عادل برکم
عادل برکم
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

پریدن بین شاخه‌ها

مرا ببخشید که نویسنده خوبی نیستم و اینجا آنقدر که بایسته است دقیق و علمی با استناد به فیلسوفان و دانشمندان برایتان نمی‌نویسم. این یک نوشته را همچنان که آغاز نوشتن است بگذارید به حساب قلق گیری.


برویم سر اصل مطلب؛ من یک جمله را خطب به خودم یا دیگران زیاد شنیدم در خانه و مدرسه و جاهای دیگر، آنقدر شنیده‌ام که خودم هم گفته‌ام در تقریبا همانجا ها، «[اینقدر] از این شاخه به آن شاخه نپر!»

ا
ا

البته از [ما] انسان ها زیاد چنین جمله‌ای بعید نیست؛ برخلاف اینکه انسان از پرنده های زیبا و آواز خوان یا حراف خوشش می‌آید و ساکت بودن برای پرنده ها عنصر نامطلوب است، ساکن بودن و شدن برایش مطلوب است و از قدیمی ترین ابداعات همین انسان قفس بوده. قفس تحمیل سکونت به پرندگان بوده که نه فقط دوست داشتند از شاخه‌ای به شاخه دیگر که از درخت به درخت دیگر یا از مکانی به مکان‌های دیگر بپرند، پرواز کنند و مهاجرت کنند. بگذریم!

بهرحال گفتمان غالب موفقیت برای ما همین بوده است که متخصص شویم؛ اما انتظار غالب این بود که مثلا فلان ورزشکار یا هنرمند یا هر متخصص دیگر در پست اینستاگرامی اش غلط ویرایشی و نگرشی نداشته باشد و حالا اگر روزی در جای از او پایتخت اتیوپی را هم پرسیدن تعلل نکند و بگوید آدیس‌آبابا. البته قبول دارم اینها بیشتر اطلاعات عمومی اند اما واقعا برای ما عادی ها نه اینطور که شدید تر از اینطور است.

برای من تجلی واقعیت این موضوع زمانی بود که راهنمایی بودم. من از روزنامه دیواری درست کردن علی‌رغم مرسوم بودنش خوشم نمی‌آمد، اما خب هرازگاهی بالاجبار تهیه میکردم و جز خوب ها هم میشد. یک روز از همان هفته اولی که پس از سالها به آرزوی کودکی و نوجوانی رسیده بودم و کامپیوتر دسته دومی با کمک حداکثری پدر و حداقلی قلک و پس انداز تهیه شده بود پیشنهاد عجیبی به معاون مدرسه دادم و درجا قبول کرد و آن هم تهیه «مجله یا هفته نامه مدرسه» به صورت چاپی بود، بهرحال جز وعده‌های انتخاباتی ام برای شورای مدرسه بود.

شروع ماجرا آنجا بود که من هنوز کار با کامپیوتر را بلد نبودم چه برسد به اینکه بلد باشم با ورد و فتوشاپ و... کارکنم! البته فکر نکنید اینکه کار را به دوستان دیگری بسپارم و گروهی کار کنیم به ذهن خودم نرسیده بود، چون خیلی خوب هم رسیده بود منتها مساله این بود کسی حاضر نشد. یا بلد نبودند یا سرشان گرم تفریحات و و کلوپ بازی و بازی کامپیوتری گرم بود یا درسخوان بودند و درس بهانه‌شان بود یا از هم خوشمان نمی‌آمد و یا صدها دلیل دیگری که البته شاید هم ضعف از خودم در دوستیابی و تیم سازی بوده گرچه تیم تشکیل شد و کسی اهل کار نبود و من هم با مشکلاتی که داشت قطعا اگر رودربایستی نبود از کار کنار میکشیدم.

زمان زیادی گذشته بود و ناچارا و کم کم همه کار افتاد گردن خودم! از مدرسه عکس بگیرم، گزارش بنویسم، مطلب جورواجور مناسب پیدا کنم، در مورد مناسبت ها بنویسم، چیستان و معما پیدا کنم، تایپ کنم، صفحات را در فتوشاپ طراحی کنم، جلد را هم طراحی کنم، چاپ کنم و زنگ های تفریح بفروشم!

همین مجله باعث شد فتوشاپ یاد بگیرم، آنچنان که تا سالهای بعد و سالهای دانشگاه و فعالیت در شرکت های تخصصی هم گاهی تسک طراحی خرده کاری (به زعم خودشان) گردن من بیفتد! حالا اگر به ذهن تان خطور کرده که قدرت «نه گفتن»باید بگم خودم استاد سخنرانی این مباحث هستم، اما خودتان هم میدانید این اوضاع شرکت های کوچک در کشور این حرف ها خیلی جایی ندارد و شعار است.

من اگر بد نوشتم لااقل فکر میکنم خلاصه نوشتم تا وقتتان به فرض محال اگر خواندید زیاد هدر نرود، اما حتما از تجربیات خودم و دیگران و نظرات مختلف در نقد و بررسی تخصص گرایی خواهم نوشت، زمانش هم حتما با بازخورد مثبت و منفی شما کمتر میشود.


تخصص گرایی
علاقه‌مند به موضوعات مختلف که اینجا نوشته هام رو درباره اون ها به اشتراک میگذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید