بهراد رشوند
بهراد رشوند
خواندن ۶ دقیقه·۶ ماه پیش

مروری بر آثار اصغر فرهادی / بازی بی‌پایان!

بهراد رشوند: اغلب در فضای مجازی از اصغر فرهادی به عنوان فیلمسازی یاد می‌شود که فیلم‌هایش با سناریویی باز و نامشخص به اتمام می‌رسند؛ در این نوع پایان‌بندی، هیچ اطلاعی از سرنوشت شخصیت‌ها و ماحصل اتفاقات قصه داده نشده و کارگردان، مخاطبش را با چندین و چند علامت سؤال بی‌پاسخ، تنها می‌گذارد. اما آیا این علامات سؤال مهم‌ترین و تنها مولفه‌ای است که از سینمای فرهادی به‌جامانده؟ قطعاً پاسخ منفی است. شاید علت اصلی پررنگ‌شدن این المان تحت عنوان پایان باز، منسوب به “جدایی” و “فروشنده” ۲ اثر تحسین شده و پر جوایز (از جمله اسکار بهترین فیلم خارجی زبان) باشد؛ اما اگر به هر ۹ اثر از ساخته‌های اصغر فرهادی نگاهی بیندازیم تنها با همین ۲ کار با پایان باز مواجه می‌شویم که طبعاً به‌صرف این ۲ نمی‌توان ماهیت و ژنتیک سینمای یک کارگردان را بیان کرد و امضای خاصی موسوم به پایان باز، برای کارنامه کاری آن شخص وضع نمود. از نخستین کار فرهادی “رقص در غبار” تا آخرین آن یعنی “قهرمان” چند مشخصه ثابت، بدنه ساختمان فیلمسازی وی را بنا کرده است که در این مطلب به چند ویژگی مهم از آنها می‌پردازیم.

دیالوگ‌های پُرمغز

از مهم‌ترین فاکتورهای فیلمنامه فرهادی می‌توان به دیالوگ‌نویسی‌های پر فکر، حساب شده و اثرگذار آن اشاره کرد. مادامی که محوریت اساسی داستان شکل نگرفته او قادر است تنها با یک دیالوگ کوتاه یقه مخاطب را بچسبد و با به‌کارگیری از همان دیالوگ، مقدمات اولیه قصه را فراهم سازد و احساسات و عواطف بیننده خود را از همان ابتدای کار نشانه رود. درست به‌مثابه همان دیالوگ ماندگار از “جدایی” که نادر خطاب به سیمین می‌گوید: «اون نمیدونه من پسرشم ولی من که میدونم اون پدرمه!». یا اواسط داستان هنگامی که هنوز اتفاق خاص و مهمی در روند قصه‌گویی رخ نداده ناگهان با یک دیالوگ، هم تلویحی پایان داستان را افشا می‌کند و هم برای رویارویی با آن، توصیه‌ای به تماشاگرش دارد. به‌مانند همان صحنه معروف داخل ماشین و آن دیالوگ طلایی در فیلم “درباره الی” که از جانب احمد گفته می‌شود: «یک پایان تلخ، بهتر از تلخی بی پایانه». یا از سوی دیگر جدای از پیشروی قصه و بی‌تأثیر نسبت به ادامه ماجرا، به خاطرات شخصیت اصلی فیلمش رجوع می‌کند تا قدرت دیالوگ‌نویسی خود را در عین سادگی به نمایش بگذارد. دقیق به‌سان اولین کارش “رقص در غبار”، آنجا که نظر در پاسخ به سؤال نامزدش، نوع انحصاری علاقه‌اش نسبت به او را بیان می‌کند: «چُخ آی لاو یو!»
از چاشنی‌های مؤثر در فیلمنامه‌نویسی می‌توان به دیالوگ‌نویسی‌های منسجم و یک‌پارچه اشاره کرد که اصغر فرهادی ماهرانه و با حساسیت هرچه تمام، به‌دفعات متعدد به آن پرداخته است.

استاد بازی‌گیری

از دیگر رکن‌های بنیادین سینمای فرهادی، تسلط او بر اجرای درست نقش توسط بازیگر محسوب می‌شود.  نوع لحن به‌کاررفته برای ادای دیالوگ، طرز اکت مناسب در حالت‌های گوناگون و اینکه یک بازیگر به چه شکل و چگونه، از قریحه و استعداد خود برای ایفای یک شخصیت استفاده کند تا در راستای اتمسفر و جریان فیلم قدم برداشته باشد، تمام آن جوهره‌ای است که بر جسم بی‌جان یک کاراکتر روح می‌بخشد. تمام آن نکاتی که اصغر فرهادی موبه‌مو به بازیگرانش گوشزد می‌کند و به بازیگر اجازه بیرون‌روی از ضرب‌آهنگ منظم قصه‌سرایی خود در ژانری رئال و حقیقی را نمی‌دهد ولو اگر آن شخص نخستین و تنها بازی‌اش را در یک فیلم حرفه‌ای تجربه کرده باشد. همانند یوسف خداپرست در “رقص در غبار”، بابک انصاری در “شهر زیبا” یا حتی فرعی‌ترین بازیگران ممکن مثل بازی آن کودک بامزه در “فروشنده” یا اجرای کودک نقش فواد در “گذشته” و… همه‌وهمه بیانگر توجه بسیار بالا و شگرد فوق‌العاده فرهادی در بازی‌گیری از تمام تیم بازیگری آثارش است. همان‌طور که ویژگی‌های شخصیت را در کاغذ خلق می‌کند ایضاً به همان اندازه در نمایش آن سکنات و خلقیاتِ ازپیش‌ساخته، رو به دوربین هم نیز فائق است و تمام آن جزئیات خرد و کلان را به‌درستی در وجود بازیگر نهادینه می‌کند. به‌نحوی‌که تماماً در قالب آن نقش قرار بگیرد

نهایتِ مهارت در روایت

اما مهم‌ترین عنصر جذاب و گیرای تمامی فیلم‌های فرهادی گره‌خورده به نوع داستان‌نویسی پر نکته، ظرافت بی‌نظیر در خط‌به‌خط جزئیات فیلمنامه، درگیرکردن مخاطب با پیچ‌وتاب قصه و ناگهان هنر شوک دادن از لابه‌لای همان جزئیاتِ از پیش کاشته شده. جزئیاتی که فرهادی آرام و بی‌صدا در گوشه‌ای از فیلمنامه گنجانده و درست در غیرقابل‌باورترین لحظه ممکن از چرایی قرارگیری چنین چیزی در داستان پرده بر می‌دارد. در فیلم‌های فرهادی دیالوگی بی‌دلیل گفته نمی‌شود، کوچک‌ترین اتفاقی بی‌حساب نمی‌ماند و بااین‌حال هرچقدر هم که جزئی‌نگر باشیم و بادقت به تماشای آثارش بنشینیم آن‌قدر ذهن تماشاچی را به بیراهه می‌برد، آن‌قدر حواس او را به‌جای دیگری معطوف می‌سازد تا در نهایت کار خودش را عملی ساخته و دست آخر مستقیم و صریح به مخاطب بگوید که همیشه چند قدم از او جلوتر است.

در “رقص در غبار” موقعیتی دیدنی میان دو شخصیت ایجاد می‌کند، از عشق می‌گوید و در حکم نخستین فیلمش به‌خوبی قصه را به اتمام می‌رساند. در “شهر زیبا” ما را با یک داستان سرگرم می‌کند، ناگهان داستان دیگری در دل آن ساخته، به آن پس‌زمینه عاشقانه می‌بخشد و در انتها با به‌کارگیری از همان هنر شوک دادن و با استفاده از نکات ریزِ جای‌داده در فیلمنامه، مخاطب را رها می‌کند. در “چهارشنبه‌سوری” دگرشکلی از تعلیق را تعریف می‌کند، آرام‌آرام مخاطبان را به طرف‌داری از شخصیت مرتضی سوق می‌دهد و ناگهان دوباره شوکه می‌کند. در نیمه اول “درباره الی” همه چیز را شیرین جلوه می‌دهد، پلان‌های مسحورکننده و سکانس‌های به‌یادماندنی و ملموس زیادی به‌جای می‌گذارد لیک ناگهان این حلاوت رو به تلخی سر خم کرده و باز هم آن هنر شوک دادن را به تصویر می‌کشد. در “جدایی” ما را در هزارتوی داستانی خاص خودش قرار می‌دهد، دو طرز تفکر را مطرح کرده و با یک علامت سؤال بزرگ فیلم را به پایان می‌رساند و همانند پایان‌بندی “طعم گیلاس” مرحوم کیارستمی، از آن علامات سوالی به شمار می‌رود که برای خود کارگردان هم بی‌پاسخ باقی‌مانده است.

در “گذشته” با تمام رخدادهایی که درگذشته صورت‌گرفته جهان فیلم را پیش می‌برد، از همان نکات ریزودرشت فیلمنامه استفاده کرده و در زمان معین، مجدد و به شکل وسیع‌تری به آن می‌پردازد. در “فروشنده” قضاوت بیننده را مورد سنجش قرار می‌دهد، با طرز چینش وقایع داستان، دورترین تصورات پیش از آن شوک دادن‌های معروف را به مخاطب القا می‌کند و به‌مانند “جدایی” باز فیلمش را “باز” به پایان می‌رساند. در “همه می‌دانند”، همه می‌دانند جز بیننده و پاکو، فیلمساز روی ریل “درباره الی” حرکت می‌کند، سکانس‌های دلپذیر، داستان معمایی‌تر و صحنه‌های طبیعی‌تری که با دستانی بازتر (به نسبت فیلمسازی در ایران) روی پرده می‌آورد و باز هم همان شوک همیشگی‌اش را این بار با دوزی بالاتر به همه تزریق می‌کند.

فارغ از حواشی به وجود آمده؛ در “قهرمان” کماکان در تصویرسازی موفق و بی‌نقص عمل می‌کند و باز هم همان الگوریتم همیشگی‌اش به چشم می‌آید. البته این بار با ریتمی کندتر.

تکمله؛ تمامیت ماهیت سینمای اصغر فرهادی منوط است به نبوغ ستودنی او در داستان‌سرایی. نه همواره پایان تلخ می‌سازد، نه تلخی بی‌پایان را همیشگی می‌داند، نه فقط پایان باز می‌سازد، نه صرفاً به دنبال طرح سؤال در پایان آثارش می‌گردد، او مخاطب را به چالش دعوت می‌کند و همیشه چند قدم از او جلوتر است، همیشه بازی با جزئیات را دوست دارد و در یک‌کلام او عاشق این بازی‌های بی‌پایان است.

 







اصغر فرهادیسینمافیلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید