فرق نوروز با اعیاد دیگر این است که حضور آن در زندگی احساس میشود و صرفا بر اساس قراردادهای تقویمی نیست. یعنی فرضا مثل کریسمس مسیحیان نیست که فقط یک روز معمولی است. این قراردادهای مصنوعی مستعد فراموشی اند و اگر برای کسی مهم نباشد که مسیح در کدام روز به دنیا آمده، کریسمس برای او صرفا مبدل به چند روز تعطیلی میشود. اما در نوروز انسان این تغییر و تحول و تازه شدن را از چند روز قبل در طبیعت احساس میکند و همگام با طبیعت، در جامعه نیز جنب و جوشی شکل میگیرد.
این شکل خالی از معنای کریسمس که آن را صرفا به چند روز تعطیلی با صرف بوقلمون و نهایتا یک مسافرت فروکاسته است به درستی نشان دهندهی پوچ شدگی فرهنگ غرب است. این در حالیست که اعیاد مذهبی در ایران و جوامع اسلامی همچنان دارای معنا و حکمت ضمنی و درونی هستند. مثلا عید قربان یادآور فرمان پذیری و تسلیم مطلق در برابر امر خداست. خوبی مطلق وجود ندارد. خوبی آن چیزی است که خدا میفرماید «لطف آنچه تو فرمایی حکم آنچه تو اندیشی». و در سطحی دیگر «هر عیب که سلطان بپسندد هنر است». عید قربان اطاعت پذیری و نظم اجتماعی میآموزد. عید نوروز نیز با آنکه دینی نیست و به قول سکولار شده است اما عمیقا معنادار است و حتی از جهاتی متمایز از اعیاد اسلامی است زیرا صرفا یک مناسبت تقویمی نیست بلکه نشانگر نقطهای از زمان است که دگرگونی و تحول واقعا در آن رخ میدهد.
همگام با این دگرگونی انسان نیز دعوت به تحول میشود. نو کردن لباسها و پاکیزه نگاه داشتن خانه، یاد کردن مردگان و تازه کردن دیدار نزدیکان همراه با روح تازگی است که نوروز در کالبد انسان میدمد.
نوروز زیر پوست طبیعت به آرامی میلغزد و نوید تحولی نو در جهان میدهد که سپیدی روز و گرما بر تاریکی شب و سرما چیرگی مییابد. همراه با «نسیم باد نوروزی» آدمیان دعوت به زدودن غبار غم و کینه و سر دادن شادی و سرور میشوند همانگونه که بلبل:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
تفاوت دیگر نوروز با اعیاد دیگر این است که ضمن حفظ توازن میان انسان و جهان، غایت مدارانه و آرمان اندیشانه نمینگرد. این «قلب» و تحولی که نوروز نوید آن را میدهد هر سال تکرار میشود و چیز تازهای نیست و در انتظار رسیدن روز موعود نست. از انسان نیز انتظاری ندارد بلکه او را به نحوی لطیف در بر میگیرد و با یک تکان موضعی و مقطعی فراموشی را از او میزداید.
برخلاف بسیاری از نقاط تاریک و زشت فضای ولنگار مجازی، در چند سال اخیر شاهد شکل گیری نوعی از عقلانیت هستیم. این نظمی که از درون این بینظمی برخاسته است برخلاف گفتمان روشنفکری دینی و روشنفکری چپ و سایر انواع روشنفکری، و برخلاف گفتمان اقلیتهای تندرو و تهیمغز، شدیدا متمایل به این است تا مفهوم ایران را بازشناسد، البته نه به آن شکلی که ناسیونالیستهای دورهی پهلوی میانگاشتند.
ایرانی که نسلهای جدیدتر مشتاقانه و نه از روی کینه خواهان شناختن آن اند فقط کوروش و داریوش نیست بلکه شاهی همچون ناصرالدین شاه هم دارد که شاهی کاملا ایرانی است و به واقعیت روزگار فعلی ما نزدیکتر است. این ایران به خیال احمد کسروی صرفا اوستا و شاهنامه نیست بلکه حاوی حکمت و شور و عاشقی سعدی نیز هست.
در پرتو همین عقلانیت، حملات مداومی میکند به چپها و «چپول»ها، و آنها را از بابت «نفهمیدن» سرزنش میکند و تکرار میکند که «چپ هرگز نفهمید». این چپ کودن که امروز نیز اعتقاد دارد که کشور ایران یک «برساخت مدرن» است به درستی که هرگز نفهمیده و نخواهد فهمید.
روشنفکر و نویسندهی سفیه ایرانی که هیچ از تاریخ و ادبیات و فرهنگ ایران نمیداند، تا پیش از انقلاب از ۲۵۰۰ سال ظلم و ستم شاهان مینالید. اما بعد از انقلاب به خلاف سیاق گذشته ناگهان قلم را علیه کلیت جامعه و فرهنگ ایران میگرداند و ادعا میکند که «از ماست که بر ماست».
با این وجود اما نسل جدید برخلاف روشنفکران تمایل دارد تا از ارزشها و معانی و کلیات فرهنگ و تاریخ و ادبیات خودش دفاع کند. استقبال عمومی از کتابهای با موضوع فرهنگ و تاریخ و ادبیات ایران نشانگر این تغییر جهت راهبردی است.
از طرفی گفتمان گروههای پایداری و ارزشی و دانشگاه امام صادقی نیز به دلیل تصفیههای چند سال اخیر در جهت یکدست سازی شدیدا دچار فقر ضریب هوشی است و کاملا شوت و از مرحله پرت و عقب ماندهاند. پیداست که نسلهای باهوش جدید با گفتمان این گروهها نیز میانهای ندارند.
این است که امید میرود نسلهای جدیدتر بدون نیاز به راهنمایی و تنویر و روشنگری «چند کتاب خوانده»ها خود راه خود را بنمایاند و «قطع این مرحله با مرغ سلیمان» کرده اند.
پوچی و بیمعنایی که در دوران جدید از غرب به تمام دنیا صادر میشود از جهات مختلف قابل بررسی است. یکی اینکه غرب ذاتا بیرحم است. کتاب «در جبههی غرب خبری نیست» که فیلمی هم به همین نام از روی آن ساخته شده نمایشی تکان دهنده است از یکی از جنگهای جهانی و حجم هولناکی از بمبها و جنگافزارها که برای کشتار انبوه به کار میرود، آنهم نه در آفریقا بلکه در قلب اروپای مدرن با سابقهی چند صد سال دموکراسی و فلسفه و جامعهی مدنی، و آن هم نه در قرون وسطی بلکه همین کمتر از صد سال پیش. طبیعتا وقتی همه چیز پوچ و بیمعنی باشد آش و لاش کردن هزاران انسان و اسب و حیوان در کسری از ثانیه موضوعی نیست که مورد توجه قرار بگیرد، در حدی که یک گزارش معمولی مثل «در جبههی غرب خبری نیست» بسیار بدیع مینماید.
یکی دیگر از ابعاد پوچی در «علم زدگی» است. اینکه گروهی تصور میکنند هر چیزی که علمی است واقعی است و هر چیزی که توضیح علمی نداشته باشد نباید به آن اعتنا کرد. طبیعتا معنای انسانیت نیز به روش علمی، یعنی در آزمایشگاه، قابل شناسایی نیست و جان انسانها به اعداد آماری تقلیل مییابد.
به علم زدگی از جهات گوناگون میتوان پرداخت. مثلا یک روانشناس معروف در گفتگویی بیان کرد که موشهایی که مادران شان آنها را به اندازهی کافی نلیسیدهاند در آینده بیشتر الکل مصرف میکنند. این جناب روانشناس فرهیخته پیداست آنقدر درگیر آزمایشات روانشناسی و پزشکی است که بدیهیات سادهی عقلی را نیز میخواهد از منظر نتایج علمی ببیند.
یا مرحوم مهندس مهدی بازرگان که علاقهی شدیدی به ارائهی تفاسیر علمی از اسلام داشت، در کتابی با عنوان «مطهرات در اسلام» برای اعمال عبادی دلایل علمی احمقانهای بیان میکند. مثلا فایدهی روزه گرفتن برای لاغری است یا فایدهی نماز در ورزش است. همین استدلالها را از افراد به ظاهر مذهبی زیاد شنیدهایم که از روزه با ذکر شواهدی از دانشمندان برای فایدههای روزه همراه با حدیث «صوموا تصحوا» یاد میکنند یا در بیان حجت علمی برای نماز، آن را به یوگا تشبیه میکنند که سبب آرامش انسان میشود.
بازرگان برای مسالهی آب کُر دلایل علمی از باکتریهای موجود در آب و تعادل آنها با مواد آلی میآورد تا نشان دهد که قواعد اسلامی علمی هستند. اشکال کار او اما همینجاست که علم را مبنا قرار میدهد. یعنی او بیشتر به علم معتقد است تا اسلام و حجتی که بر مبنای آن کار اسلام را تایید میکند علم است.
مثال دیگر تحقیقاتی است که با کمک کامپیوتر در سالهای ابتدایی انقلاب انفورماتیک روی قرآن و متون مقدس انجام میدادند تا به عنوان مثال نشان دهند که کلمهی «شبانه روز» در قرآن ۲۴ بار تکرار شده، یا صحبتهایی راجع به حرکت وضعی زمین در قرآن، یا حرفهای عجیب دیگری که دربارهی ارتباط یا پیشگویی قرآن از نظریات علمی مثل نظریهی نسبیت و سیاهچالهها زده میشود و اینها را به عنوان نوعی «معجزه» به حساب میآورند.