قابلتامل و تاسف برانگیز، که قلب تو ساعتها بعد از خواندن این کتاب فشرده است.
این کتاب را در چند ساعت تمام کردم، هر چه سریع تر میخواستم بدانم آخر به کجا ختم میشود. داستان، سرگذشت غم بار یک زن است.
بارها حین خواندن کتاب انتظار شروع نقطهی عطف زندگی او را داشتم که قهرمانگونه خود را به همه ثابت کند، ولی او قهرمان یک واقعیت تلخ است، قهرمانی داستانی نیست که یکباره خط بطلان بر تمام ناکامیهایش بکشد. او نمایندهی زن دردکشیدهی افغان است.
داستان با ماجرای عشق ممنوعهی یک مرد ثروتمند به یک زن طبقه کارگر شروع میشود. ثمرهی هوس او عاقبت همیشه تلخ دو زن است. زنی مجبور به ترک محل زندگیش و زندگی همیشه در اختفا شد و دختربچهی معصومی که از آغازین ساعات زندگیش داغ ناپاکی بر پیشانیش چسباندند.
سرگذشت غم بار مریم با مرگ مادرش غمانگیزتر میشود. برای خلاص شدن از دست او، او را به ازدواج مردی که حکم پدرش را دارد، در میآورند.
عشق که معنا ندارد، اما در سایهی ثروت شوهر برای مدت کوتاهی نخستین بار طعم آرامش را مزهمزه میکند، که طوفان بزرگ سقطهای پیدرپی او، کتکهای شبانه و سرانجام هوو را به دنبال دارد. دیکتاتوری یک مرد، میتواند دو هوو را به دو خواهر تبدیل کند.
طالبان قدرت را در دست گرفته و شوهر پیرو تفکرات آنها روزبهروز وحشیتر میشود.
در این عصر هنوز جاهایی وجود دارد که فرزند پسر عزیزتر است، تنها شغل زن را بچهزایی میدانند و هنوز مرد، زن را مایملک خود پنداشته و هر وقت خواست و توانست صاحب چند تا میشود.
خالد حسینی عنوان کتابش را از یکی از قصیدههای صائب تبریزی وام گرفته و کتاب را به زنان سرزمینش تقدیم کرده است.
فارغ از اطلاعاتی که راجع به فرهنگ و رسوم افعانی بدست میآوریم، مهمترین دستاورد خواندن این کتاب، جوانه زدن تفکر تربیت فرزندانی است که از اعماق وجودشان به حقوق انسانی و برابری زن و مرد معتقد باشند. فکر میکنم کارآمدترین راه حل، کار کردن روی خودمان و نسلی است که متعاقب ما میآیند. شما چه طور فکر میکنید؟