بهزاد امینی
بهزاد امینی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

https://feedia.ir/vd/254243/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8%DB%8C-%DA%AF%D8%A7%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D9%84-%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%B2-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%B5%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%AF%D9%82%D8%A7%D9%84%DA%86%DB%8C


گابريل گارسيا ماركز، نويسنده‌ي بزرگ معاصر آمريكاي لاتين، به‌واسطه‌ي عوارضي در مزاج و سلامتي‌اش (ابتلا به سرطان لنفاوي) با زندگي اجتماعيش خداحافظي كرده است.

وي بعد از اعلان‌رسمي و تأييد خبر بيماري‌اش، اين ‌متن را به‌عنوان وداع نوشته است:

اگر خداوند فقط لحظه‌اي از ياد مي‌برد كه عروسكي پارچه‌اي بيش نيستم و قطعه‌اي از زندگي به من هديه مي‌داد، شايد نمي‌گفتم همه‌ي آنچه كه مي‌انديشيدم و همه‌ي گفته‌هايم را..

اشياء را دوست مي‌داشتم، نه به سبب قيمتشان، كه معنايشان...

رويا را به خواب ترجيح مي‌دادم، زيرا فهميده‌ام به ازاي هردقيقه چشم به هم گذاشتن، 60ثانيه نور از دست مي‌دهي...

راه مي‌رفتم آن‌گاه كه ديگران مي‌ايستادند..


شاید از این نوشته هم خوشتان بیاید

https://virgool.io/@behzadamini1357/%D9%82%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-jdrlx4cparqa



بيدار مي‌ماندم به گاهِ خوابِ آن‌ها و گوش مي‌دادم وقتي كه در سخنند و چقدر از خوردنِ يك بستني لذّت مي‌بردم...

اگر خداوند فقط تكه‌اي از زندگي به من مي‌بخشيد، ساده لباس مي‌پوشيدم، عريان يله مي‌شدم زير نور آفتاب، نه فقط جسمم، بلكه روحم را عريان مي‌كردم...

اگر مرا قلبي بود، تنفرم را مي‌نوشتم روي يخ و چشم مي‌دوختم به حضورِ آفتاب...

نه فقط با خيال ونگوك شعري از بندتّي را روي ستاره‌ها نقش مي‌زدم، بلكه ترانه‌اي از سرات، شباهنگي مي‌شد كه براي ماه مي‌خواندم...



https://virgool.io/@hoorgifts/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%A7%D8%B9%D8%AA-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%DA%86%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%B1%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%B1-mdt1wwgeaozw





اشك به پاي گل‌هاي سرخ مي‌ريختم، تا دردِ ناشي از خارهايشان را درك كنم و همچنين سرخيِ بوسه بر گلبرگ‌هايشان را...

خداوندا..! اگر تكه‌اي زندگي از آنِ من بود، براي بيان احساسم به ديگران، يك‌روز هم تأخير نمي‌كردم..

براي گفتنِ اين‌حقيقت به مردم كه دوستشان دارم و براي شوقِ شيدايي، انسان را قانع مي‌كردم كه چه اشتباه بزرگي‌ست گريز از عشق به‌علتِ پيري... حال آن كه پير مي‌شوند وقتي عشق نمي‌ورزند...

به يك كودك بال مي‌بخشيدم بي آن كه در چگونگيِ پروازش دخالت كنم...

به سالمندان مي‌آموختم كه مرگ با فراموشي مي‌آيد، نه پيري...

اي انسان‌ها..! چقدر از شما آموخته‌ام...

آموخته‌ام كه همه مي‌خواهند به قله برسند، حال آن كه لذتِ حقيقي در بالارفتن از كوه نهفته است...

آموخته‌ام زماني كه كودك براي اولين‌بار انگشت پدر را مي‌گيرد، او را اسيرِ خود مي‌كند تا هميشه...

آموخته‌ام كه يك انسان فقط زماني حق دارد به همنوعش از بالا نگاه كند كه دستِ ياري به سويش دراز كرده باشد...

چه بسيار چيزها از شما آموخته‌ام، ولي افسوس كه هيچ‌كدام به كار نمي‌آيد وقتي كه در يك تابوت آرام مي‌گيرم تا به همتِ شانه‌هاي پرمهرِ شما به خانه‌ي تنهايي‌ام بروم...

هميشه آن‌چه را بگو كه احساس مي‌كني و عمل كن آن‌چه را مي‌انديشي...

آه..! كه اگر بدانم امروز آخرين‌بار خواهد بود كه تو را خفته مي‌بينم، با تمامِ وجود در آغوش مي‌گرفتمت و خداوند را به‌خاطر اين‌كه توانسته‌ام نگهبان روحت باشم شكر مي‌گفتم..

https://virgool.io/@behzadamini1357/%D9%87%D8%B4%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%87%D9%85%D8%AF%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D9%87%D9%85%DB%8C%D8%B4%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%88%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B3-%D9%87%D8%A7-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF-myccqoykoucx


اگر بدانم امروز آخرين‌بار خواهد بود كه تو را درحالِ خروج از خانه مي‌بينم، به آغوش مي‌كشيدمت...

فقط براي آن‌كه اندكي بيش‌تر بماني، صدايت مي‌زدم...

آه..! اگر بدانم امروز آخرين‌بار خواهد بود كه صدايت را مي‌شنوم، فردفردِ كلماتت را ضبط مي‌كردم تا بي‌نهايت‌بار بشنومشان...

آه..! كه اگر بدانم اين آخرين‌بار است كه مي‌بينمت فقط يك‌چيز مي‌گفتم: دوستت دارم بي‌آن‌كه ابلهانه بپندارم تو خود مي‌داني...

هميشه يك‌فردايي هست و زندگي براي بهترين‌كارها فرصتي به ما مي‌دهد، اما اگر اشتباه كنم و امروز همه‌ي آن چيزي باشد كه از عمر براي من مانده، فقط مي‌خواهم به تو يك‌چيز بگويم: دوستت دارم، تا هيچ‌گاه از ياد نبري...

فردا براي هيچ‌كس تضمين نشده است، پير يا جوان...

شايد امروز آخرين‌باري باشد كه كساني را مي‌بيني كه دوستشان داري، پس زمان از كف مده!

عمل كن، همين‌امروز...

شايد فردا هيچ‌وقت نيايد و تو بي‌شك تأسفِ روزي را خواهي‌خورد كه فرصت داشتي براي يك‌لبخند، يك‌آغوش، اما مشغوليت‌هاي زندگي، تو را از برآوردن آخرين خواسته‌ي آن‌ها بازدشتند...

دوستانت را حفظ كن و نيازت را به آن‌ها مدام در گوششان زمزمه كن...

مهربانانه دوستشان داشته باش...

زمان را براي گفتنِ يك "متأسفم"، "مرا ببخش"، "متشكرم" و ديگر مهرواژه‌هايي كه مي‌داني از دست مده!

هيچ‌كس تو را به‌خاطر افكار پنهانت به ياد نمي‌آورد، پس از خداوند، خرد و تواناييِ بيان احساساتت را طلب كن تا دوستانت بدانند حضورشان تا چه‌حد براي تو عزيز است...

گابریل گارسیا مارکز



گابریل گارسیا مارکزنویسندهدکلمه زیباجملات احساسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید