همان طور که روی جلد کتاب نوشته شده، این کتاب به شما کمک میکند تا با رویکردی نامتعارف به زندگی نگاه کنید.
این کتاب هدیه یک دوست عزیز در یک شرایط سخت بود تا به اتفاقات زندگی تا این حد جدی نگاه نکنم، کمتر به واکنش دیگران فکر کنم، عادی زندگی کنم و در یک کلام بیخیالتر باشم.
تمام کتابهای با مفهوم خوب زیستن، که تا به امروز خواندهاید را کنار بگذارید، شما به قول خود منسون، با یک نویسنده ی بیادب سروکار دارید. عنوان کتاب شاهدی بر این ادعاست. البته بسیاری از عبارات در ترجمه ی فارسی معادلسازی شده و شما با واژهای بد در این نسخه روبرو نمیشوید، ولی لحن تگزاسی نویسنده که گهگاهی به طنز گرایش دارد، این کتاب را از سایر آثار این سبک متفاوت میکند.
گاهی آدم آن قدر در اشتباهش غرق است که برای آنکه بفهمد در اشتباه است، لازم است روزگار به او یک سیلی بزند. به نظر من کتاب منسون با ادبیات منحصر به فرد خود، حکم همان سیلی را دارد.
منسون مفاهیم اخلاقی مورد نظرش را به شیوهای خلاقانه با شما به اشتراک میگذارد. گاهی از تجربیات شخصی خودش میگوید، گاهی داستانی کوتاه روایت میکند و گاهی تجربه ی افراد معروف و حتی عادی پیرامونش را روی کاغذ میآورد. به مدد همه آنها، تلاش میکند به شما بگوید: زندگی را جدی نگیر، در اکنون زندگی کن. بیخیال باش نه بیتفاوت.
زندگی منسون که در بخشهایی از کتاب به آن اشارههای کوتاهی داشته، نشان میدهد که او اهل شعار نیست، عمل کرده و حالا دستآوردهایش را انتقال میدهد.
برای من قابلتحسین بود که علیرغم ثروت خانوادگی، به دنبال علاقهاش رفت و با یک وبلاگ برای خودش کارآفرینی کرد.
برای من قابلتآمل بود که طی پنج سال به پنجاه و پنج کشور سفر کرد تا مفهوم آزاد زیستن را تحقق بخشد و در آخر به این باور رسید که آزادی، در تعهد به یک باور، فرد و یا یک جا مفهوم مییابد.
او مفهوم زندگی را در بودن زیر سایه مرگ توصیف میکند و از ما میخواهد، پیوسته یادآوری کنیم که خواهیم مرد تا به این ترتیب در اهدافمان بازنگری کنیم.