بهنام
بهنام
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

درباره نظریه توطئه


نظریه‌های توطئه تلاش می‌کنند علت وقایع را در نقشه‌های مخفیانه گروهی قدرتمند و شرور پیدا کنند. برای مثال مرگ پرنسس دایانا، حملات یازده سپتامبر، دروغ بودن گرمایش جهانی، ترور جان اف. کندی، جنبش‌های آنتی واکسن، وجود یوفوها و پنهان نگه داشتن اطلاعات آنها توسط سازمان‌های امنیتی، توطئه زمین تخت، و اعتقاد به پیدایش ایدز برای نابودی نسل آفریقایی-آمریکایی‌ها. احتمالا تصور می‌کنید این‌ها ساخته و پرداخته ذهن یک بنده خدایی در داخل ایران است، اما منشاء بیشتر نظریه‌های توطئه از همانجایی است که توطئه‌ها را به آن منسوب می‌کنند. در داخل ایران هم مواردی دیده‌ام که می‌توان آن را شبیه نوعی نظریه توطئه به حساب آورد. مثلا اینکه می‌گویند «تاریخ را فاتحان می‌نویسند». یکبار با شخصی بحث می‌کردم که بر اساس همین گفته ناپلئون، وجود پیامبر اسلام را انکار می‌کرد. یا نظریاتی که راجع به تاثیر سلمان فارسی و مسیحیان در اسلام هست، بر اساس اینکه نمی‌دانم کتابی در یک دیر در سوریه کشف شده که به ماجرای ملاقات پیامبر، آن هم وقتی نوجوان بوده، با یک کشیش اشاره کرده. و حتی پا را فراتر از این می‌گذارند و می‌گویند اسلام ساخته و پرداخته سلمان فارسی بوده است!

این نظریات فرقی نمی‌کند که از کدام جبهه هستند، و فرقی هم ندارد که آیا واقعا جهان توسط یک اقلیت نژادی و دینی خاصی اداره می‌شود یا نه. بحث موردی روی این‌ها آن هم در حد یک پست، و با اطلاعات ناقص بنده، خودش مشمول عیبی می‌شود که این نظریات دارند. یعنی تقلیل پدیده‌های تاریخی به یک موضوع ساده. تصور می‌کنم یک خطای شناختی به نام Availability Bias عامل مهمی در این ساده‌انگاری باشد. یعنی انسان تمایل دارد در مواجهه با یک مساله، ساده‌ترین راه را برگزیند. در یک آزمایش که توسط کانمن و تورسکی انجام شد، از داوطلبان خواسته شد به این پرسش پاسخ دهند که اگر یک کلمه انگلیسی داشته باشیم، آیا اینکه آن کلمه با حرف K شروع شود احتمالش بیشتر است یا اینکه سومین حرف آن K باشد. واقعیت این است که احتمال اینکه سومین حرف K باشد بیشتر است، اما کلماتی که با K آغاز می‌شود بهتر به خاطر انسان می‌آید. در واقع راه‌حلی که ذهن انتخاب می‌کند، بر این اساس است که با چه روشی ساده‌تر به پاسخ می‌رسد و خودش را از فشار لازم برای تفکر خلاص می‌کند. اگر مغز بخواهد تعداد کلمات با سومین حرف K را حساب کند باید زحمت زیادتری بکشد، پس آن را کنار می‌گذارد. ساده‌ترین راه برای اثبات عقاید یک شخص تکفیر مخالفان است. به یاد دارم شخصی در جدیدترین نظریاتی که برای رد نظریه داروین ایراد می‌کرد می‌گفت این نظریه را شیطان به داروین الهام کرده است. چنین شخصی دیگر نیازی ندارد که برود و هزاران مقاله و کتابی که در زمینه‌های تخصصی زیست‌شناسی، روان‌شناسی، انسان‌شناسی و غیره در این ۱۵۰ سال نوشته شده است را بخواند و با آنها مقابله کند، بلکه توسل به شیطان می‌تواند گره از مشکل او بگشاید.

البته این ساده‌انگاری مختص این افراد نیست. در خصوص نظریه داروین، حتی در نوشته‌های برتراند راسل، کارل پوپر و دیگر فیلسوفان علم هم این ساده‌انگاری وجود دارد، به این دلیل که این اشخاص زیست‌شناس نیستند، و از یک زاویه دید بسیار محدود به قضیه نگاه می‌کنند. حتی شاید درست این نظریه را درک نکرده باشند. همینجا اهمیت داشتن تخصص مشخص می‌شود. احتمالا نه من و نه هیچکدام از کسانی که این پست را می‌خوانند، صلاحیت هیچگونه بحثی را راجع به درستی یا نادرستی نظریه داروین نداریم. اگر نظریه داروین با عقاید شخص تناقض دارد، راه‌حل آن در تکفیر یا نسبت دادن داروین به شیطان نیست. اگر کسی با اسلام مخالف است، راه‌حلش این نیست که به یک حرف پوچ بی‌معنی از ناپلئون، که نوعی مغلطه است، استناد کند و کل تاریخ را زیر سوال ببرد. «انکار» برای کسی که حوصله فکر کردن ندارد، یا اصلا نمی‌تواند واقعیت را بپذیرد، ساده‌ترین راه است.

در موضوع تاریخ هم ساده‌انگاری مخرب است. کتاب جالب «جامعه‌شناسی خودمانی» مشمول همین ساده‌انگاری می‌شود. اینکه روزی در جایی قاآنی پاچه‌خواری امیرکبیر را کرده و گفته «به جای ظالمی شقی / نشسته عالمی تقی» و بعد از قتل امیرکبیر چیز دیگری گفته، آیا این نفاق و دورویی به روحیات جمعی مردم ایران ارتباطی دارد؟ شاید هم داشته باشد. اما با یک یا چند مثال چیزی ثابت نمی‌شود. مثلا ما می‌توانیم ریشه‌های عدم مطالعه ایرانیان را در تاریخشان جستجو کنیم، و اینکه چرا تا جایی که تاریخشان ثبت شده فرهنگ شفاهی داشته‌اند. اما دورویی و نفاق را با چه معیاری به ایرانی‌ها نسبت می‌دهیم، چه آزمایش و تحقیقی تا به حال انچام شده که ثابت کند ایرانی‌ها منافق هستند، یا دروغگو هستند و خیانت می‌کنند. اینکه یک چوپان به سپاه آریوبرزن خیانت می‌کند و راه میانبر دسترسی به پایتخت هخامنشیان را به سپاه اسکندر نشان می‌دهد، یا اینکه در فلان جنگ بین رستم فرخزاد و سعد ابی وقاص یک ایرانی خیانت می‌کند، دلیل بر خیانتکار بودن ایرانیان نیست. هزاران مورد جانفشانی در مقابل این چند خیانت در تاریخ وجود دارد. که خیلی‌هایشان اصلا ثبت نشده‌اند، به این دلیل که «همیشه خراب کردن از ساختن آسانتر و موثرتر است». یعنی تاثیری که یک خیانت می‌گذارد، بسیار بیشتر از تاثیر یک جانفشانی است. در ساختن یک برج ممکن است هزاران کارگر و مهندس فداکاری کنند و زحمت بکشند، اما خراب کردن آن برج را یک نفر می‌تواند به سادگی انجام دهد.

خطاهای شناختی در نظریه توطئه موارد متعددی را شامل می‌شود. از جمله Proportionality bias که در آن افراد تصور می‌کنند وقتی یک اتفاق بزرگ می‌افتد، باید دلیل بزرگی پشت آن باشد. مردم دوست دارند ترور کندی محصول یک پدیده بزرگ باشد، تا اینکه نتیجه حمله دیوانه‌وار یک شخص عادی باشد. Confirmation bias خطای شناختی دیگری است که در نظریه توطئه دیده می‌شود. به این معنی که افراد به دنبال شواهدی هستند تا عقاید آنها را توجیه و تقویت کند. مثلا اگر به سخنرانی‌های آقای رائفی‌پور راجع به نفوذ یهودی‌ها در ایران باستان گوش دهید، زندگی خشایارشا و کوروش جوری روایت می‌شود که انگار دو نفر از قوم یهود بوده‌اند، یا اینکه چهره‌هایی دینی بوده‌اند و با دانیال نبی ارتباط پررنگی داشته‌اند. منابع این نظریات صرفا همان‌هایی است که عقیده قبلی را توجیه می‌کند، و لابد بقیه منابع تاریخی هم یا جعل شده‌اند یا سانسور شده‌اند تا این واقعیت هولناک را مخفی نگه دارند. این موضوع ما را مجددا یاد همان حرف ناپلئون می‌اندازد. حرف ناپلئون از یک جهت درست است، زیرا تاریخ توسط قدرت‌ها سانسور می‌شود. نمونه‌اش را در همین انقلاب خودمان می‌بینیم که تصویر کسانی که همراه امام خمینی از هواپیما پیاده می‌شوند از عکس حذف می‌شود. اما واقعیت تاریخی را نمی‌توان پنهان کرد. به این دلیل که تاریخ همواره اثری از خود به جای می‌گذارد، ضمن اینکه منابع تاریخ متنوع هستند. ما در خصوص شاهان هخامنشی، علاوه بر روایات عهد عتیق، منابعی هم از یونانی‌ها داریم. به اضافه آثار به جای مانده از آنها، و حتی شاهنامه. اگر ما فقط از منبع مشخصی اطلاعات دریافت کنیم، طبیعتا همان حرف ناپلئون صادق خواهد بود، که یک اقلیت ضعیف نژادی و دینی که نهایتا جمعیتش به پنجاه هزار نفر نمی‌رسد، صدها سال آواره و سرگردان بوده و تحت ستم بوده، دوست دارد خود را چگونه نشان بدهد و تمام دنیا را در قبضه قدرت خود تصور می‌کند.

افراد با سواد بالاتر معمولا کمتر به نظریه‌های توطئه گرایش پیدا می‌کنند. به این دلیل که تنها چیزی که با کسب دانش بیشتر برای انسان مسجل می‌شود این است که چیزهای زیادی وجود دارند که او از آنها اطلاع ندارد، و همینطور ماهیت پیچیده پدیده‌های تاریخی برای او روشن‌تر می‌شود. در واقع فردی که باسوادتر است هر چیزی را به سادگی نمی‌پذیرد و شکاک است. ممکن است به نظر برسد برخی چهره‌های پژوهشگر مانند عبدالله شهبازی درگیر نظریه توطئه شده‌اند. اما به نظر من کار شهبازی نظریه توطئه نیست. کار او پژوهش روی ارتباطات مخفیانه یهودی‌ها و فراماسون‌ها و نفوذ آنهاست، که مانند هر پژوهش تاریخی دیگری است. اما مشکل جایی شروع می‌شود که این مسائل به شکلی عوامانه مطرح شود. پژوهش روی سازمان‌های مخفیانه مختص یهودی‌ها نیست، در تاریخ ما، به خصوص قرن دوم تا هفتم هجری، سازمان‌های مرموزی وجود داشته‌اند که ارتباطی هم با یهودی‌ها ندارند، و کار یک پژوهشگر تاریخ هم طبیعتا تحقیق روی این موضوعات است. اگر شهبازی بعضا دچار bias می‌شود، یا به توهم گرایش پیدا می‌کند، در بین همه پژوهشگران تاریخ این جانبداری وجود دارد.

خطای شناختی دیگر در نظریه توطئه، agency detection است. به این معنی که انسان تمایل دارد هر پدیده‌ای را دارای علت و منظوری تصور کند. برای انسانی که پنجاه هزار سال پیش در یک جنگل زندگی می‌کرد، هر حرکت جزئی در یک بوته، یا تکان خوردن برگ درختان، می‌توانست نشانه یک خطر بالقوه باشد. یعنی این خطای شناختی به او کمک می‌کرده تا در امنیت بالاتری زندگی کند. اما امروزه این خطا منجر به پیدایش خرافات می‌شود. از آنجایی که همه حرکات انسان دارای یک اراده و منظور است، مردم تمایل دارند برای چیزهای دیگر هم هدف و علتی را تصور کنند. مثلا تصور کنند سنگی که نوکش تیز است به این منظور است که هیچ حیوانی روی آن ننشیند. این هدفمندی، وجود عامل هوشمند، و قصد و اراده، در نظریه‌های توطئه هم دیده می‌شود. از مشخصات این خطای شناختی این است که افراد وقتی اطلاعات کمتری راجع به موضوع داشته باشند، تمایل دارند برای آن هدف و منظوری تصور کنند. و احتمالا یکی از دلایل اینکه افراد تحصیلکرده کمتر دچار این توهمات می‌شوند و به خرافات گرایش پیدا نمی‌کنند همین باشد. این خطای شناختی عامل همان چیزی است که ما می‌بینیم در گذشته‌های دور، افسانه‌ها رواج بیشتری داشته‌اند و خالی‌بندی‌شان بیشتر بوده است. اساطیر هومر را ما امروز به شکل شایعات و نظریه‌های توطئه می‌بینیم. یعنی انسان از یک سری وقایع تصادفی، داستان استخراج می‌کند و آن را دارای الگوهای مشخص و هدفمندی تصور می‌کند.

ارتباط دیگر سطح سواد با این موضوع به این واقعیت گره می‌خورد که افراد با سواد پایین، مغالطه‌های منطقی را نمی‌شناسند و به طور غریزی استنتاج می‌کنند. در واقع فاقد قوه عقل ارادی هستند، و نتیجه‌گیری‌های آنان بر اساس غریزه انسانی‌شان است. وقتی دو پدیده همزمان اتفاق می‌افتند، یک شخص عاقل لزومی نمی‌بیند که بین آنها رابطه علت و معلولی پیدا کند. بلکه حدس می‌زند که ممکن است رابطه‌ای با هم داشته باشند. اما برای یک فرد عادی اینگونه نیست. مثلا هر روز که گربه سیاهی را می‌بیند، خبر بدی به گوشش می‌رسد. پس به این نتیجه می‌رسد که «علت» وقوع حوادث بد همین گربه است، و گربه را می‌کشد. یا شاید هم آن را طوری با شکنجه می‌کشد که روحش بعد از مرگ هوس برگشتن به دنیا را پیدا نکند! جادوگرانی که در اروپای قرون وسطی کشته می‌شدند همینگونه بوده‌اند. و تنها چیزی که از این تصورات خرافی می‌کاهد، نگرش علمی و منطقی، و بالا بردن سطح مطالعه است.

توهم توطئهنظریه توطئهتاریختئوری توطئهرائفی پور
دغدغه هویت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید