یکی از کارهایی که خیلی دوستش دارم، گشتن در سایتهای مختلف است. معمولاً هم میروم و کالاهایی که دوست دارم را انتخاب میکنم، میاندازمشان در سبد خرید و بعد میبینم که چقدر پول نیاز دارم تا همهی چیزهایی که دوست دارم را بخرم!
یک سری وقتها، این کار خیلی جدیتر میشود. مثلاً وقتی که یک پروژه را با موفقیت تمام کردهام و میخواهم برای خودم جایزه بخرم. اما خُب شما که غریبه نیستید! خیلی وقتها هم هست که مثلِ بقیه باید جایزهام را بگذارم توی سبد خرید بعدیام. همهی ما بهنوعی مدیریت هزینهها را داریم؛ شما هم حتماً دارید! این هم کاری است که من برای مدیریت هزینههایم انجام میدهم.
اما مشکلش این است که دقیقاً همان زمان که میخواهم بروم و خریدم را قطعی کنم، معمولاً قیمتش هم عوض شده. ژاپن هم نیستیم که قیمتها ارزانتر شود؛ تورمی که دارد دیگر نصفمان میکند، باعث میشود تا هر روز قیمتها بالاتر برود.
قضیهای که میخواهم تعریف کنم، برمیگردد به سال قبل. خیلی ساده هم اتفاق افتاد؛ داشتم از خیابان رد میشدم که گوشیام افتاد وسط خیابان. خیلی سعی کردم بروم و برش دارم، اما دوستان راننده که وقتی عابر پیاده را میبینند، زیر گرفتنشان برایشان اعتبار میآورد، اجازه ندادند. جلوی چشمم، گوشیام زیر لاستیکِ یکیشان خُرد شد و من خود به چشمِ خویشتن، دیدم که جانم میرود...
خیلی سخت است تا سیم کارتت را از بینِ جنازهی موبایلت بیرون بکشی! اما من این کار را کردم. یاد آن دیالوگ معروف میافتم که میگفت من جنازه عزیزم رو با دست خودم کردم زیر یه متر خاک! حالا البته قضیهی من انقدر دراماتیک نبود؛ سیمکارتم را که برداشتم، بقیهی موبایلم را با پا فرستادم کنارِ جدول کنار خیابان!
اما بعدش باید کاری میکردم. رفتم سراغِ لپ تاپم و لیستِ خرید بعدیام را مرور کردم. همهشان را حذف کردم. یکی یکی. از محافظ لاکچری برای آن عزیز تازه از دست رفته گرفته تا هاب برای لپ تاپم. اما هیچ کدام دردناکتر از حذفِ ایرپاد مکس نبود. بهجای همهشان یک گوشی گذاشتم. تا حالا شده از یکی از وسایلتان متنفر باشید؟ من از همین موبایلی که هنوز هم نگرفته بودمش، متنفر بودم!
اگر میخواهید بگویید: «خب! چرا قسطی نخریدی»، باید بگویم که میدانستم سایتهایی هم هستند که خرید اقساطی دارند؛ اما من چک نداشتم. و اگر حتی چک هم داشتم، حوصلهی دردسرهای احراز هویت و اعتبارسنجی و فیلم گرفتن از خودم و منتظر ماندن برایِ تأیید و هزار جور داستان دیگر را نداشتم.
مسعود تا قضیه را فهمید، خیلی رک و پوست کنده بهم گفت: «دیوونهای؟» همین یک کلمه یعنی من یک طرحِ خیلی خوب دارم که اتفاقاً خیلی هم ساده است، اما تعجب میکنم که چطور بهش فکر نکردهای. همان کلمهی «دیوونهای»، مفهومِ همین جمله را خیلی خوب منتقل میکرد.
خُب اگر بخواهم از مسعود برایتان بگویم، دوست قدیمیام بود، اطلاعات زیاد داشت و همیشه هم توی شبکههای اجتماعی میچرخید. از تاریخ ثبتنام لاتاری تا آخرین تکنولوژیهایی هم که توی اسپیس ایکس بهکار گرفته شده بود تا حتی بهترین ادکلنهای با بویِ تلخ و خنک، اطلاع داشت.
مسعود گفت که اسنپ پی، یک طرح برای بلک فرایدی راه انداخته. میدانستم که اسنپ پی، خرید در ۴ قسط دارد، اما نمیدانستم که هم میشود با تخفیف خرید و هم همان را هم در ۴ قسط پرداخت کرد. خیلی سریعتر از چیزی که فکرش را بکنید، هم ایرپاد پرومکس را اضافه کردم و هم همان گوشیای که ازش متنفر بودم.
خبری از گرفت و گیرهایِ معمول هم نبود. یکی دو تا فرم را پر کردم و خریدمشان. راستش را بخواهید، اینکه باید همهی مبلغ را فقط در ۴ قسط پرداخت میکردم، خیلی به من فشار آورد؛ کاش اسنپ همین سیستم را توی اقساط ۶ تا ۱۰ ماه هم راهاندازی میکرد.
اما به هر حال برای من ارزشش را داشت. الان یکسالی هست که هم موبایلم را خریدهام و هم ایرپاد پرومکس را. نکتهاش هم این است که دیگر از موبایلم به آن شدت قبلی، متنفر نیستم. به این فکر میکنم که مسعودها چقدر میتوانند برایمان ارزش داشته باشند!