ویرگول
ورودثبت نام
بِتی
بِتی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

فیلم 2022 Don't Worry,Darling

سلام!من بتی هستم و عاشق سینما هستم(و البته گربه!). نوشته ای که در ادامه می‌خوانید آنچه است که من درباره ی فیلمی که تماشا کردم فکر می‌کنم و در واقع نظر یک سینما-لاور است نه چیز دیگر.

داستان فیلم: در دهه ی پنجاه میلادی، جک و آلیس زوجی خوشبخت و عضو جامعه ی کوچکی به نام ویکتوری هستند که خانه هایی را در شهرکی که اطراف آن بیابان است در اختیار مردانی که برای شرکت آ‌ن ها در رابطه با پروژه ای سری کار می‌کنند قرار می‌دهد اما با تجربه ی لحظه های عجیب، کم کم در ذهن آلیس پرسش هایی شکل می‌گیرد...(ادامه حاوی اسپویل)

تا حالا به این فکر کرده اید که یک زندگی بی نقص را با فردی که عاشقش هستید امتحان کنید؟ برای داشتن این زندگی حاضر هستید چه چیزی را فدا کنید؟ آیا حاضر هستید برای رسیدن به آن، خودِ زندگی و واقعیت آن را کنار بگذارید؟ دنیای واقعی را؟

این فیلم با بازی هری استایلز و فلورانس پیو و کارگردانی اولویا وایلد یک فیلم رمزآلود و علمی-تخیلی است که من را به یاد اپیزود "San Junipero" از فصل سوم سریال «Black Mirror» و تا حدودی فیلم ماتریکس انداخت که کاراکتر ها نوعی دنیای مجازی و واقعیت شبیه سازی شده را تجربه می‌کنند.

فیلم Don't Worry Darling مانند هر فیلم دیگری در ابتدا تلاش می‌کند که ما را با فضای داستان آشنا کند و مثل دیگر فیلم های رمزآلود با نوعی شادی ناشی از بی‌خبری همراه است. ما آلیس و جک را می‌بینیم که با دوستانشان در حال خوشگذارنی هستند و خوشبخت و شاد به نظر می‌آیند. فردای آن روز، جک به همراه دیگر مرد ها برای انجام پروژه ی ویکتوری که سری است به سمت بیابان می‌روند در حالی که آلیس و زن های دیگر در شهرک می‌مانند و به کار های روزمره مانند آشپزی، کلاس رقص یا خرید می‌پردازند و به آن ها گفته شده است که نباید از شهر خارج شوند و به بیابان اطراف بروند چون امن نیست. همه چیز خبر از یک زندگی شاد و دنیای بی نقص می‌دهد تا زمانی که آلیس با همسایه و دوست خود بانی گفت و گو می‌کند و بانی از شخصی به نام مارگارت حرف می‌زند و ما می‌فهمیم که موضوعی مهم و عجیب درباره ی زنی به نام مارگارت وجود دارد که به نظر می‌رسد مایه ی دردسر است.

از سکانس های مهم فیلم، زمانی است که آلیس، مارگارت را با چشم های بسته در حالی که هواپیمای عروسکی قرمزی در دستانش است می‌بیند و ما شاهد اولین فلش بک هستیم. با توجه به گفت و گوی آلیس و دوستانش بعدا می‌فهمیم که مارگارت پسرش را به بیابان برد چون چیز هایی می‌دید که بنا به عقیده ی دیگران توهم بود و وقتی مارگارت را پیدا کردند تنها با هواپیمای عروسکی قرمز پسرش بود و هیچکس نمی‌داند چه اتفاقی برای پسرش افتاده است. سکانس مهم دیگر، وقتی است که آلیس در اتوبوس سقوط هواپیمای قرمزی را می‌بیند و به سمت بیابان می‌رود تا به محل سقوط هواپیما برسد اما هواپیما آنجا نیست. هواپیمای قرمز می‌تواند نماد آگاهی باشد. آگاهی از اینکه واقعا چه چیز مرموزی در ویکتوری در جریان است چون آلیس را به بخش مرکزی رساند و او را از واقعیت ویکتوری تا حدودی آگاه کرد و از طرفی دیگر مارگارت پس از جریان بیابان و ناپدید شدن پسرش، با هواپیمای قرمز او پیدا شد.

یکی از کاراکتر های مهم فیلم، فرانک موسس ویکتوری است که ماموریت ویکتوری را «توسعه مواد در حال پیشرفت» معرفی می‌کند. او خواهان یک جامعه ی منظم و بی آشوب است. در واقع، او آشوب را دشمن پیشرفت می‌داند و یک برنامه ی رادیویی روزانه به نام «یک ساعت با فرانک» دارد که در آن، درباره ی عقاید و آرمان های حاکم بر ویکتوری سخنرانی می‌کند. بله! ما در ویکتوری با یک جامعه ی منظم روبرو هستیم که به ساکنان آن به طور پیوسته این مفهوم القا می‌شود:«زیبایی در کنترل است و ظرافت در تناسب است.»

در جریان فیلم شاهد فلش بک هایی هستیم که به مرور بیشتر می‌شوند. فلش بک هایی مبهم که ما و آلیس درک شان نمی‌کنیم. ما آلیس را در حال تجربه ی لحظات عجیبی می‌بینیم که گاهی به شکل توهمات اضطراب آور است و در طول فیلم، هرچه آگاهی او بیشتر می‌شود و به واقعیت موجود بیشتر شک می‌کند حال او نیز آشفته تر می‌شود و در نهایت، هنگامی که آلیس و جک میزبان مهمانی شام هستند؛ آلیس پس از اشاره به اشتراکات مرموز و غیرعادی در خاطرات همه ی افراد ویکتوری، فرانک را متهم به دروغگویی می‌کند.

در سکانس های بعدی، حقیقت آشکار می‌‌شود! فیلم ما را به دنیایی دیگر می‌برد تا پاسخ پرسش هایمان را بدهد. ما به دنیای واقعی می‌رویم و متوجه می‌شویم آنچه تا اکنون تماشا می‌کردیم تنها واقعیتی شبیه سازی شده بود. در واقع، ویکتوری یک دنیای مجازی است که مردان، نقش اصلی جامعه و آگاه از حقیقت ویکتوری هستند و زنان دارای نقش فرعی هستند و از حقیقت آگاهی ندارند. از نظر من، فیلم "نگران نباش، عزیزم" فیلم بدی نیست اما ایراداتی دارد مانند اینکه پس از کشف حقیقت، فیلم تنها اطلاعات اندکی از شخصیت ها در دنیای واقعی به ما می‌دهد مثلا ما هیچ اطلاعاتی از فرانک که از شخصیت های مهم فیلم است در دنیای واقعی نداریم یا تنها می‌دانیم که آلیس دکتری ناراضی از زندگی خود است. به نظر می‌رسد فیلم آنچنان در پی ایجاد فضای مرموز و پرداختن به معمای بزرگ پایانی بود که از موضوعات دیگر غافل شد.



سینمامعرفی فیلمنقد
سلام!من بتی هستم. شیفته ی سینما، فضا و صدالبته تیلور سوییفت.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید