر سواد شهروندی و عاطفی بچهای که در حاشیه زندگی میکند رشد نیابد، بعد به مرکز میآید و بزه میکند. ما تصور میکنیم اگر مرکز را آموزش دهیم کافی است. در یکی از کشورهای خارجی یک برنامه تلویزیونی مخصوص بچههای حاشیۀ شهر تهیه شده به نام «خیابان سوسمی» که مطالعات آن در دانشگاه هاروارد هفت سال به طول انجامیده است. این برنامه 120 جایزۀ علمی معتبر گرفته و دوازده سال است بهطور مرتب تولید میشود و در نزدیک به پنجاه کشور از آن الگوبرداری شده است. آیا ما برای تولید چنین برنامهای هفت سال زمان صرفِ مطالعه میکنیم؟ ما برای کودکان در مرکز هم برنامه نداریم چه برسد به کودکی که در حاشیۀ شهر است.
ما در کشورمان هنوز برای کودکان عادی برنامۀ آموزشی مدون و مشخصی در زمینههایی مانند موضوعات جنسی نداریم؛ ولی در خارج از کشور حتی برای کودکان توانخواه ذهنی و جسمی برنامه دارند. در برنامههای PSH و SMCS حتی یک کودک هم نباید نادیده گرفته شود. کودکان توانخواه هم به میان کودکان عادی میآیند تا منِ عادی یاد بگیرم او هم جزئی از جامعه است و من باید با او تعامل کنم و به او احترام بگذارم. در بعضی مدارس صندلی چرخدار میآورند و هرروز یکی از بچهها روی آن مینشیند تا بفهمد کسی که روی این صندلی مینشیند برای آب خوردن، مطالعه کردن، عبور و مرور و... در چه وضعیتی قرار میگیرد و چه مشکلاتی دارد تا شرایط زیستیاش را درک کند و بهجای ترحم به او احترام بگذارد.
کدامیک مهمتر است؟ از کجا باید شروع کنیم؟
ما نمیتوانیم از آموزشوپرورش شروع کنیم و بچهها را آموزش دهیم، اما خانواده را رها کنیم؛ نمیتوانیم آموزشوپرورش و خانواده را مدیریت کنیم، اما سیاستگذاریهای فرهنگی و اقتصادی را رها کنیم. اینها با هم یک مجموعه را تشکیل میدهد. مهم این است که سیستماتیک عمل کنیم. آموزش مثلثی است که خانواده، کودک و آموزشوپرورش رئوس آن هستند، اما در ایران تعاملی بین خانوادهها و آموزشوپرورش برقرار نیست. همچنین اگر بخواهیم برنامۀ آموزشی جامعتری داشته باشیم، باید سیاستهای اقتصادی و فرهنگی هم وارد شوند و نقش خود را ایفا کنند.
چه کسی باید این نگاه و عملکرد سیستماتیک را حاکم کند؟ خانوادهها و آموزشوپرورش با سمنها همراهی نمیکنند و سیاستگذاریهای اقتصادی نیز در راستای حمایت از آنان نیست. آموزشوپرورش مشکلات مالی و آموزشی خودش را دارد. خانوادهها هم با مشکلات اقتصادی درگیرند. پس متولی این امر کیست؟ با این همه آشفتگی، نقطۀ شروع باید کجا باشد؟
البته سمنها مؤثرند؛ چون با فضای جامعه و خانوادهها سروکار دارند. اگر در سیاستهای کلان، سمنها با مسئولان شهری مرتبط شوند و اگر قرار است بودجهای به این امر اختصاص یابد هدفمند باشد، نقش بسیار مؤثرتری هم ایفا خواهند کرد.
نکتۀ دیگری که در مسئولیتپذیری در خانواده مهم است این است که پدر و مادرها اجازه دهند بچهها با مشکل مواجه شوند؛ مسئله را بفهمند و آن را حل کنند. در ابعاد بزرگتر هم همین است. مسئولان شهری نیز باید اجازه دهند مشکلات جامعه دیده شود، فهمیده شود و برایش راهحل پیدا شود؛ باید برنامه داشته باشند و نظارت کنند برنامهها بهدرستی اجرا شود. البته قرار نیست خودم به تمام قسمتها وارد شوم، بخشی را میتوان به سمنها سپرد، بخشی را به آموزشوپرورش و بخشی را به خانواده. اهمیت خانوادهها بسیار زیاد است. سمنها هم بهتر است ارتباطات خود را گستردهتر کنند و بیشتر در بطن جامعه فعال باشند. باید با هم بودن را تمرین کنیم و مشارکت مدنی را بیاموزیم. مهمترین ویژگی هر جامعه برای بررسی میزان مسئولیتپذیری افرادِ آن، میزان و کیفیت رفتارهای مدنی است. در مسئولیتپذیری و در هر مؤلفۀ دیگری که بهعنوان ارزش روی آن دست میگذاریم، اگر از ضرورت جامعۀ مدنی به سمت ارزش اخلاقی حرکت کنیم بسیار موفقتر از زمانی خواهیم بود که از ارزش اخلاقی به سمت جامعۀ مدنی برویم. فرق ما با کشورهای توسعهیافته در این زمینه همین است که آنها از ضرورت جامعۀ مدنی شروع کردند و بعد به اخلاق رسیدند. منِ مسلمان اگر به کشورهای آنان وارد شوم، میبینم آنها بیشتر از ما که در دینمان توصیههای اخلاقی فراوان است، آداب را رعایت میکنند.
