اگر این افکار و احساسات برمی خیزند ، آنها به نمایندگی از طرف " من " برمی خیزند.
من احساس ناراحتی میکنم ، من دوست داشتنی نیستم ، من احساس تنهایی میکنم ، من احساس افسردگی میکنم.
اگر به تمام این احساسات نگاه کنید ، این همیشه "من" است که آنها را احساس میکند.
این من کیست؟
این کسیکه آسیب دیده یا ناراحت و غمگینه کیست؟
به آن من مشتاق باش و نه به آن افسردگی و تنهایی و نا امیدی و اضطراب.
مشتاق یک احساس خاص نباش بلکه به آن "من" مشتاق باش.
چون "من" عنصر مشترک در تمام این احساسات است.
یک من یکسان است که عصبانی و ناراحت و تنها و حسود و افسرده و غیره است.
این من کیست؟
این من چیست؟
باید پیداش کنی چون " من " در این داستان احساساتت بازیگر اصلی است.
ماهیت آن "من" را پیدا کن.
//////////
اینطور نگو که منی وجود نداره. نه ، تو هستی تو وجود داری، تو تجربه ی من هستم را میشناسی.
ماهیتش را کشف کن . ماهیت "من" را پیدا کن .
آیا این "من" است که افسرده و عصبانی و تنها و ... است؟
ماهیتش را پیدا کن کشفش کن.
فکر من را بردار و آن را در تجربه ات ادراک کن.
این کلمه "من" هرآنچه که هست ، حقیقتا به چه چیز اشاره میکند؟
در ابتدا آن تو را به درون بدن می برد.
آن ما را یا به سمت ذهن می برد یا به سمت بدن.
تنها چیزی که ما در این به اصطلاح ذهن پیدا میکنیم افکار و تصاویر هستند. و تنها چیزی که در بدن پیدا میکنیم حس ها هستند.
پس باید به فراتر از آن بروی چون " من آن چیزی هستم که از آنها آگاهم! "
به فراتر از آنها برو یعنی ما برای رفتن به سمت "من" واقعا به درون نمی رویم.
به بیرون به سمت دنیا هم نمی رویم.
به درون ذهن و بدن هم نمی رویم.
اما با این وجود " من " آن چیزی است که ما هستیم.
به آنجا برو . پیداش کن. ماهیتش را پیدا کن.
//////////
آن(من) یافتنی نیست اما در عین حال تو تجربه ی "من آگاه هستم" را نیز داری.
مثلا وقتی فکری می آید ،تو از آن فکر آگاهی.
وقتی حسی می آید، من از آن حس آگاهم .
اگر عمیقا افسرده باشی ، من از عمیقا افسرده بودن آگاهم .
اگر تنها هستی ، من از تنها بودن آگاهم.
بنابراین این "من آگاه هستم" در تمام این احساسات مشترک است.
پس به این تجربه ی آگاه بودن مشتاق و علاقه مند باش.
من آگاه هستم. من هستم یعنی وجود دارم و آگاه بودن.
اینها دو کیفیت اساسی من است. من هستم و آگاهم.
در تمام تجربه هایت سیر کن و به هرکجا که می خواهی در تجربه هایت برو ، و با هرچیزی که ملاقات کردی فقط بگو : من از این صدا آگاهم.
من از این صحنه آگاهم.
من از این احساس آگاهم.
من از این مزه آگاهم.
من از این فکر آگاهم.
این " من آگاه هستم " در تمام تجربه های شما جاری است.
آن هرگز غایب نیست.
آن ویژگی مشترک تمام تجربه هاست.
و آن تنها ویژگی مشترک تمام تجربه هاست.
مشتاق آن باشید.
به تجربه ی آگاه بودن مشتاق باشید.
تجربه ی آگاه بودن ، مهم ترین و اصلی ترین و مانوس ترین عنصر تجربه است. پس مشتاق آن باش.
تمام زندگی مان را صرف علاقه مندی به این افکار و احساسات کردیم.
مشتاق این تجربه ی آگاه بودن باش و ماهیتش را کشف کن.
یک چیز برای کشف وجود دارد.
من آگاهم یا من آگاهی هستم.
و این روشن شدگی نیست بلکه این قدم اول است.
آه من فکر می کردم که مجموعه ای از افکار و احساسات هستم.
اما من آن چیزی هستم که آنها را میشناسد.
من آگاهی ام.
به سادگی یعنی : حضور آن چیزی که آگاه است.
این آن چیزی است که من هستم.
////////
سوال بعد این است که ماهیت آن آگاهی چیست؟
آیا آن می آید و می رود؟
آیا محدودیتی دارد؟
موقتی است؟
اگر شروع به اکتشاف ماهیت این آگاهی که خودمان هستیم بکنیم ، این اکتشاف ما را عمیقتر و عمیقتر به سوی خودمان می برد و در مرحله ای شناختی از آنچه که اساسا هستیم اتفاق می افتد. و این شناخت یک شبه تمام آن باورها و احساسات را پایان نمی دهد.
باورها نسبتا سریع تغییر میکنند. اما احساسات ریشه ی عمیقتری دارند و ریشه ی آنها در بدن است.
و مدتی بعد ما به درک درستی از ماهیت حقیقی مان می رسیم و بیشتر باورهایمان پاکسازی می شود .
اما این احساس خود محدود موقت همچنان باقی می ماند.
و به همین دلیل است که ما هرچه بیشتر به احساس جدایی در بدن توجه میکنیم چراکه آن ریشه ای عمیقتر از خود مجزا دارد.
پس مشتاق آن تجربه ی آگاه بودن باش.
ماهیتش چیست؟
از کجا آمده؟
از جایی آمده؟
////////
آن چیست که این تجربه ی آگاه بودن را دارد؟
اینطور نیست که با یک آگاهی دیگر شناخته شود بلکه آن خود–آگاه است.
خود–روشن است.
خودش را با خودش می شناسد.
فاصله ای بین خودش و خودش وجود ندارد.
به همین خاطر اگر همه از خودمان این سوال : " آیا من آگاهم " را بپرسیم ، مکث میکنیم و بله.
برای اینکه به این بله برسیم باید کجا بریم؟
نیاز نیست تا جایی برویم ، فقط باید به آنجایی که هستیم برویم.
به آن چیزی که هستیم می رویم که درست همانجاست.
بدیهی است که بله من آگاهم.
چطور میدانم که آگاهم؟
چون من، یعنی منی که آگاه است، میداند که آگاه است.
من هستم آنکه هستم.
من آن چیزی هستم که از
" من هستم " آگاه است.
آن در دسترس همه است...
آن غیر قابل انکار است...
(روپرت اسپیرا)
خدایا چنان کن سرانجام کار
////////
که تو خوشنود باشی و ما رستگار