بهار شمس
بهار شمس
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

یه روز تنها با داداش کوچیکه

چند روز پیش مامانم داداش کوچیکه رو گذاشته بود پیش من و رفته بود بیرون. قبل رفتنشم کلی سرم غر زد که حواسم به بچه باشه که خدایی نکرده خراب کاری نکنه.

منم هی سرمو به نشونه باشه مامان جون به حرفت گوش می دم، تکون میدادم. مامانم که رفت. یه ظرف هله هوله برای داداشم آماده کردم و یه برنامه کودک خوبم پلی کردم و خوردنیایو بهش دادم تا مشغول بشه. خودمم رفتم تو اتاق و با دوستم تماس تصویری گرفتم. اونقد گرم صحبت بودم که اصلا یادم رفته بود از داداشم و مسئولیتی که مامانم بهم سپرده بود.


بعد تقریبا 2 ساعت از اتاقم در اومدم و وایییییییییی فک کنین با چی مواجه شدم؟//

داداش کوچولو من هر چی هله هوله بود رو روی مبلامون خالی کرده بود. مبلا برای مامانم خیلی عزیز بودن. گویا از مامان مامان بزرگم یعنی مامان بزرگ مامانم، دست به دست تو خاندان چرخیده و الان هم دست مامانمه.

مثل چی ترسیده بودم. میدونستم اگه مامانم بفهمه پدر منو در میاره. رفتم تو گوگل سرچ کردم تا یه شرکت مبلشویی در منزل پیدا کنم.

با کیان پاک آشنا شدم. تماس گرفتم و بهشون گفتم که فقط 3 ساعت وقت دارم و بعدش مامانم میرسه خونه و هیچ کاری از دستم بر نمیاد.

اونا بهم این اطمینان خاطر رو دادن که تا 3 ساعت دیگ مبلای خونمون رو مثل روز اولش تحویلم میدن.

اون روز همه چی به خیر و خوشی تموم شد. تا وقتی که مامانم رسید هیچ خبری از کثیف کاریای داداشم نبود. فک نمی کردم یه شرکت خدماتی نظافتی اینقدر به مشتری هاش اهمیت بده.

الان مامانم دنبال یک شرکته تا خوشخواب هامونو تو منزل بشورن. به نظرتون به مامانم کیان پاک رو معرفی کنم؟ اگه پرسید چجوری باهاش آشنا شدی، چه بهش بگم به نظرتون؟

مبلشویی در منزلتعهد کاری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید