ویرگول
ورودثبت نام
بهناز نوجوان
بهناز نوجوان
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

دلم براتون تنگ شده بود!

از آخرین بار حضورم در ویرگول احتمالا یک ماهی می گذره و تو این مدت متوجه شدم که چقدر دلم برای اینجا تنگ شده. برای شمایی که شاید اولین بار هست نوشته ی من رو می خونید شاید عجیب بیاد اما اگر به نوشته های قبلی من سر بزنید می بینید که من خیلی باز و شفاف در قالب نوشته هام با خواننده های خوش ذوق و مهربون اینجا درد و دل کردم، خیلیا ازم تشکر کردن، از تجربیاتم استفاده کردن و مهم تر از اون به تجربیاتم اضافه کردن و حتی همون نوشته ها باعث شد چندین و چند دوست و همکار از شهرای مختلف پیدا کنم و باهم کارهای جذابی انجام بدیم و البته هنوز هم این رابطه ادامه داره.

این شد که تصمیم گرفتم در قالب این نوشته یک بخش جذاب دیگه از تجربیاتم رو باهاتون در میون بذارم. لحن این نوشته رو هم صمیمی گرفتم تا راحت تر باهم صحبت کنیم.

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی!

یادمه یک بار این ضرب المثل رو جایی خوندم و پایینش یکی به مزاح نوشته بود: دوست دارم اونی که اولین بار این ضرب المثل گفته رو بیارم و یک دیگ غوره بدم دستش انقدر هم بزنه ببینه حلوا در میاد ازش واقعا یا مارو سرکار گذاشته اینهمه سال!

فارغ از شوخی، از نظر من نکته ی طلایی و کلید رسیدن به خیلی از موفقیت ها تو همین "صبر کردن" نهفته اس. البته از صبر کردن خالی خالی صحبت نمیکنم.

بذارید یک مثال از خودم بزنم: اگر نوشته های قبلی رو دنبال کرده باشید می دونید و اگر نمیدونید هم بدونید که کار طراحی گرافیک یکی از کارهای فعلی من هستش که اولا به شدت بهش عشق می ورزم و ثانیا باهاش امرارمعاش می کنم و ثالثا مدام در حال به روزرسانی دانش و مهارتم در این زمینه هستم، اما بیاید برگردیم به چهار سال قبل دقیقا همین تاریخا.

تو مجموعه ای به طور داوطلبانه فعالیت میکردم و قرار بود برنامه ای در یکی از آمفی تئاترهای شهرداری برگزار بشه و خوب اگر دقت کرده باشید این مدل همایش ها بنر استندی، بنر خیرمقدم، بنر بک گراند نمایشگر و کارت دعوت و انواع این گرافیکی جات رو لازم داره. خوب تا اینجا مشکلی نیست، مشکل اونجایی بود که گرافیست مجموعه ناگهان غیبش زد و ما موندیم و برنامه ای که به شدت نزدیک بود و چون مجموعه خیریه بود نمیشد هزینه ای بابت طراح داد!

خوب فکر میکنید چی شد؟ مدیر سراسیمه از دفترش اومد بیرون و گفت فلانی(اشاره به من)! تو کامپیوتر خونده بودی؟( اون موقع سال دوم بودم) گفتم بله! گفت فتوشاپ بلدی دیگه؟ گفتم بله دیگه:)(میتونید حدس بزنید که فتوشاپ رو در حد اسمش بلد بودم) گفت خوبه، زیاد وقت نداریم یک پوستر بزن که ...

بله و در اون تاریخ من برای اولین بار برنامه ی فتوشاپ رو باز کردم! محیط نرم افزار گنگ و به شدت نامفهوم و البته خیلی خاکستری! ابزارهای زیاد، منوهای تو در تو و خلاصه هر آنچه که برای سردرگم کردن یک تازه وارد لازم بود در این نرم افزار با هم داشت! آیا من کم آوردم؟ هرگز!

این داستان رو گفتم که به اینجا برسم، دقت کنید، مخصوصا جوون تر از من ها:

شاید اگر همون روز کسی به من میگفت از امروز باید حداقل سه سال بگذره و کلی سختی بکشی تا در زمینه ی گرافیک حرفی برای گفتن داشته باشی و بتونی باهاش کار کنی و پول دربیاری و حداقل 10 سال بعدشم باید کار کنی تا کلی خفن شی و سری تو سرا دربیاری، همون روز لپ تاپ رو می بستم و با یک "نمیتونم" خودم رو خلاص میکردم.

می خوام بگم:

به طولانی بودن راهی که قراره طی کنید هیچوقت نگاه نکنید! شاید من اگر اون روز کذایی می گفتم نمیتونم و بلد نیستم و غیره، کار به کسی دیگه سپرده میشد، هیچ به کائنات هم برنمیخورد، اما اون سه سال بالاخره می گذشت و من شاید جایی که الان بودم نمی بودم.

من اون لحظه طراحی اون پوستر رو با دانش صفرم از طراحی قبول کردم، تقریبا منت هر فتوشاپ کار نوپا و حرفه ای رو هم کشیدم تا کمی من رو با محیط نرم افزار آشنا کنن، فیلم آموزشی دیدم و سرچ کردم، اما اون کار رو به چاپ رسوندم و در واقع راهی رو آغاز کردم که امروز با اینکه هنوز ابتدای اون راهم اما کلی تجربیات قشنگ برام به همراه داشت.

اگر شما هم بگردید مثالهای این شکلی پیدا میکنید، خوشحال میشم در بخش نظرات تجربیاتتون رو با من و بقیه در میون بذارین.

صبر کردنموفقیت طی مرور زمانتلاش کردناعتماد به خودناامید نشدن
من مهندس کامپیوترم و علاقمند به طراحی سایت، طراحی گرافیک، تولید محتوا و ترجمه و هر کاری که ازم بربیاد. در اوقات فراغت و غیرفراغتم کتاب می خونم و کتاب و لذت می برم. تو کارهای هنری هم دستی بر آتش دارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید