ویرگول
ورودثبت نام
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
بسیج دانشجویی دانشگاه تهرانتریبون رسمی بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
خواندن ۱۷ دقیقه·۳ سال پیش

نسبت نهادهای حوزه و دانشگاه در جمهوری اسلامی

مصاحبه با مجتبی عرب؛ مسئول بنیاد نهضت

ابتدا لطفا دیدگاه خود را درخصوص وحدت حوزه و دانشگاه مدنظر امام خمینی (ره) بفرمایید.

ابتدای بحث یادی می‌کنم از مرحوم آقای دکترعماد افروغ. یکی از بهترین صورت‌بندی‌ها در بحث وحدت حوزه و دانشگاه، مقاله‌ای از ایشان است در کتاب محتواگرایی و تولید علم از خود ایشان. توصیه می‌کنم مراجعه داشته باشید به این مقاله، ضمن اینکه کل کتاب نیز کتاب ارزشمندی است در حوزه تولید علم و جامعه‌شناسی تولید علم؛ کلا نگاه دکتر افروغ برای خود بنده خیلی قابل استفاده بوده خصوصا در این بحث چون صاحب‌نظر نیز بودند و به نظرم یکی از بهترین صورت‌بندی‌های این مسئله را کرده‌اند؛ حداقل در دسته‌بندی.

منتهای مراتب، یک قدم آن‌طرف‌تر برویم و بنده تحلیلی را از جانب خودم عرض می‌کنم که حالا حرف‌های مختلفی حول وحدت حوزه و دانشگاه است که مدنظر چه بوده، چه می‌شود باشد و... بنده از زاویه دید خودم می‌روم سراغ اینکه امام چرا می‌رود دنبال مسئله وحدت حوزه و دانشگاه؟ این مهم است.

اولا در نگاه امام، این گزاره کلیدی را داشته باشیم: "مبدا همه تحولات دانشگاه است."

دوستان دانشگاهی ما یک سوءاستفاده و نامردی می‌کنند و ادامه این جمله را نمی‌گویند، ادامه جمله را اگر در صحیفه امام ببینیم این است: "چه دانشگاه علوم قدیمه چه دانشگاه علوم جدیده." یعنی در ذهن ما مبدا همه تحولات دانشگاه و حوزه است.

البته چرا؛ این جمله هست که مبدا "استقلال" کشور را امام تاکید می‌کنند دانشگاه است و دقیق هم هست این تعبیر. چون نگاه می‌کنید جایی که وابستگی ایجاد می‌شود در آن برای کشور، مبدا اتصالات ما با علوم امروزی است. دانشگاه تا تکان نخواهد بخورد و بخواهد وابسته باشد، تمام کشور چه در لایه مدیریتی چه در لایه نظری و چه در لایه فرهنگی وابسته می‌شود چون نیروی پیشران کشور از اینجاست.

حالا چرا مبدا همه تحولات دانشگاه -دانشگاه و حوزه به تعبیر امروزی- است در نگاه امام؟

این در نگاه دینی مهم است؛ چون‌که

۱. در نگاه دینی، ولایت با علم است. یعنی مهم‌ترین ویژگی ولی ما به غلط از نظر کلامی در ذهنمان عصمت است در حالی که اصلا عصمت نیست؛ احادیث امامت آقا امام رضا (ع) را نگاه کنیم کلیدی‌ترین تاکید روی علم است. آیه ۴۴ سوره مائده را ببینیم، ولایت "فقیه" را قرآن مطرح می‌کند که ولایت کتاب‌الله است.

یعنی آنی که "بما استحفظون کتاب‌الله"؛ آن کسی که قرآن دستش است، آن کسی که حافظ کتاب خدا برشمرده شده، حق حکم‌رانی دارد.

حالا این تعبیر دینی آن بود، من می‌گویم اعم است، در سنت عقلایی هم رهبر یا هسته مرکزی تحول‌سازی، دانش است. کدام دانش؟ به صورت طبیعی دانش اول می‌شود دانش انسانی و اجتماعی -به معنای عام آن- در مرحله بعدی می‌شود علوم پایه و هنر و در مرحله بعدی دانش‌های تکنیکال -فناورانه در دسته‌بندی امروز-. جایی که علم دستش است، رهبری تحولات اجتماعی دستش خواهد بود. یعنی نهاد علم نهاد مهمی می‌شود؛ مثل نهادهای اجتماعی دیگر نمی‌شود.

مهم‌تر از آن را اگر بخواهم بگویم در کارکرد دانشگاه و حوزه علمیه، اصلا این دو نهاد به وجود آمده‌اند برای پرورش رهبران تغییر. تامل کنید هیچ‌کدام از شما نیامده‌اید دانشگاه، آمده‌اید یونیورسیتی. این کلمه اصلا ترجمه تحت‌اللفظی‌اش دانشگاه به معنی گاهِ دانش نمی‌شود. کلمه university یا از universal می‌آید به معنی نهاد جهانی‌شدن/جهان‌شهر یا باید بگوییم به ریشه universite' یونان باستان برمی‌گردد که مجمع حکما و عقلاست؛ باز نگاه کنیم می‌بینیم مسئله‌اش گاهِ دانش نیست.

اساسا نهاد تمدنی دانشگاه (و نهاد تمدنی حوزه) تاسیس شده است برای پرورش ولی فقیه.

دانشگاه در جهان هم اصلش همین است؛ برای تولید رهبران تحول در دیگر کشورها.

گربه که برای رضای خدا موش نمی‌گیرد؛ اگر آمریکا مثلا در کابل دانشگاه آمریکایی می‌زند یا در بغداد جماعه‌المریکائیه داریم، معلوم است می‌خواهد تعدادی انسان که با ارزش و مکتب آمریکایی که ابزار تعهدشان و مرجعیت‌شان بر روی علم سوار است تولید کند که آن مکتب را فراگیر کنند.

پس اصلا در مورد دو نهادی صحبت می‌کنیم (می‌خواهم به جمله امام برسم) که ساخته شده‌اند برای پیشرانی تحول.

حالا فرض کنید این گره بخورد به جوانی، طلبه‌ای، دانشجویی که ویژگی‌هایی مثل آرمان‌خواهی دارد؛ همین ویژگی‌هایی که اگر جامعه‌شناسانه برررسی بکنیم در جنبش دانشجویی‌های سراسر دنیا و اتفاقات بزرگش نیز هست. جنبش دانشجویی یک ویژگی‌هایی دارد در پیشرانی حرکت‌های سیاسی اجتماعی و تحولات اجتماعی.

این هم در آن ضرب می‌شود، خصوصا در دانشگاه و با فاصله کمتری در حوزه. دانشجو که می‌گوییم منظورمان لیسانسه‌هاست، که ویژگی‌های جنبش دانشجویی را داراست؛ در دانشگاه علوم پزشکی هم می‌شود ۵،۶سال اول. یعنی شما درباره دو نهاد پیشران اجتماعی صحبت می‌کنی که چه بخواهی چه نخواهی تحولات تمدنی آینده کشور از سرمنشا تحولات این‌هاست.

چون هسته مرکزی دست این‌هاست، هسته مرکزی نیروی پیشران تحول است و فکر پیشران تحول. که فکر خیلی ربط دارد، رسوبش می‌شود علم. خصوصا در دانش اجتماعی انسان که داریم صحبت می‌کنیم.

ایده تمدن‌سازی اسلامی و ایده تمدن‌ اسلامی و ایده دنیای فردا و ایده دنیای ظهور و پس از ظهور در این مسئله چیست؟

دانشگاهی که غرب ساخته که جوابگو نیست؛ چون قرار است آن نظام‌های ارزشی را پیش ببرد. حوزه فعلی هم‌ که این‌گونه خیز برنمی‌دارد...

پس قاعدتا باید این‌ها را بگذاری در یک نهاد تعلیم تربیتی فردا، به این هدف که قرار است فردایی را بسازم، اسمش را نیز می‌گذارم چیز دیگری، شاید این دفعه واقعا دانشگاه، چون universityدانشگاه نیست، یا هر چیزی... مثلا نهاد جوانان پیش‌ران. یک نهاد دانش، که با آن‌ جنس دانشِ خودم پایه می‌گذارم که درباره تمدن فردا حرف می‌زند.

یا اساسا رویکرد امام که در تحولات سیاسی و اجتماعی آن را می‌بینیم؛ امام رویکرد زیر میز زدنش پررنگ است اما عقلانیت تدبیر اجتماعی را در حرکت‌سازی نهضتی می‌بینیم. امام بلد است چطور مردم را همراه کند؛ لذا حرکت‌های امام در عین رادیکالیسم حاد، عاقلانه است. از آن طرف مردم را بدون سلاح می‌فرستد جلوی توپ و تانک ولی از آن طرف از همین مردم در یک فرایند بسیار عاقلانه‌ای که می توانست ۵۰۰ برابر آن تلفات داشته باشد (مثل قیام توابین) خیلی عاقلانه رژیم را کله‌پا می‌کند.

یعنی امام عقلانیت تحول اجتماعی را داراست، خصوصا در جامعه ایران. که باید این ویژگی را درباره مردم‌شناسی ایران بپذیریم که جامعه ایران، جامعه رواداری است؛ حرکات تند را آن‌قدر برنمی‌تابد. البته همین یک جاهایی به ضررش شده است؛ مثل بعضی جنگ‌ها. یک جاهایی هم نفع‌هایی داشته است؛ این را شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام اشاره می‌کنند.

هم‌چنین با همین می‌توان تحلیل کرد که چرا بعضی حرکات سیاسی در ایران که لازم هستند ناموفق می‌شوند. این به سنت مردم ایران برمی‌گردد و خیلی کنترل‌ و هوشمندی می‌خواهد تحول اجتماعی با این جامعه و در این جامعه رقم‌زدن. یکی از دلایلی که کارها و تحرکات خرکی در ایران، مثل براندازی جواب نمی‌دهد، همین است اصلا.

می‌خواهم بگویم راجع به امامی حرف می‌زنیم که این را می‌فهمد، دنبال تحول بزرگ است و اتفاقا اینجا ایده‌اش چیز دیگریست. تحلیل این است که حوزه موجود چون از تعین خودش را جدا کرده و به‌جای آن که خودش را رهبر تحولات و تعینات جامعه ببیند، شده شبیه نهاد کلیسا. برویم توی واتیکان، اینجا قم. پیام‌رسان کشور قم، ایتا. دورهمی بگوییم و خوش باشیم؛ آن‌ها یکشنبه‌ها می‌روند در کلیسا، تو بگو جمعه‌ها کجا بروم توبه کنم. شده یک همچین تصوری از جامعه داریم و اینکه در دوران غیبت تکلیفمان بیش از این نیست! این می‌شود تحجر.

و از طرفی دانشگاهی که از مبدا و معاد جدا شده و از ولایت علم الهی خودش را جدا کرده. در حوزه علوم انسانی که خود سم است. در حوزه غیر از علوم انسانی هم دست کم در جهت داری علم است. حالا ما بیشتر از این هم شاید بتوانیم ادعا بکنیم. دست کم این را می‌توانیم بگوییم در جهت‌داری و کارکرد علم، وقتی مبدا و معاد نباشد سم برای جامعه تولید می‌کند. این دانشگاه و این حوزه!

می‌توانید این‌طور به آن نگاه بکنید، می‌توانید بگویید هر دو را منفجر کن! شاید انتظار ما اینجا این باشد. یا این دو را با زور بهم متصل کن ان‌شالله درست می‌شود دیگر.

ایده امام یک وحدت حقیقی‌ست که از امتزاجش آن نهاد دانشی تمدن فردا و دنیای ظهور زاده‌ خواهد شد.

و لذا ایده‌ امام، به نظر من، وحدت ساختاری اولا نیست.

حوزه‌ها را دانشگاه کنید، دانشگاه‌ها را حوزه. همه‌ حوزه‌ها و دانشگاه را امام صادق کنید، دانشگاه عالی شهید مطهری کنید یا یه چیزی شبیه به این‌ها.

وحدت زوری که چهارتا درس معارف بگذاریم برای دانشجوها که مسلمان بشوند نیست. همین افتضاحی که می‌بینید همان حداقل اسلام را هم از آن‌ها دور می‌کند. نهاد رهبری بزنیم در دانشگاه‌ها، دفتر ارتباط حوزه و دانشگاه بزنیم، از این چیزهای ساختاری اساسا به نظر من نیست. وحدت زوری علمی (انقلاب فرهنگی) که دانشگاه را فقط تعطیل کنیم و آخوندها بیایند چیزی بگویند. چون می‌داند آخوندها قوت اینکه در این شوراهای اسلامی‌سازی متون و‌... چیزی بگویند را ندارند.

به نظرم ایده خیلی روشن‌تر از این‌هاست.

ایده یک امتزاج اولا انسانی ‌فکری (تاکید هم میکنم با همین ترتیب) است. یعنی یک پیوستار انسانی‌ فکری و بعد ساختارهای درون‌زایی که حامل این حرف‌ها باشد و بعد حرف‌های رسوب کرده‌ای که علم نویی بین این دو تا (یک پیوستار علمی) خلق بکند. یعنی از پیوستار انسانی شروع می‌شود درون آن پیوستار فکری شکل می‌گیرد، درون آن نهادهای کوچک واسط، یعنی ساختارهای کوچک که واسط‌‌‌‌‌اند درون این دو نهاد شکل می‌گیرد مثل یک دانشکده متفاوت در دانشگاه (در یک مثال واقعی).

مثل حوزه دانشجویی (که حالا شاید اینکه شما دیدید نیست) ولی مثلا ما یک سال‌هایی در حوزه دانشجویی شریف این کار را کردیم. که اصلا می‌شود یک ادعایی در متن دانشگاه کرد ولی سازگار با دانشگاه و زیست دانشجویی. قرار نیست از فردا دانشگاه بشود حوزه و بالعکس. و ایضا مثلا یک رشته‌های جدید، جنس آدم‌های جدید، بافت‌های علمی جدید و ساخت‌های ماموریتی جدید در حوزه علمیه.

این ساختارهای واسط و کم‌کم یک پیوستار دانشی.

یعنی اینجا معنی دارد شما از آقایان یزدان‌پناه، جوادی آملی تا آقای کچویان تا مدیر سر صحنه، پیوستار منطقی انسانی می‌توانید برقرار کنید. نه اینکه یکی از منبرهای دیگری استفاده کند یکی از داده‌های دیگری درخصوص دنیای فردا و متاورس مثلا. اینجا معنی پیدا می‌کند کجای فلسفه اسلامی را باید گره بزنیم به فیزیک. کجای فلسفه اسلامی باید در حکمت عملی توسعه پیدا کند تا بتواند تازه در مبانی فلسفه علوم اجتماعی درگیر بشود با ده ادعای موجود و بگوید من می‌شوم یازدهمی یا ترکیب ۷ و ۶.

وقتی این‌ها معنی‌دار بشود اصلا نهاد حوزه و دانشگاه فعلی به طور طبیعی کارکرد نخواهد داشت و نهاد تمدنی فردا و دنیای ظهور زاده خواهد شد که آن هم یک نهاد تربیتی و جوانان است. از یک جایی به‌ بعد، هم دانشگاه هم حوزه نخواهیم خواست، نه دانشگاه نه حوزه خواهیم خواست. اما این یک سیکل زایش طبیعی‌اجتماعی دارد. و نظر امام کاملا هوشمندانه روی نقطه ثقل این ایستاده است.

اگر ایده‌ وحدت حوزه و دانشگاه یک ایده‌ای ضربتی بود که حتما یکی از این دو تعطیل بشوند حتما جامعه علمی آن را پس می‌زد. حتی اگر تعطیل میشد، اساسا با ایده ساختاری که این انقلاب فکری رخ نمی‌داد اصلا. انقلاب فکری اصلا بدون پیوستار انسانی رخ نمی‌دهد. بدون پیوستار انسانی پیوستار علمی رخ نمی داد و بدون آن زایش نهاد جدید دانشی و تمدنی رخ نمی‌دهد.

این نقطه شروع سیکل است که باید بفهمی با این دانش و این ریخت و قواره به درد رهبری تحول کشور که به دست تو افتاده است نمی‌خوری. واقع‌بین باشیم عمده کشور هم دست دانشگاه است. کشور دست توست. آخوند حوزه هم که به‌طور پیش‌فرض به درد همان حمد و سوره اصلاح کردن هم نمی‌خورد. آقا و امام اگر اخراجی‌های حوزه نباشند خروجی‌های استثنا هستند وگرنه خروجی‌های حوزه به درد اداره مملکت نمی‌خورند، لذا طرح دیگری باید جست، کار دیگری باید کرد.

ایده‌های ساختاری مثل نهاد رهبری، نمی‌گویم اصلا نمی‌تواند ایفای نقش کند اما مسلما اصلی‌ترین اتفاقی که می‌تواند بیفتد، این‌ها نمی‌تواند باشد.

آیا تحولات کوچک درون‌زایی را که فرمودید از جنس دانشکدهٔ الهیات می‌بینید؟

در ادامه پیوستار انسانی و فکری‌ای که شکل می‌گیرد من معتقدم ما هنوز بخاطر ایده‌هایی مثل وحدت ساختاری و مثل برخی از وحدت علمی‌ها (مثل این دفتر و دستک زدن‌ها) مهم‌ترین قدمی که باید برمی‌داشتیم که این پیوستار انسانی شکل دادن و رفت و آمدهای واقعی ذهنی بین اندیشمندان حوزه و دانشگاه است و یک وظیفه‌پذیری‌هایی مثلا در یک لایه‌ای تربیت دانشجو در یک حوزه مکتبی باید حوزه بپذیرد اما نپذیرفته است؛ حتی نهادی که در دانشگاه زده است (نهاد رهبری) توسط حوزه به رسمیت شناخته نمی‌شود. آن نهاد رهبری نیست؛ در اصل، نهاد حضور حوزه در دانشگاه است اما حوزه نمی‌پذیرد.

وقتی بزرگان مثل علامه مصباح(ره) ، آقای عابدینی، اینجور رفت‌وآمد را در سبد کارشان می‌بینند، ما یک نسل متفاوت در دانشگاه می‌بینیم و خود آن فرد هم شخصیت بزرگی می‌شود و متاثر می‌شود. مثلا رفت‌وآمد مرحوم شهیدفخری‌زاده با آیت‌الله‌جوادی‌آملی، روی نظریه ایشان هم اثر دارد.

من نقطه شروع را پیوستار حقیقی عالمان‌عالمان، و فاضلان‌فاضلان و یکسری نقش‌پذیری‌ها می‌دانم.

حوزه یکسری نقش‌پذیری‌های جدی تربیت مکتبی دارد و دانشگاه هم یکسری نقش‌پذیری‌های جدی دارد بجای اینکه تنها مدرک به روحانیون بدهد. حجت‌الاسلام دکتر تحویل بدهد. دانشگاه باید رسالت تعین و عقل معاش راجع‌به این دنیا و اداره دنیا را وارد زندگی نهاد روحانیت و افرادش کردند را به عهده گیرد. این اتفاق اگر شروع بشود تازه ما آن پیوستار انسانی فکری را می‌بینیم و آن وقت تازه ایده‌هایی‌ را که زبان‌های مشترک بین حوزه و دانشگاه می‌توانند خلق کنند و آن را ساختارمند کنند و دو طرف را به خودکفایی‌های درون‌زایی برسانند، خواهیم دید. مثل حوزه دانشجویی.

کم‌کم زمزمه این‌ها ایجاد می‌شود بدون اینکه به آسیب برسد. الان موقفش نیست چون هنوز پیوستارها را رد نکرده‌ایم. تا زمانی که پیوستار انسانی و بعد فکری رد نشده، ساختارهای خرد و پیوستار علمی نمی‌تواند خلق شود و بعد خلق نهاد فرد کند. یعنی مراحل اول باید در این پنج مرحله طی شود.

گاهی در اندیشه امام مشهود است که امام روحانیون را موظف می‌دانند به‌جای حضور مستقیم در مناسب حکومتی در یک لایه قبل‌تر روی مسئولین (که طبعا از قشر دانشگاهی هستند) اثرگذاری تربیتی‌دینی داشته‌باشند.

دانشگاهی‌ای در مقام رئیس جمهور، کشور را می‌تواند اداره کند که از نظر ما طلبه تشریحی یا طلبه طیفی باشد. ما طلبه را خیلی صفر و یکی داریم می‌فهمیم. مگر متفقه فی‌الدین می‌تواند دانش دینی نداشته باشد و جمهوری اسلامی را اداره کند؟ دانش دینی فقط دانستن احکام نیست. پیش‌فرض‌های ذهنی‌اش، ارزش‌هایش، اتمسفری که در آن زیست می‌کند، دانش‌های ضمنی‌اش، بافت فکری‌اش متاثر از تفقه دینی نباشد؟

فقه یعنی فهم عمیق دینی که وظیفه هر مسلمانی است. هر مسلمانی باید دانش دینی داشته باشد. یعنی به نحوی همه باید آخوند باشند. آن مدل آخوندی که ما درست کرده‌ایم غلط است؛ آدم خاص برای کارکردهای خاص. اما به این معنا تفقه باید سرریز بشود و بالعکس، تفقه هم باید سازگاری با عینیت داشته باشد. چهارتا گزاره‌ ارزشی محض که نمی‌خواهد بخواند. باید مرزها مشخص باشد. باید این‌قدر در ذهن فرد جاافتاده باشد که غیر از این فکر نکند. حتی یک جایی با دانش آکادمیک خود درگیر شود که چرا این‌ها را رد می‌کنی. ایستادن پای ارزش.

دقیقا امروز در فضای آکادمیک همین‌طور است. یکسری نام‌گذاری اسلامی روی دروس می‌شود و یکسری دروس اسلامی به چارت درسی اضافه می‌شود.

قبل‌تر از این اتفاق، یک اتفاق پیوستار انسانی تربیتی باید رخ می‌داد تا رسوبش به این می‌رسید نه بالعکس. ما تا آن جریان اجتماعی را ایجاد نکنیم به رسوب ساختاری نمی‌توانیم برسیم.

حکومت کارخانه آدم‌سازی است، می‌توانید آدم‌ها را تغییر بدهید اما شما به شرطی می‌توانید حکومت را اداره کنید که پشتوانه مردمی‌اش را داشته باشید. اگر پشتوانه مردمی جریان را از دست بدهید، هرکاری هم با آن حکومت بکنید آخرش آن تغییر بزرگ اتفاق نمی‌افتد. از آن‌طرف هم بدون حکومت هیچ‌کار scale up ای نمی‌تواند بکند. Scale upنهادی، آن زمینه اجتماعی را می‌خواهد. اگر آن پیوستار انسانی رخ بدهد، بقیه‌اش خودش خلق خواهد شد. اگر این مقدمات نباشد عالی‌ترین متن هم که اضافه بشود مورد تمسخر قرار می‌گیرد. مثل همین الان.

در فضای عملیاتی‌تر متولی را چه کسی می‌بینید و از طرف کجا باید اقدامی بصورت خرد انجام بشود تا به اشل کلان برسد؟

ما کلی دستگاه در این زمینه داریم که باید خودشان احساس مسئولیت کنند. اصلش هم نهاد دانشگاه و نهاد حوزه است، یعنی جامعه علمی این دوتا، دست‌کم بزرگان علمی‌شان. به لحاظ ساختاری هم بخواهم بگویم ، پس نهاد رهبری در دانشگاه در این میان چیست؟ دفاتر ارتباط حوزه و دانشگاه، دانشگاه‌های واسط مانند دانشگاه امام صادق (ع) چیستند؟ چون بنظرم این‌ها هم موثرند. دانشگاه امام صادق (ع) خودش گامی در این مسئله است و اثرات خوبی هم در این زمینه داشته است و فایده‌هایی دارد؛ یا مثلا موسسه امام یا حتی مطهری.

متولی اول، چون اصلا یک پیوستار انسانی داریم، یک عده از بزرگان باید عزمی روی این داشته باشند تا این رسالت را به دوش بکشد. تا این پیوستار انسانی نخواهد خلق بشود که به‌نظرم اولا از یکسری بزرگان حوزه و دانشگاه درمی‌آید، یعنی مفتح‌ها. با اینکه یک ساختاری بخواهد خودش را یک متولی خاص ببیند چیزی حل نمی‌شود.

‌امروزه برخی معتقدند به اسم وحدت حوزه و دانشگاه، حوزه توسعه‌طلبی ساختاری در دانشگاه دارد. به همین جهت جلوی پیشرفت این وحدت می‌ایستند. نظر شما چیست؟

این‌ها رسوب برآمده از آن دستگاه فکری سابق است. به‌طور پیش‌فرض دانشگاه دارد آدمی تربیت می‌کند که ضد تمام این‌ حرف‌ها است. حوزه هم همین‌طور. آدمی تربیت می‌کند که باید دانشگاه را نهاد نجس بداند. ممکن است ضدیت سیاسی‌اش با جمهوری اسلامی، جریان تحجر او را پای دانشگاه ببرد اما ذاتش مخالف است، یعنی تحجر نوعی تجدد است.

این‌که طبیعت ماجراست اما کسانی هستند که دارند متوجه ضعف‌های هردو نهاد می‌شوند و این افراد باید پیش‌قدم بشوند تا با گفت‌وگوی واقعی و پیوستار انسانی زمینه ارتقا حوزه و دانشگاه را ایجاد کنند تا آن وحدت حقیقی رخ بدهد. این به یک بنیاد نظری‌عرفانی حکمی هم از نظر من برمی‌گردد. که وحدت حقیقی در عالم به عناصر وجودی حقیقی در عالم برمی‌گردد وآن وحدت انسانی است. جامعه هم انسان کل یعنی انسان بزرگ است، آن‌جا وحدت وجودی رخ می‌دهد. لذا در ذهن من هم از اینجا شروع می‌شود که علم هم زاییده می‌شود اگرچه علم هم وجود انسان را می‌سازد یعنی خیلی به این دو ربط دارد.

وحدت از نظر من از وحدت انسانی شروع می‌شود، یعنی شما بتوانید آدم متفاوتی بسازید، آدم متفاوت نهاد متفاوت و فکر متفاوت را می‌سازد. زیربنای تغییر تمدنی هم همین است. آقا در سخنرانی فیضیه ۷۹ می‌گویند، برای تمدن‌سازی دو عنصر لازم است: پرورش انسان، تولید فکر. که من می‌گویم بین این دو، پرورش انسان مقدم است.

در سال‌های اخیر ادبیات وحدت حوزه و دانشگاه حذف شده است از ادبیات رهبری...

بله.

دلیلش ناامیدی از شکل‌گیری این فرآیند است؟

نه لزوما. بعدهای تلخ‌تری هم دارد کمااینکه می‌بینید مخاطبه‌هایی که با حوزه بوده خیلی کم‌تر شده است در ادبیات رهبری. مثلا پیام بیست سالگی انقلاب در سال ۷۷، یک بند خطاب به حوزویان دارد. پیام چهل سالگی انقلاب که می‌شود گام دوم، هیچ‌جایی‌اش خطاب به حوزه نیست.[البته] نه اینکه حوزه نتواند خودش را مخاطب بداند.

در همین عید آقا می‌فرمایند صاحبان فکر، دانشگاهیان، دانشجویان، اگر دقت کنید طلبه‌ها را نمی‌گوید. حالا همین را در ساحت فکر می‌بینید که اختصاص به ذکر نمی‌گوید. یک مقداری خصوصا سفتی حوزه در تغییرناپذیری کمی جدی‌تر است. یعنی اگر انگشت اتهام را به دو سمت بخواهم بگیرم حتما پررنگ‌ترش را به سمت حوزه می‌گیرم چون اصلا حوزه انگار نمی‌خواهد مسئولیت را به‌عهده بگیرد. آقا می‌فرمایند حوزه مادر انقلاب است. اما مثل زن‌بابای جمهوری اسلامی دارد برخورد می‌کند و نمی‌خواهد مسئولیت بچه‌ای که زاییده است را قبول کند و این بسیار جدی است. نسبت مادری هم نسبت دقیقی است به نظرم. و آقا دقیقا دارد روی یک چیز فنی دست می‌گذارد. واقعا مادر این نظام حوزه است، حوزه قم.

اما صادقانه بخواهیم صحبت کنیم دو چیز غیرقابل‌قیاس هستند. ما ۳میلیون‌و۷۰۰هزار دانشجوی بالفعل داریم. ۲۵ میلیون دانشگاهی داریم، الان که فکر می‌کنم باید به ۳۰ و خورده‌ای میلیون رسیده باشد. درحالی‌که چندتا طلبه داریم؟ بالاترین آمار طلبه (نه طلبه بالفعل، از پایه یک تا مرجع تقلید، حتی شیخ زکزاکی شمرده شده) به عدد ۴۰۰هزار نفر نمی‌رسد. ورودی‌های کل حوزه‌های علمیه به اندازه ورودی دانشگاه تهران نیست. تازه کلی توسعه داده‌ایم شده است این. البته فشارهای اجتماعی و اقتصادی فعلی هم این آمار را کاهش داده است. بار تمام جهان اسلام را هم از این‌ها می‌خواهیم.

پس در هر دو نهاد وارد دوران ناکارآمدی شده‌ایم. نگاهی که ملت قبلا به استاد دانشگاه داشته‌اند را الان ندارند. بحران‌های علمی ماحاصل ابتری همین دونهاد است. این دانشگاه برای غربی شدن کشور هم کافی نیست چه برسد تمدن‌سازی. اگر یک بخشی از همین حرف از ابتدای انقلاب جدی گرفته می‌شد امروز با این حوزه و دانشگاه ناکارآمد روبه‌رو نبودیم.

تحولات علم منفک از تحولات فرهنگی‌اجتماعی نیست. برای اینکه ذهن مردم از چیزهایی عبور بکند، نیازمند دانش فردایی خواهیم بود که می‌توانستیم به شکل پرهزینه پرچالش مثل زلزله این تغییر را رقم نزنیم. وقتی در زمان آرامش فعلی انجام ندهیم خداوند با فتنه و ناگهانی وادار به تغییر می‌کند.

بحران ناکارآمدی و وظایف تلنبار شده دو نهاد و گردش‌های دو جریان متحجر بر ارزش‌های غلط خودشان، چه در حوزه چه دانشگاه آن‌قدر جدی است که اگر جریان متفکر انقلابی میدان‌داری نکند ما به زودی با فروپاشی دردناک آن‌ها و زایش پرهزینه نهاد سوم روبه‌رو خواهیم شد.

۰
۰
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
تریبون رسمی بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید