سلام و درود بر خانم ها آقایان و کسب اجازه از محضر استاتیدم آقایان دکتر محمدعلی موحد و دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی که افتخار شاگردی شان همیشه برای من هست و خواهد بود و با سپاس از همه مسئولان و دست اندرکاران موسسه خیریه و عام المنفعه دارالاکرام.
در این تقریبا پانزده دقیقه ای که در محضر سروران خواهم بود بحثی مربوط به حوزه روانشناسی اخلاق طرح خواهم کرد با اختصار هرچه تمام تر و امیدوارم با شفافیت.
شکی نیست که به لحاظ نظری انفاق یعنی انفاق مالی یعنی گذشت از مال خود در راه خدمت به همنوع یکی از وظایف مهم اخلاقی ماست هیچ مکتب هیچ نظام وهیچ نظریه اخلاقی تا الان قائل نشده است به این که یکی از وظایف اخلاقی انسان انفاق مالی نیست.
گذشتن از مال و ایثار از حیث مال برای بهروزی و خوشی همنوعان محل اجماع است که یکی از وظایف عمده اخلاقی ماست اما سوال بر سر این است که چرا با این که به لحاظ نظری انفاق مالی را همه انسان ها کمابیش وظیفه اخلاقی تلقی می کنند ولی به لحاظ عملی آن مقدار که از لحاظ نظری مورد قبول واقع شده به لحاظ عملی معمول واقع نمی شود یعنی چرا با این که من کاملا واقفم که این کمک مالی وظیفه اخلاقی من است ولی عملا این وظیفه اخلاقی را کمتر انجام می دهم و چه بسا اصلا انجام ندهم. این نکته ای است در روانشناسی اخلاق. فقط بحث من در این جلسه منحصر است به انفاق مالی بقیه وظایف اخلاقی از شمول بحث من بیرون اند . سخن بر سر این است که ممکن است من انسان اخلاقی باشم یعنی نیکخواه همنوعان خودم باشم و عقیده داشته باشم به اینکه انسان وظیفه نیک خواهی در حق همنوعان خودش را دارد و در این مورد نیک خواهی مالی اما عملا به این نیک خواهی ترتیب اثر ندهم یعنی به زبان ساده تر چرا همیشه نیک خواهی به نیکوکاری تبدیل نمی شود. نیک خواهی هست اما تبدیل به نیکوکاری نمی شود.
در ذهن من در ضمیر من در درون من نیک خواهی نسبت به همنوع وجود دارد( که در بحث ما نیک خواهی مالی مدنظر است) ولی چرا تبدیل به نیکوکاری مالی نمی شود؟ یعنی چرا آنچه در عالم درون من در عالم ذهن و ضمیر من در عالم روان من می گذرد این در دست و پای من جاری نمی شود؟ علت این شکافی که در این میان هست چیست؟ چه چیزی شکاف بین نیک خواهی و نیکوکاری ایجاد می کند؟ فقط البته در اینجا یعنی در مساله انفاق مالی در سایر مباحث اخلاقی بحث های علایق روانشناسان اخلاق انجام داده اند. به زبان ساده تر کسانی که نیک خواه بشر نیستند به کنار، اما فرض را بر آن بگیریم که ما کسانی باشیم نیک خواه بشر باشیم و بنابراین اساسا به چیزی به عنوان وظیفه و تکلیف اخلاقی در جهت ایثار مالی قائل باشیم. چرا این ایثار مالی که به لحاظ درونی به ارزشمندی اخلاقیش قایلیم لزوما در مقام عمل انجام نمی گیرد این در همه وظایف اخلاقی قابل بحث و گفت و گو است ولی من فقط در باب نیک خواهی از لحاظ ایثار عرض می کنم.
در اینجاست که من می خواستم به این عوامل که موثرند که تبدیل نشود نیک خواهی به نیکو کاری و من فقط در عالم درونم بمانم فقط می خواستم به این عامل اشاره کنم عواملی که در اینجا قابل بحث هستند شش عامل هستند؛ همه این شش عامل از مقوله توهمات ماست از مقوله خطاهای شناختی ماست ولی با این همه احتمال دارد که این خطاها و توهمات شناختی پیش بیاید و باعث شود که من نتوانم نیک خواهی ام را تبدیل به نیکوکاری بکنم.
اولین عامل این است: ممکن است ما انسان های به شدت عاطفی باشیم. انسان عاطفی دست به نیکوکاری می زند ولی وقتی که صحنه ای رقت انگیز پیش چشم داشته باشد وقتی من یک گدای پیرمرد یا پیرزن ژنده پوش بیمارگونه را می بینم این صحنه اگر انسان عاطفی باشم شدیدا من را تحت تاثیر قرار می دهد و وقتی از من استمداد کرد یا نیاز مالی اش را به من گفت ، امکان این که کمک مالی کنم فراوان است به دلیل این که انسان عاطفی هستم. اما گدایانی را که نمی بینم این حالت ها را نسبت به آنها ندارم انسان های عاطفی در برابر صحنه هایی که در منظرشان هست به شدت حساس اند اما صحنه هایی که از منظرو مرئی و از تیررس حواس شان بیرون است دیگر نسبت به آن ها حساسیت ندارند این انسان ها کسانی هستند که به لحاظ عاطفی به دیگران کمک می کنند اما به لحاظ اخلاقی این کمک ها را نمی کنند انسانی که اخلاقی است برایش فرقی نمی کند که کمک گیرنده یک صحنه رقت انگیز پیش چشم او ایجاد کرده باشد یا صحنه رقت انگیزی پیش چشم او ایجاد نکرده باشد فراوان دیده اید که ما نمی توانیم بر سر چهارراه ها در کوی و برزن به گداها نمی توانیم جواب رد بدهیم اما می توانیم گداهایی را که نمی بینیم در اندیشه کاروبارشان در اندیشه روز و روزگارشان نباشیم عاطفی بودن فرق داره با اخلاقی بودن عاطفی بودن اگر تبدیل شود به عاطفی بودن تحت الشمول عقلانیت تبدیل می شود به اخلاقی بودن اگر من فقط عاطفی باشم و عاطفی بودن من تحت شمول عقلانیت نباشد در آن صورت فقط به آنچه که در پیش چشمم می بینم واکنش مناسب نشان می دهم ولی به همه فقرها و فلاکت ها و رنج ها و تلخی ها و محنت ها و مرارت هایی که در پیش چشم من نیست حساسیت نشان نمی دهم انسان اخلاقی چنین نیست برای انسان اخلاقی مهم نیست که صحنه ای پیش چشم داشته باشد یا نداشته باشد بنابراین اولین عامل این است که به جای این که من انسانی اخلاقی باشم صرفا انسانی عاطفی باشم و عاطفی بودن ام را تحت شمول و حاکمیت عقلانیت نبرده باشم اگر چنین باشد فقط صحنه های تاثربرانگیزمرا تحریک می کند و صحنه هایی که مفقودند و پیش چشم من نیستند من را به هیجان نمی آورند و به عمل و کنش وانمی دارند. این نکته اول. حالا این که چگونه می شود که عاطفی بودن تبدیل به اخلاقی بودن شود یعنی چگونه می تواند عاطفی بودن زیر شمول حاکمیت عقلانیت قرار بگیرد و انسان عاطفی در عین عاطفی بودنش تبدیل به انسان اخلاقی شود داستان دیگری است که از محل بحث من بیرون است.
عامل دوم این است که ممکن است کسی گمانش براین باشد که کمک های مالی مهم ترین کمک هایی نیستند که انسان به همنوع خود می تواند بکند. من نیک خواهم خیلی می خواهم بهروزی و خوشی همنوعان خود را ببینم اما عقیده ندارم که برای بهروزی و خوشی همنوع خودم مهم ترین کار کمک مالی باشد یعنی گمان می کنم کمک های غیرمالی مهم ترند مثلا ممکن است گمان کنم کمک های سیاسی مهم ترند کمک های فرهنگی مهم ترند کمک های آموزشی پرورشی مهم ترند و توجه به این نکنم که در عین اهمیت آن کمک ها کمک های مالی به جهت این که ضرورت های معیشتی یعنی ضرورت های بیولوژی و فیزیولوژی را برآورده می کنند حتما تقدم دارند بعد کمک های دیگر. آن وقت می بینید که نیک خواهی من در قلمروهای دیگر تبدیل به نیکوکاری می شود اما در قلمرو امور مالی چون برای امور مالی گویی اهمیت طراز اول قایل نمی شوم در اینجا نیک خواهی من همان نیک خواهی می ماند و تبدیل به نیکوکاری نمی شود. این عامل دوم.
عامل سوم این است که ممکن است من اعتماد نداشته باشم به کسانی که بین من و فقرا واسطه گری می کنند اعتماد نداشته باشم که سازمان های که به نام موسسات خیریه و موسسات عام المنفعه و موسساتی که به هر نوعی از انواع دارند فقرزدایی می کنند این موسسات ممکن است به صداقت شان اعتماد نداشته باشم و معتقد باشم من کمک مالی می کنم اما کمک مالی چنان که من کرده ام به دست مستحقانش نمی رسد. اگر من به این واسطه ها اعتماد نداشته باشم و معتقد باشم هیچ موسسه ای در جامعه من وجود ندارد که بتواند باصداقت باامانتداری دقیقا آنچه را که من می دهم به دست مستحقان و درخورانش برساند در آن صورت نیک خواهی من تبدیل به نیکوکاری نخواهد شد ولی چون در جامعه های توده ای امروز کمتر امکان این هست که من بی واسطه کمک مالی بکنم و همیشه کمک های مالی در اهم اغلب موارد نیاز به یک واسطه هایی دارند خب اگر من به این واسطه ها شک داشته باشم یا اگر ظن بد داشته باشم به این موسسات و معتقد باشم که هیچ موسسه ای نیست که از بدگمانی من بتواند معاف و مستثنی باشد در ان صورت چه بسا که دیگر کمک نمی کنم چون قایلم که این کمک نمی رسد به جایی که باید برسد در محل خودش قرار نمی گیرد در موضع خودش به جا مصرف نخواهد شد این هم یک توهم است. چنین نیست که در جامعه همه موسساتی که موسسات خیریه اند شفافیت کاری نداشته باشند و انسان نتواند به صداقت شان و به امانتداری شان اعتماد عقلایی بکند و بجا داشته باشد این هم در واقع یک توهم است.
دیدگاه چهارمی هم می تواند در اینجا دخیل باشد و آن این که موسسات واسطه موسساتی هستند مورد اعتماد مردم همه مسئولان و دست اندرکاران شان از خرد تا کلان همه انسان های امین و درستکاری هستند و بنابراین حتما کمک های مالی من به دست فقرا می رسد ولی چیز دیگری در کار است: کسانی هستند و دیگرانی که از این کمک های مالی ممکن است سوء استفاده کنند مثلا دولت ها ممکن است سوء استفاده کنند از کمک های مالی موسسات خیریه چون موسسات خیریه فقر را کم می کنند پس نارضایی مردم را کم می کنند و از نارضایی کم مردم رژیم های سیاسی سوء استفاده می کنند ممکن است گمان من بر این باشد که این کمک ها سوپاپ اطمینانی اند برای رژیم های سیاسی جائر رژیم های سیاسی که به وظلیف خودشان عمل نمی کنند و رژیم های سیاسی که سوء نیت دارند آن وقت ممکن است من بگویم به این موسسه اعتماد دارم اما چون می دانم از حاصل کار این موسسات سوء استفاده هایی دیگران می کنند من کمک نمی کنم من آن قدر کمک به این موسسات نمی کنم تا نارضایی عمومی از فقر افزایش پیدا بکند و رژیم های سیاسی سرشون به عقل و توجه شان به ملت بیشتر شود و بدانند اگر این وضع ادامه پیدا بکند امکان سقوط شان امکان افول شان هست و به خود بیایند درواقع انگار در این تصور افراد همه فکر می کنند که خود کمک کردن من کار درستی است کمک من هم به دست فقرا می رسد ولی از این فرایند کمک من و کمک رسانی موسسات وابسته کسان دیگری سوء استفاده می کنند و برای جلوگیری از سوء استفاده های آنها من این کمک ها را نمی کنم. کم نیستند کسانی که متاسفانه گمان می کنند که این تصور درستی است ولی این تصور تصور درستی نیست. ما چه سوء استفاده هایی رژیم سیاسی بکنند از کمک های ما لی به مردم و کاهش سطح نارصایتی مردم به لحاظ فقر و چه چنین سوء استفاده هایی صورت نگیرد ما نمی توانیم وظایف اخلاقی خودمان را فراموش کنیم؛ وطیفه اخلاقی هیچ کس در عیچ اوضاع و احوالی ساقط نمی شود به جهت سوء استفاده که دیگری یا دیگرانی ممکن است از این انجام وظیفه اخلاقی انجام دهند.
نکته بعدی ممکن است که فردی به هیچ یک از این دیدگاه ها قایل نباشد ولی قائل باشد که در جامعه ما به قدر کفایت کمک صورت می گیرد دیگر نیاز به کمک اندک من نیست می گوید به اندازه کافی کمک صورت می گیرد و دیگر این اندک پشیز کمکی که من می کنم دیگر کاری برای کسی نخواهد کرد. کمک آن قدر فراوان است و خلا های معیشتی مردم با آن ها پر می شود که دیگر نیازی به این نیست که من کمکی بکنم. خب این هم توهمی بیش نیست حتی در کشورهای پیشرفته غرب حتی در در کشورهایی که هم اقتصاد پیشرفته و سالمی دارند و هم به لحاظ سیاسی رژیم های عاقل و رژیم های خیرخواه و رژیم های وظیفه شناسی بر کشورشان مسلط هستند حتی در آن کشورها هم فقر همچنان می تواند وجود داشته باشد و حتی در آن کشورها هستند کسانی که نمی توانند نیازها و ضرورت های زندگی خودشان را برآورده کنند هیچ وقت نباید گمان کنم کسانی هستند که کمک بکنند که دیگر کمک من ارزشی ندارد واین هم یک توهم است.
اما توهم آخری که وجود دارد این است که کسی بگوید ما هم در جهات دیگر نیازمند به کمک هستیم و چون آینده ما مبهم است من چرا چیزی را که پس انداز کرده ام به فقرا بدهم ممکن است فردا فرزندان من جزو فقرا باشند در کشورهایی که آینده مبهم دارند در کشورهایی که آدم اصلا اعتماد ندارد به آینده کشورش به لحاظ اقتصادی به لحاظ سیاسی به لحاظ حقوقی آن وقت ممکن است کسی چنین فکر کند که بله من الان چیزی مازاد بر نیازی در هر ماه درآمد دارم که مازاد بر احتیاجم است ولی فردا را چه دیدی؟ ممکن است فردا همین من بر اثر یک سیاست غلط اقتصادی بر اثر یک سیاست غلط سیاسی براثر یک خط مشی غلط حقوقی خود من محتاج کمک دیگران بشوم و خانواده خود من محتاج دیگران شوند بهتر نیست به جای این که مازاد بر درامد کنونی را صرف فقرای کنونی کنم بگدارم صرف فقرای آینده بکنم که آن فقرای آینده ممکن است فرزندان خود من باشند در همه کشورهایی که آینده را سرشار از ابهام است و متاسفانه کشور ما یی از شاخص ترین کشورها که سرشار از ابهام در آن وجود دارد ممکن است کسانی نیکخواه بشرند ولی می گویند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است من نیک خواه دیگرانم اما چه بکنم که فردا خودم آیا محتاج این نخواهم بود بنابراین گویا به صلاح من است که این پس انداز را بگذارم برای کسانی که خویشاوندان خود منند از نزدیکان خود منند خانواده هسته ای من را تشکیل می دهند و نیک خواهی را دایره شمولش را تنگ کنم و به خانواده و خویشاوندان خودم اختصاص دهم این هم توهمی بیش نیست ما نمی توانیم وقتی در جامعه ای کسانی هستند که از گرسنگی و بی بهداشتی و بی آموزشی رنج می برند به خاطر یک آینده ای که شاید بیاید و شاید نیاید نمی توانیم وظیفه اخلاقی مان را به تعویق بیندازیم به تعبیر دیگری ما یقینیات را به خاطر انچه که مظنونات است نباید رها کنیم.
خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار