
کشتیِ بیسرنشینی، میلِ ساحل رفتنش نیست
آنچنان گم گشته شاید شوقِ پیدا کردنش نیست
لنگرش چندین سال است خاک خورده روی عرشه
کشتیِ تنها به دریا، راهِ پهلو دادنش نیست
بیهراس از هرچه طوفان، بادبانهایش کشیده
تا که موج باشد کنارش، راهِ تنها ماندنش نیست
هیچ فانوسی به دیدش نیست پیدا و هویدا
آنکه را گم کرده راهش، راهِ برگرداندنش نیست!
«کشتیِ تنها» عنوانِ قطعه شعری است دربارهی کشتی بیسرنشینی که در دل دریا شناور است؛ بیآنکه امیدی به ساحل یا نوری برای هدایت داشته باشد. و این کشتی در حقیقت تشبیهی از انسانی است که در میانهی راه تنها گذاشته شده، اما با گذر زمان به خلوت خویش خو گرفته و دیگر نه از نبود ساحل رنج میبرد و نه از بیهمراهی.
بردیا نیک بخش