تهران قدیم، رسم جوانمردی، کامیون و جاده، مفاهیمی که در عمق ذهنم از کتاب قیدار برجای مانده است. قیدار یک داستان عاشقانه در فضای تهران قدیم است که در انتها رنگ و بوی سیاسی به خود میگیرد و پس زمینه مذهبی در جای جای کتاب به روشنی دیده میشود.
قیدار، جوانمردی همنسل تختی، گاراژدار اول تهران و یک لوطی مسلک دینمدار است. کتاب با شرح سفر قیدار و شهلا شروع شده و امیرخانی به تدریج خواننده را با فضای داستان خود آشنا میکند. آدمهای اطراف قیدار را با جزییات زیاد توصیف و تهران عصر پهلوی را ترسیم میکند. سیدگلپا نمایندهی علمای تهران و شاهرخ قرطی نمایندهی تیپ نوکیسهی آن عصر است.
به نظر من سبک روایتگری امیرخانی وام گرفته از جلال آل احمد و رومن گاری است. مانند جلال قصهگوی خوبی است. روایت را ساده و بیتکلف شروع کرده و پیش میبرد. همانند رومن گاری داستانش را با دیالوگها و مونولوگهای بینظیری میآراید که شاید بعضی از آنها سالیانِ سال در خاطر شما بماند. نقطهی اوج داستان، ساخت لنگر است. قیدار خانهای میسازد که درش به روی همه باز است، آن را به یاد حدیث سفینهالنجات، لنگر نامگذاری میکند. بخشی از آن را به زورخانه اختصاص میدهد و بخشی را تبدیل میکند به محلی برای عزاداری محرم.
در فصلهای انتهایی، امیرخانی دشمنی قیدار با حکومت پهلوی را پررنگتر میکند. از اینجا روند قصه تا حدی مبهم میشود، برای خواننده ماهیت خصومت قیدار و حکومت پهلوی گنگ است. به نظر میرسد، امیرخانی، شتابزده خواهان هر چه زودتر به پایان رساندن کتاب است.
اگر تمایل داشتید میتوانید این کتاب را از دیجیکالا خریداری کنید.
در مجموع قیدار کتابی است که خواننده از خواندن قصه آن لذت میبرد ولی در نهایت ناراضی کتاب را میبندد. شروع خوبی دارد ولی خوب تمام نمیشود. شاید بتوان گفت بهترین فصل کتاب، همان فصل اول است.
ضمنا کتاب را باید با رسمالخط خاص امیرخانی خواند. مثلا مصطفی در این کتاب مصطفا نوشته شده است.
جالب است بدانید که قیدار یکی از پرفروشترین رمانهای فارسی بعد از انقلاب است.