بسیار در میان جوانها سخنان ناامید کننده میشنویم که تا پول نداشته باشی موفق نمیشوی یا به خوشبختی نمیرسی. یا تا پول بزرگ از آسمان نبارد و مثلا یک ارث گنده از یک پدر پولدار نصیبت نشود به جایی نمیرسی. مشکل زمانی دو چندان میشود که تا به جایی نرسیده باشی و از اعتبار کافی برخوردار نباشی از پول بزرگ هم خبری نیست. اگر پولی واقعا از آسمان برایت نازل شود هزار جور لاشخور دولتی و غیر دولتی، مگس دور شیرینی و داروغه و مفتش پیدا میشود و آن را از کفت بیرون خواهد برد. حتی همان شخصی که ارث بزرگ به او رسیده یا اجدادش صد سال پیش زمینهایی را در روستاهای اطراف عباس آباد و ونک و تجریش خریدهاند اول به جایی رسیده و بعد پولدار شده.
مشکل این طرز فکر، البته اگر فکری در آن باشد این است که مقصد را میبیند اما راه را نمیبیند. مقصود و منظور چنین دیدگاهی پولداری و یا بهتر است بگوییم آدمهای پولدار هستند چون خصیصهی پولداری به خودی خود مگر با وجود انسانهای پولدار شناخته نمیشود. پس آن انسان پولدار به مثابه یک معبود مورد پرستش قرار میگیرد بی آنکه در چگونگی آن و در سیر تطور و تحولی که منجر به پدیدار شدن این ویژگی پولداری شده است اندیشه شود.
از یک سو جوان به جهت آرزومندی دوست دارد که سریعا و با صرف کمترین زحمت پولدار شود. از جهتی به دلیل ندیدن این راه طولانی فاصلهای را میان خود و آن شخص پولدار نمیبیند. این را جاهای دیگر هم میشود دید از جمله در صحبتهای عوامانه که میبینیم افراد خود را به سادگی همراستا و همسطح افراد معروف و موفق همچون ایلان ماسک یا سیاستمداران میبینند، به خصوص اگر آن سیاستمدار از جنس مردمی نژاد باشد. مثلا یک دانشجو یا کارمند عادی چنان وارد بحثهای سیاسی میشود که این را فراموش میکند که رئیس جمهور از لحاظ سلسله مراتب سازمانی بین شش تا هشت مرتبه بالاتر از او قرار میگیرد (دانشجو، استاد، مدیر گروه، مدیر دانشکده، رئیس دانشگاه، هیات امناء، وزیر علوم، رئیس جمهور) و به مسائل از دیدگاهی نگاه میکند که هرگز به چشم او نمیآید.
پس از یک طرف جوان فاصلهی خود را نمیبیند و اما از طرفی دغدغهی همیشگی پولدار شدن سبب میشود تا پول و پولداری برایش مبدل به سد بزرگی گردد و انگیزهی کافی را برای کار کردن و فعالیتهای سازنده از او سلب کرده و فاصلهی او را از معبودش به بینهایت برساند.
راه رسیدن به پول (یا بدون تعارف همان خوشبختی) آموختنی نیست بلکه یافتنی است و این از مشاهدهی طبیعت دانسته میشود. طبیعت بزرگترین معلم انسان است. در همه اشکال و سطوح طبیعت تحول وجود دارد و در همه جا از هیچ یا تقریبا هیچ بزرگترین چیزها شکل میگیرد و از آشفتگی و بی نظمی مطلق نظم پدید میآید.
مثلا کودک انسان ضعیف و بی پناه و بیچاره است و اگر مراقبت نشود به سادگی تسلیم مرگ میشود. اما همین موجود ضعیف در بزرگسالی ممکن است جهانی را متحول کند. و تازه همین طفل ضعیف از نطفهای بی مقدار شکل گرفته است که ممکن بود در جایی دیگر و یا در زهدان شخص دیگری ریخته شود و یا از بین برود. علم جدید میگوید همین نطفه خود حاصل یک رقابت میلیونی است. اگر از نگاه منطقی به این قضیه نگاه کنیم احتمال آنکه یک اسپرم مبدل به شخصی مانند استالین و چرچیل شود و دنیا را متحول کند تقریبا صفر است اما میبینیم که این احتمال در واقعیت رخ داده است. یعنی از هیچ بزرگترین چیزها پدید آمده است.
محصولات حاصل از تخمیر مثال دیگر است. از مقدار کمی مایهی ماست میتوان چند کیلو ماست تهیه کرد و آن چند کیلوگرم ماست در جای خود میتواند به اندازهی یک کارخانهی لبنی ماست تولید کند. حال کسی که این فرایند را نمیشناسد و از دور به آن مینگرد در شگفت خواهد بود که چگونه میتوان محصولات لبنی تولید کرد.
تاریخ جهان هستی مملو از این تحولات است. پیدایش ماده و تغییر و تحول آن به مواد آلی و سپس پیدا آمدن ارگانیزمهای زنده و موجودات تک سلولی و چند سلولی و موجودات پیچیدهتر در طول میلیاردها سال همگی زیرمجموعهی این قانون کلی قرار میگیرند که پیچیدهترین و بزرگترین پدیدهها از سادهترین چیزها شکل میگیرند.
ندانی که سعدی مراد از چه یافت، نه هامون نوشت و نه دریا شکافت
به خوردی بخورد از بزرگان قفا، خدا دادش اندر بزرگی صفا
وجه اشتراک همهی افراد ثروتمند از کارآفرین گرفته تا رانتخوار و دزد همگی این است که بالاخره از جایی شروع کردهاند. یعنی هم جف بزوس و هم بابک زنجانی حتما از جایی که چندان هم شاید مورد پسند نباشد کارشان را آغاز کردهاند. از داخل گاراژ یا از رانندگی، و رمز رسیدن به خوشبختی در همین آغاز کردن است تا راههای متنوع در پیش انسان گشوده شود.