ویرگول
ورودثبت نام
برنامه نویسی
برنامه نویسی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

دلم به حال اسیر عراقی سوخت ؛ شهید ابراهیم هادی


ابراهیم از خاطرات جبهه می‌گفت.
یادم هست که گفت

«در یکی از عملیات‌ها در نیمه‌شب به سمت دشمن رفتم. از لابلای بوته‌ها و درخت‌ها حسابی به دشمن نزدیک شدم. یک سرباز عراقی روبرویم بود.

یکباره در مقابلش ظاهر شدم. کس دیگری نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کشم.

اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود فکر نمی‌کرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهره‌اش آنقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت.

او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند.

به جای زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می‌لرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم.

بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات به جلو رفتم».

شهید ابراهیم هادیابراهیم هادیکانال کمیلشهید هادیسلام بر ابراهیم
آموزش زبان های برنامه نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید