چرا شهید صدر آنطور که شایستهٔ اوست شناختهشده نیست؟ در مناجات شعبانیه میخوانیم: الهی من تعرف بک غیر مجهول (خدایا کسی که به تو شناخته شد مجهول و ناشناخته نیست). شاید او ناشناخته نیست، بلکه این ما هستیم که خود و زمانهٔ خود و مردان تاریخساز را نشناختهایم، زیرا کسی که با خدا شناخته شد، دیگر محتاج معرفت و شناخت ما نیست.
میتوان برای معرفی شهید صدر گفت او در ماه ذیالقعده سال ۱۳۵۳ در شهر کاظمین و در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. در ۱۴ سالگی اجتهاد گرفت و هیچگاه تقلید نکرد. مجتهد و مجاهد اسلام بود، مداد علما و دماء شهدا را با هم آمیخت، اجتهاد او عین جهاد بود. کتابهای بینظیر و بیبدیلی مانند اقتصادنا و فلسفتنا و مبانی منطقی استقرا نوشت و سرانجام به دست صدام به شهادت رسید.
این معرفی لازم است اما کافی نه. پس از خواندن این متن همهٔ ما در دل اذعان میکنیم که الحق و الانصاف مرد بزرگی بود و دیگر هیچ و اینگونه او باز ناشناخته میماند. شاید برای شناخت شهید صدر باید دغدغهٔ او را فهمید. شهید صدر سخنگوی زمانه است. زمانهای که مدرنیته با قوانین خود ارتباط انسان را از آسمان قطع کرده است، زمانهٔ دنیوی شدن امور قدسی، و در واقع تمام شدن حکومت الله. روزگاری امور اجتماعی و ساختارهای سیاسی براساس اسلام بود، نظام اقتصادی را مکاسب شیخ انصاری مشخص میکرد؛ اما اکنون زمانه، زمانهٔ آدام اسمیت و ماکیاولی است. نظامات مدرن در حال چیرهشدن بر جوامع اسلامی است و با چیره شدن این نظامات، دیگر قرآن صرفا کتاب ثواب است و نه ملاک عمل.
این اتفاق نه فقط در نظام اقتصادی بلکه در همهٔ شئون زندگی اجتماعی و در نگاهی کلانتر در سطح تمدنی رخ داده است. سید محمدباقر صدر از معدود کسانی است که به سرعت متوجه این امر شد و از آن پس بود که در مسیری طولانی و در راه مبارزه با این جاهلیت و اعتلای جایگاه اسلام وارد شد.
او سوالی در ذهن داشت، سوالی که او را میآزرد: اکنون چه باید کرد؟
در راه پاسخ به این سوال نظریهپردازی اصلی شهید آغاز میگردد. فلسفتنا نوشته میشود، تحول در علوم مرسوم حوزوی آغاز میگردد و کتاب اقتصادنا به نگارش در میآید. اما اینها برای ساختن یک نظام اجتماعی هنوز کافی نیست، مبانی معرفتشناسی و روشی باید تغییر کند و کتاب مبانی منطقی استقرا باید نوشته شود.
طرح علمی نظام اجتماعی تا حد زیادی پیش رفت، اما شهید هنوز یک گمشده دارد. گمشدهٔ او بیشتر از آن که در ساحت نظر باشد، در ساحت عمل است. او به دنبال شخصی بود که نظریات و آرمانهایش را محقق سازد و حکومت را به الله برگرداند و آن شخص کسی نبود جز امام روح الله الموسوی الخمینی. او با دیدن این شخص و قیام مردم ایران برای بازگرداندن دین به جامعه، تحقق دغدغهها، آرزوها و نظریات خویش را میبیند و از شوق این امر فریاد «ذوبوا فی الامام کما ذاب هو فی الاسلام» را جاری میسازد. مشهور است او از آن پس دروس رسمی خود را تعطیل میکند و برای پاسخگویی به مسائل انقلاب و نظام اسلامی به تامل مینشیند. از جملهٔ این پاسخگوییها نوشتن پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است.
اکنون او رسالت الهی خویش را به پایان رسانده است. تلاشهای علمی و عملی و مبارزهٔ او با صدام باید به پایان رسد، اگرنه بنیاد ظلم و جنایت را به هم خواهد زد. اکنون نوبت ذوبشدن اوست. او با دلی آرام اعلام میکند من آمادهٔ شهادتم و سرانجام در ۱۶ فروردین او و خواهرش بنتالهدی دستگیر میشوند و پس از تحمل شکنجهٔ شدید در روز ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ به فیض رفیع شهادت میرسند.
احمد کاتب | ورودی ۹۷ روانشناسی