چه شاخصهایی برای شناخت مشارکتپذیری و مسئولیتپذیری در جامعه، بهویژه در میان کودکان وجود دارد؟
برای آموزش این امر به کودک دو بال وجود دارد: یکی ارزشگذاری شخصی بر کودک و دیگری انتظار داشتن از او. اگر وظیفهای برای کودک مشخص میکنیم، باید از او انتظار داشته باشیم آن را متناسب با تواناییهایش انجام دهد. در جامعۀ فعلی به نظر میرسد والدین بهخاطر سختیهایی که خودشان کشیدهاند، همۀ امکانات را برای کودک فراهم میکنند، کارهایش را انجام میدهند و هیچ انتظاری هم از او ندارند. کودک در این حالت طلبکار بار میآید و نه مطالبهگر. برای تعریف شاخص مسئولیتپذیری باید انتظارات و وظایفی تعریف کنیم و لوازم آن را در اختیار کودک قرار دهیم. شاخصهای دیگر تعهد، وفاداری، همکاری و صداقت است. اینها شاخصهای رفتار شهروندی است. کودک در کنار همسالانش در مهدکودک متوجه میشود که این فضا و وسایل آن متعلق به همه است و توزیع منابع را یاد میگیرد. سالهاست که گفته میشود آب متعلق به همۀ نسلهاست؛ ولی هنوز در اصفهان که مردمش بهتر از هرجایی خشکسالی را درک کردهاند، افرادی هستند که موقع شستن ماشین شیر آب را باز میگذارند یا نیروهای خدمات در آفتاب ظهر فضای سبز را آبیاری میکنند. این افراد تفکر سیستماتیک ندارند و به نظر میرسد یا هنوز مسئله را نفهمیدهاند یا خودتنظیمی را یاد نگرفتهاند و باید از بیرون دستورالعملی باشد تا وادار به انجام کاری شوند.
نباید اینقدر به کودک بگوییم شیطان تو را گول زد؛ باید خودتنظیمی را به او یاد دهیم تا بداند میتواند تصمیم بگیرد، نه بگوید و راهحل پیدا کند. کسی به من ایراد گرفت که شیطان در مفاهیم دینی ما وجود دارد و شما به بهانۀ خودتنظیمی آن را نادیده میگیرید. نکته این است که اگر من خودتنظیمی را یاد گرفته باشم و تمرین کرده باشم، مفاهیم دینی ابزاری میشوند تا خودتنظیمی من قویتر شود، نه اینکه تعطیل شود. در همین مباحث کودکآزاری جنسی، اخیراً کسی بود که میگفت شیطان مرا گول زد. خیلی عجیب است که یک بزرگسال برای توضیح اشتباهش سهمی برای خودش قائل نیست و این را به کس دیگری موکول میکند و او را مسئول میداند. اینها همه برمیگردد به آموزشهای کودکی. قطعاً سهم آموزشوپرورش پررنگ است. سمنها و خانوادهها هم نقش دارند و تلاشها باید سیستماتیک و در رستای هم باشد.
یکی از مشکلات ما این است که بهدلیل فضای سیاسی موجود تمام متصدیان در پی کارهایی هستند که سریعا به نتیجه برسد؛ چون اطمینانی به فردا ندارند و میخواهند کاری کنند که بازخوردش را جامعه و مدیران بالادست ببینند تا ارتقا پیدا کنند. حتی در دانشگاهها هم تحقیقات بلندمدت صورت نمیگیرد. طرحها بهسرعت مطرح میشوند و بعد جایشان در قفسههاست.
اتفاقاً در بیشتر موارد بهتر است این نتایج در قفسهها بماند؛ چون اگر اجرا شود معلوم نیست چه بلایی سر جامعه میآید. واقعیت این است که ما باید برای فرایندْ ارزشگذاری کنیم و چندان به دستاورد توجه نکنیم. در تربیت کودک هم همینطور است؛ یعنی منِ والد به تولید کودکم توجه میکنم و فرایند کار را در نظر نمیگیرم؛ مثلاً نقاشیاش را میبینم و میگویم چرا از خط بیرون زدهای؛ اما کاری را که انجام داده نمیبینم. وقتی میخواهیم برای کودک که سرمایۀ اصلی جامعه است کاری کنیم، باید ببینیم سرمایۀ ما چیست تا تولیدات من متناسب با سرمایۀ من باشد.
سخن پایانی.
موضوعی که انتخاب کردهاید بسیار مهم است. خوب است اگر سیاستگذاریها به سمت توجه به این موضوع متمایل شود.
چند نکته وجود دارد که بهتر است پدر و مادرها و کسانی که با بچهها سروکار دارند بدانند. یکی اینکه لازم است به بچهها فضا بدهند تا خود آنها مسائل را تجربه کنند و برایشان راهحل پیدا کنند. نکتۀ دیگر اینکه از زبان مسئولیتپذیرانه استفاده کنند؛ یعنی اگر کاری کردند، بگویند من کردم؛ مثلاً نگویند لیوان از دستم افتاد و شکست؛ بگویند لیوان را شکستم. سومین نکته این است که عذرخواهی را یاد بگیرند و آن را به کودکان هم آموزش دهند. نکتۀ آخر هم این است که برای مسئولیتپذیری باید بیشتر بر فرایندها تأکید کنند و بدانند هر فرایندی درازمدت و زمانبر است.
برای دانلود نسخه کامل اینجا کلیک کنید.