استارتاپ؛ واژه ای که این روزها بسیار بر سر زبانها افتاده و تقریباً روزی نیست که خبر و یا نوشته ای در مورد آن نبینیم و یا نشنویم. اما استارتاپ چیست؟ فرآیند شکل گیری یک استارتاپ چگونه است؟ ظهور ، رشد و مرگ یک استارتاپ چگونه اتفاق می افتد؟ در این سلسله نوشتار در جستجوی یافتن پاسخی برای این سوالات و سوالاتی از این دست هستم.
در ابتدا اجازه دهید تعریفی از استارتاپ داشته باشیم که بر مبنای آن بتوانیم مطلب را ادامه دهیم:
یک تعریف ساده می تواند این باشد: استارتاپ، گروه و یا شرکتی است که بر اساس یک ایده اولیه شکل گرفته و در پی راه اندازی کسب و کاری است که قابلیت رشد سریع در مدت زمان کوتاه را دارد.
با این تعریف یک استارتاپ باید :
هرچند بیشتر استارتاپها بر بستر تکنولوژی های نوین شکل می گیرند اما الزاماً نباید که استارتاپ یک شرکت تکنولوژی محور باشد، بطور مثال هستند استارتاپهایی که برای فعالیت در زمینه املاک و مستغلات تشکیل شده باشند. اما دسترسی گسترده مردم به اینترنت و همچنین ظهور گوشی های هوشمند و استقبال مردم از آنها این امکان را برای استارتاپهای تکنولوژی محور فراهم آورده که رشد سریعتری را تجربه نمایند.
در این نوشتار قصد داریم که پیرامون اولین دارایی یک استارتاپ یعنی همان ایده ناب اولیه صحبت کنیم.
در آینده نزدیک در نوشتارهایی جداگانه به مراحل و میزان رشد و همچنین مدت زمان آن می پردازیم.
ایده ناب اولیه:
فلسفه وجودی و یا شاید اولین چالش یک استارتاپ؛ ایده اولیه آن است. در واقع بدون ایده، استارتاپی هم در کار نیست.
اما چگونه یک ایده خوب شکل می گیرد؟ یک ایده بصورت معجزه آسا به ذهن ما خطور نمی کند، در واقع یک ایده خوب نتیجه همه آن فعالیتهایی است که در مغز ما در حال رخ دادن است. چه آن زمانی که در حال یافتن راه حلی برای یک مشکل هستیم یا مشغول ساختن چیز جدیدی هستیم و یا حتی زمانی که شروع به نوشتن متنی برای یک دوست می کنیم، در همه این موقعیتها مغز ما در حال برقرار ساختن ارتباط میان همه آن چیزهایی است که در اختیار دارد. اما مشکل اینجاست که ما تنها زمانی نسبت به وجود ایده خود آگاه می شویم که مغزمان همه ارتباطات مورد نیاز برای خلق آن ایده را برقرار کرده باشد و در حقیقت آن لحظه ای که پشت فرمان خودرو در یک ترافیک سنگین و یا در زیر دوش حمام فریاد میزنیم: یافتم! لحظه ایست که مغز آخرین قطعه پازل را یافته و ارتباطات کامل می شود و لحظه تولد ایده است. ساختن این ارتباطات ممکن است از ماهها و یا حتی سالها پیش در مغز شروع شده باشد.
پس پیشفرض مورد نیاز برای خلق یک ایده ارزشمند این است که مغز خود را با اطلاعاتی تغذیه کنیم که بتواند در آینده برای ارتباط با دیگر اطلاعات از آنها استفاده نماید. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که پازلی را بدون در اختیار داشتن تکه های آن کامل کنیم.
برای پرورش یک ایده ارزشمند ضروریست ایده های بسیار زیادی را در مغز خود داشته باشیم و برای داشتن ایده های زیاد باید از طریق تجربه های بسیار متنوع مغزمان را برانگیخته کنیم، هر چقدر دامنه تنوع این تجارب و منابع اطلاعاتی بیشتر باشد احتمال رسیدن به یک ایده واقعاً ارزشمند بسیار بیشتر است.
مطالعه در زمینه های مختلف، سفر، صحبت با دوستان و غریبه ها، دیدن فیلم و یا گوش دادن به موسیقی، انجام دادن سرگرمی های جدید، انجام کارهای روزمره به روش متفاوت. همه اینها خوراک مناسب را برای خلق یک ایده ناب برای مغزمان فراهم می آورد.
بسیار خوب حالا یک ایده ناب داریم، با آن چه کنیم؟
واضح است که همه ایده ها صرفنظر از اینکه چقدر خوب هستند الزاماً برای راه اندازی یک استارتاپ مناسب نیستند. ممکن است قبلاً به ذهن فرد دیگری هم رسیده باشد و با اجرای بد عملاً یک ایده سوخته باشد، ممکن است آنقدرها هم که فکر می کنیم ایده ارزشمندی نباشد و ... اما ایده ای که بتوان روی آن حساب کرد باید حداقل یکی از شرایط زیر را برآورده کند:
موضوعی که بسیار اهمیت دارد این است که زمانیکه گفته می شود ایده شما باید یک مشکل را حل کند و یا کمبودی را مرتفع سازد در واقع آن مسئله و یا خلاء تا پیش از آن برای دیگران به عنوان یک مشکل و یا یک خلاء احساس نمی شد بلکه پس از اینکه شما ایده خود را عملی کردید تازه همه متوجه می شوند آن مشکل و یا کمبود قبلاً وجود داشته و دیگر نمی توانند بدون محصول و یا خدمات شما زندگی روزمره و یا کسب و کار خود را حتی تصور نمایند و بازگشت به زندگی قبل از آن برایشان اگر نگوئیم محال لااقل بسیار دشوار است.
در واقع آنچه را که شما یک مشکل می بینید و با ایده خود درصدد رفع آن هستید، دیگران بعنوان یک مشکل و یا کمبود نمی بینند و در واقع کاملاً از آن بی خبرند، اینجاست که می گویم: نمی دانم چه، همان را بساز!
در ابتدای هر کاری ممکن است همه آنرا بسیار بلندپروازانه، غیر ضروری و بی مصرف بدانند و حتی تلاش کنند شما را از اجرای آن منصرف نمایند، اما به یاد داشته باشید دیگران از زاویه دید شما به قضایا نگاه نمی کنند، پس اگر به ایده خود ایمان دارید معطل نکنید از یک جایی شروع کنید و با کار سخت و تلاش زیاد ایده خود را عملی کنید، چه کسی می داند شاید از طریق ایده شما تجربه زندگی برای همه ما قدری لذت بخش تر شود. البته هیچ تضمینی برای موفقیت نیست اما حداقل با شکست، تجربه ای گرانبها در اختیار مغز خود قرار می دهید که بی شک برای برقراری ارتباطات بهتر برای ایده ای بزرگتر از آن بهره می گیرد و شاید این تجربه همان حلقه مفقوده مغزتان برای رسیدن به ایده طلایی باشد که سالها در پس زمینه درحال آماده سازی آن بود.