#هنر_جنگ_دانشگاه_سوهانک
طرح کار استاد علی اکبر حسنوند
نسل من شما و عزیزان هم رزمت را ندیده ابراهیم هادی ...
چگونه من از تو بنویسم ...
خاطرات آدم های هم عصرت را میخوانم و میدانم که باید وضو داشته باشم وقتی که قلم دست میگیرم و غرابت نوشتن چیزی درباره تو را روی کاغذ بیاورم ابراهیم ... ناگفته ها و شاید درد و دل های بسیاری گلویم را فشار میدهند ابراهیم...
چقدر جای سبزت این روزها خالیست برادر بزرگم...
نام سرافراز و عزیز شما بر کوچه و بزرگراه ها و خیابان ها کافی نیست ...
حضورتان ... حضورتان بسیار جایش خالیست ...
ما در محاصره گرفتار آمده ایم ابراهیم ... همه از خستگی و بار سنگین فشارها کلافه شده اند ...
بردار بیسیم را و بگو رمز یا امیرالمومنین زیبایت را ... که به راستی ذکر گفتن هایت پشت بیسیم گره های کور را باز میکرد ابراهیم...
قلبم به شعف و فشار می آید انگار ... خوانده بودم حدیث نبوی که فرموده بودند کلمه ای کاش را رسول خاتم ( ص ) هیچگاه توصیه نمیکردند اما ...
اما ای کاش ابراهیم در آن صفحه سبز و زیبای تاریخ عمر زمان بسیار کوتاه بود ، من هم حضور داشتم ...
در کنارت و شانه به شانه ات راه میرفتم ...
با تو رفاقت میکردم که رفاقت با تو هر ثانیه آدم را به خدا نزدیک تر و نزدیکتر میکند ابراهیم ...
دلتنگ حضوری هستم که میتوانم احساس کنم زیبایی اش را حتی در روزهایی که بسیار سخت بود و جنگ بود و جنگ ... اما نگاه به سیما و لبخند زیبایت نسیم خنکی میزند به صورت های سوخته و خسته از گرمای خوزستان ...
دلگیرم از دیر آمدنم ابراهیم ... من از قافله رفاقت با تو جا ماندم ... من از خالی بودن جایم در قاب عکس جبهه هایی که تو در آن حضور داری و من نیستم دلگیرم ابراهیم ...
من را به خدایت سفارش ها کن و طلب بخشش بسیار ...